تورج پارسی
از این راه که می گذشتم ، برگ های گل گیلاس زمین را فرش کرده بود ، دل اجازه پا گذاشتن بر این فرش را نمی داد ، به تماشا می ایستادم و شعر زیبای دکتر باستانی را که خود فرشی از گل واژه هاست زمزمه می کردم :
یاد آن شب که صبا بر سر ما گل می ریخت
بر سر ما ز در و بام و هوا گل میریخت