بوی عطر تو جانا !

 بوی عطر تو جانا !


تورج پارسی


سه شنبه چهارم اگوست دوهزار چهارده

دیشب در حال نوشتن به دوست فرهیخته ای بودم که حضور ذهنی دارد و به گفته خودش " غلام ذهن " است ! این بیت دست پا شکسته به یادم آمده بود از ان دورترها  که خدمت ایشان نوشتم و از ره مهر با واژگانی چند صله پرداختند !
دورترها ، البته  نزدیکند با یادمان ها یی که  گاه ریشه ی روان شناختی و گه  جامعه شناختی دارند .
یک شب همره با  نصرت رحمانی شاعر  بودم  گفت باید بریم جایی ، سوار تاکسی شدیم به ناکجاآبادی رفتیم که تاکسی بیشتر همرهی نکرد،  پیاده شدیم نصرت با همان حال و هوایی که داشت طبق معمول گفت بپردازید حساب می شود !!!!!! خندیدم و پرداخت کردم  !! نصرت رفت و من سر کوچه ایستادم دو تا کلاه مخلمی از مست های آخر شب کنار دیواری ایستاده و روی شاشیدن به هم تعارف می کردند  !!
 اولی : نه جون  تو اگر بشه  !
دومی :  کفن کردی شاش از بزرگتره !

سر انجام نفر نخستین در مشک را گشود و محله را سیل برد ! دومی نیز سر پر زد و سیل همه  جا گیر شد !
نخستین در حالی که مثانه را فراغت بخشیده  کیفورتر شده  بود و در مشک را می بست یک بار زد به بیات تهران یا کوچه باغی که به راستی هم خوب  خواند اما این بار  از " دولت می رفع ملال نکرد " بلکه از دولت شاش  بود !!!
ز بوی عطر تو جانا سرم کچل گشته است 
 چه بایدم  ؟ شده معتاد این دل مفنگی ما !

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد