برای دکتر تورج پارسی و «مهرِهمیشگی»ش


برای دکتر تورج پارسی و «مهرِهمیشگی»ش تا اگر دل ش خواست با

«دختر باباکوهی» و « مجید پائیزان» و دیگر شیرازیان اهل صفا؛ قسمت کند.


رضا ستار دشتی


آئین شادمانی



دهه ی 40یه رفیق شیرازی داشتیم که به تمام معنا با حال بود و اهل دل.
نخست بگویم که آن چه برزبان اغلب شیرازیان جاری ست در باب آفتاب نشینی شیرازی به امید این که: «سایه خودش می یایه»، در خصوص گلگشت در صحرا و باغ وبستان شان صادق نیست.
.بساط باغ رفتن دوست م ــ اغلب آسیاب دوتائی ــ همیشه فراهم بود و پا به رکاب . وقتی از باغ بر می گشتیم اولن کاری که می کرد فراهم آوردن بساط آینده گلگشت فردابود.از لحظه ئی که می پرسید بریم باغ؟ تا وقتی با ماشین ش راه می افتادیم خوبه بگم چن دیقه طول می کشید ؟

در آغاز همان دهه در «باغ تخت» شیراز دوره ی آموزشی می دیدیم .
پیش از ظهر جمعه ئی ، یکی از بچه ها ی کنجکاو آبادانی از پیرمرد واکسی «کل مشیر» پرسید :« عامو چرا شهرتون ئی جورخلوته؟»
پیرمرد گفت::«کاکو،همه می رن باغ»
رفیق م پرسید: « اگه همه ی شیرازیا می رن باغ، په کی خونه ها شونِ می پایه؟»
گفتت « عامو مگه دزّا دل گلگشت و صفای باغ ندارن؟!»
*******************************

خانه ی «زینت الملک قوامی (نوه ی قوام الملک)
منزل دوستم در همین محله بود، خیلی کوچتر و ساده تر؛ اما تا دل ت بخواهد صمیمی بود و با صفا.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد