دل تنگی و موسیقی
تورج پارسی
دوشنبه هیژدهم دو هزار چهارده
یادم هست آن روز هم مانند دیشب و امروز باران بود ، نشسته بودیم گیتارت را روی زانوانت گذاشته و به آن خیره شده بودی ، کمی نواختی و سپس خاموش شدی ، چشم هم نمی زدی ، دل تنگ بودی شایدم دلتنگ تر از گیتارت ! بی ان که به من نگاه بکنی گفتی :
گذشته ی ما از آن دم که زاده می شویم از ما دور می شود اما هنگامی که نوای موسیقی آرام بگیرد و خاموش بشود دوباره گذشته به میدان می آید !!! گفتم من با تو و گارسیامارکز هم رایم اما من دلتنگی را همیشگی می دانم ، در حالی که اکنون کنارم هستی اما دل تنگت هستم ، موسیقی یعنی ورق زدن دلتنگی ها و دل تنگی ها و دل تنگی ها خایماکا.
بوی چوب باران خورده ، چوب سوخته ، بوی خودت می دهی ، بوی دلتنگی
می دهی خایمایکا !