در ایستگاه اتوبوس در شهر دانشگاهی لوند ایستاده بودم !
تورج پارسی
پنجم دسامبر دوهزار چهارده
در ایستگاه اتوبوس در شهر دانشگاهی لوند ایستاده بودم ، باد سردی می وزید استخوان سوز ! زنی از کولی های رومانی با کودکی که در بغل داشت جلوی دو پیرزن سوئدی ایستاد و تقاضای کمک کرد ، پیرزن با عصبانیت عصا به طرفش گرفت و فریاد زد از اینجا گم شو ، گم شو ، گم شو !! زن با چشمان وحشت زده ای جلوی من ایستاد و...
امروز در سرزمین یخ در هر گوشه و کنار ،زن یا مرد ی کولی روی زمین سرد نشسته و گدایی می کنند " رسم گدایی آشکار " دو سالی است که " آزاد " !!!!! شده است ! اینان بی خانمان ترین در روزگارانند !!!
باد سردی می وزید استخوان سوز ! استخوان سوز !
