اوستا زن را " ریته سیه بانو " می نامد که به معنای مهر وفروغ و روشنایی است
به مناسبت پنجم اسفند جشن سپندارمذگان
روزبزرگداشت زن
تورج پارسی
روز پنجم اسفند روز ارج زن است ، زنان همه ی سرزمین ها ، این روز به سپنتته آرمئتى sepanta armaiti چهارمین امشاسپند نامورست که در فارسى سپندارمذ یا اسفند شده است .سپنتا آرمئتى به چم آرامش افزاینده است . در سال نمای زرتشتی روزپنجم هرماه و ماه دوازدهم سال به نام ،سپندار مذ ست که در جهان مادی نگهبان زمین و نماد ِ زنانگی است
در اینجا یک نکته را باید روشن کرد که بالندگی جامعه ی بشری برآیند همگامی زنان و مردانست ، جامعه اى که این مهم را نپذیرداز تشیع جنازه ی خویش بر می گردد .
این همدوشى و همگامی و همکاری ، این پیوند انسانی در واقع شرکت در آبادانی جهان است . به همین معنا امروزه بر خوان پیوند زناشو یی زرتشتیان نیز قیچى می گذارند که از همآهنگی و همکارى هر دو لنگه قیچى اشارت دارد . .
روز زن هر نامی و نشانی که داشته باشد و در هرگوشه ی دنیا آنرا به هر آیینی که برگزار کنند قابل ستایش است به همین مناسبت در برابر زنان همه ی سرزمین ها کلاه از سر برداشته ، به احترام ایستاده و شادباش می گوییم به ویژه به ریته سیه بانوهای ایران زمین .
در جهانی که تهی است
تورج پارسی
شنبه بیستم فوره دوهزار شانزده
در جهانی که تهی است
نمی شود عاشق شد
اما می شود مرد
می شود راحت مرد .
بیستم فوریه دوهزار شانزده
ولی ندانم کجا گریزم ؟
تورج پارسی
شنبه بیستم فوریه دوهزار شانزده
از نادر پور شروع کردیم در سال های دور شاید ۵۴ بود. دانشجویان شب شعری ترتیب داده بودندکه من و دوتا از همکاران هم دعوت به شرکت شدیم برخی شعری از خود خواندند ، چند تایى شعرهایى از شاعران معاصر . جوانی دانشجو که سخت محجوب بود و گوشه گیر پشت تریبون قرار گرفت و گفت دو شعر برگزیده ام کوچه از فریدون مشیری و پیکر تراش از نادر پور ، از وسط جمعیت دانشجویى که همیشه ادعایش بیش از ظرفیتش بود و از خانواده نو نواری هم بوداما سنگ طبقه ی محروم را به سینه می زد برخاست با صدای انقلابی و مرتعش فریاد کشید آیا مجالى برای عشق هست ؟ گروهی کف زدند و گرهی مایل به شنیدن کوچه و شعر پیکرتراش شدند که عملی نشد. شوربختانه همیشه گروهی مانع وجوددیگران می شوند. برای اینان " جهنم جایی است که دیگران باشند " به همین جهت برای چنیین احساسی که به آن دچارند نیاز به قربانی دارند و قربانیان هم غیر خودی ها هستند .
پرسش اینست که چگونه می توان به بهانه ی نان ، عشق را محکوم کرد ؟
آیا گرسنگان جهان نباید یا نمی توانند عاشق شوند ؟.
آیا عشق نمودارى بلند بالا از شادمانی انسانی نیست ؟
آیا باید شادمانی را که در ذات هستی متبلورست به بن بست کشاند ؟
آیا با به مسلخ کشاندن عشق ، کدامین طبق از نان مملو و سرشارمی شود
آیامی توان گوش بر ترنم آوای مولانا بست که پایکوبان می خواند :
مرده بودم ، زنده شدم ، گریه بودم ، خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم !
فاصله ها را باید کاست ، شیشه قلب قلم ها را هر روز به بهانه ای نشکنیم ، چرا که شکستن هر قلم بافتن زنجیرى بر پاها و دستانی است که باید در آبادانی ملک و جهان شریک باشند .به یاد بیاوریم سخنان خردمندانه ی رومن رولان را که گفت
آنکه اندیشه را می کشد سه بار آدم کش است !
از آن شب تا کنون از مرگ نادر پور سال ها می گذرد آنهم در عزلتی غریب و گزنده دور از دیار و یار آنچنان که خود را ویران ترین می دانست !
آیا به پرسش تلخش چه پاسخی می توان داد ؟
کهن دیارا
دیار دیارا
دل از تو کندم ، ولی ندانم
که گر گریزم ، کجا گریزم
و گر بمانم کجا بمانم ؟
استاد یارشاطر نادر پور را اصولا شاعر رمانتیکی می داند ، یعنی شاعر احوال و عواطف شخصی که در شعرش یک رگه ی روایی وجود دارد و حتا گاه می شود گفت حماسی .
او در حرمت واژگان استاد بود و شاعر نگاره های برجسته ی شعر پارسی بشمار می آید ، نگاره هایش جان می گیرند و با خواننده یا درواقع بیننده و پیرامون رابطه ی تازه بر قرار می کنند ، نادر پور توانایى آنرا داشت که این رابطه را در راستای نیم سده بی خدشه و در آرامش و بی ادعایی و هیاهوی معمول برای مرید تراشی نگهبانی کند .
در نثرنویسی نیز اندیشه ی شاعرانه مانع آن می شد اسیر خشکی و محدودیت شود
واژگان نثرش شناسنامه ی شعری داشتند که به شیرینى معنا می افزودند در نقد ادبی نه تنها خود را آزمود بلکه دید پردامنه خود را نمودارى دیگر بخشید .
نادر سخت حساس و زود رنج بود ، این را از زبان آشنایان مطمئن و اهل شنیده ام
زنده یاد برادرم تعریف می کردکه روزی استاد ادبیات تطبیقی رشته ى انگلیسی از نادر پور دعوت می کند که در مورد شعر نو و دیدگاهش برای دانشجویان در کلاس درس گفتاری داشته باشد نادر پور می آید از او استقبال می شود و شعور میدانی به شعار نمی دهد و جلسه ا ی به یاد ماندنی به جای می نهد پس از پایان کلاس دانشجویی که شوخ طبع بوده و همه ی استادان و دانشجویان ازنازک پردازی هایش آگاهى داشتند به طرف نادر پور می رود دست می دهد ، سپاسگزاری مى کند و یک اسکناس دو تومانی به نادر پور می دهد که رویش را امضا کند ، نادر سخت رنگ می بازد و سرخ می شود اما پیش از آنکه کار سخت شود استاد مربوطه توضیحی درباره ی این دانشجو می دهد تا سرانجام نادر پور با بی میلی اسکناس راامضا می کنددر حالی که نادر سر به زیر انداخته بوده دانشجوی شوخ طبع می گوید : حالا دیگر این اسکناس دوتومانی ارزش ومعنای دیگری برایم دارد !!
این روح حساس و زود رنج و بی ازار گرفتار غربت شد ، نه از لون غربتى که حافظ به آن دچار شد و و به فریادش واداشت :
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت رخت بر بندم و تا ملک سلیمان بروم
پس از " آن زلزله که خانه را لرزاند " نادر کوچ کرد نه به میل و نه به رضا و در دسامبر ۹۹ اخرىن سخن را نومىدانه بر زبان جاری ساخت
شب چیرگی دارد
و ز هیچ سو ظلمتش را هی به فردا نیست !
نادر سرانجام در ظلمت شب ایران در روز بیستم و نهم بهمن برابرهیژدهم فوریه یعنی یک ماه به نوروز مانده " با دو بال که از مرگ وام گرفته بود " پرواز کرد .
و پنجم اسفند ماه برابر با بیست و چهارم فوریه ۲۰۰۰ خاک ناحیه ی وست وود چهره اش را پوشاند ، چقدر دلم می خواهد شعر سایه را فریاد کنم که خاک چهره اش ر ا پنهان نکند :
من دیده ام بسیار مردانی
که خود میزان شان آدمی بودند
و از کبریاى روح بر میزان شان آدمى بسیار افزودند