یاد بعضی نفرات
روشنم می دارد :
اعتصام یوسف
حسن رشدیه
قوتم می بخشد
ره می اندازد
و اجاق سرد سرایم
گرمی می آید از گرمی عالی دمشان
نام بعضی نفرات
رزق روحم شده است
وقت هر دل تنگی
سویشان دارم دست
جراتم می بخشد
روشنم می دارد / نیما
یاداشت روزانه
تورج پارسی
من این شعر را تجربه کرده ام ، خشت به خشت ، در آن نفس کشیده ام ، در آن گریسته ام و غربتی که بیشترین عمرم را پوشانیده در آن دیده ام هر چند که دیگر در وطن خود از غریب غریب ترینم ، یادهایم منظری است به گفته ی تاجیک ها از " بود و باش" م از میهن و بیرون از میهن ، یادهای همه جور ، شط کولی وار لحظه ها و همین یادهای تلخ و شیرین است که :
وقت هر دل تنگی ،
سویشان دارم دست ،
جراتم می بخشند ،
روشنم می دارند !!!
به راستی این تجربه ی من هم هست ، نام بعضی نفرات رزق روحم هستند ، تاتی و خنده هایش که منجر به رفتن به دستشویی می شد ، بادومی وفادار ، تشکی که می شد یک پا لهجه اش بر می گشت پر از واژه های آن چنانی ، حضرت نصرت رحمانی شاعر که هنگام رفتن که همیشه ام از دولت " می " سرمست بود می خواند :
فریب بود محبت ، سراب بود امید
درین " سراب و فریب " جان هدر کردم
که خسرو آن جانانه مرد کویری که سنگ صبور زمانه بود و صدایی همچون داریوش رفیعی داشت و سرانجامش را " مرفین " رقم زد ، در مایه ی دشتی تکرارش می کرد :
فریب بود محبت ، سراب بود امید
درین " سراب و فریب " جان هدر کردم
اون فروهر فلان فلان شده ی بسیار مهربان و سر به سر گذاشتن هایش و ختم " نفرات " سیروس شیرازی یا همان مشنگ نامور وکیل محترم دادگستری و الف میم ، خاور ، شاپور
، بوریس ، ولادمیر ، سرگئی و .......بیژن و شرم همیشگی اش و تارش و شعرش که شیراز را از این سو به آن سو می برد ! اگر خاموش است اما پژواک صدایش هم چنان جهانی را رقم می زند .......
زمان گذرگاه و روند رهگذران است ، شتاب در گذر است اما برخی می مانند ! یادمان همه ی دم ها و بازدم ها ! حتا اگر هوا بس ناجوانمردانه سرد باشد و یخین !
و سرانجام تو هستی و یادمان های بی غروب تا غروب خودت که خاکستری از آن به دست باد و آب داده خواهد شد !
باران می بارد ، همه چیز خیس و خاکستری است اما : نام بعضی نفرات... ....