مست شیرازی من !
تورج پارسی
و آن همه سال های دور !
مست شیرازی من
گوش بنه بر دل من
دل خونابه ی من
غزل مست دو چشمون تو خوابم می کنه
جاری میشه تو دلم ، شرشر آبم می کنه
چشم مستت یه طرف ، شبدیس گیسو یه طرف
اگه ا لبت بگم ، ترسم ، جوابم بکنه
ترسم خرابم بکنه
قصه ى نگاه تو ، ورد زبون شاعراست
اگه از نگات بگم ، مست شرابم می کنه .
دوش لبم با لب تو قایم موشک بازی می کرد
آخ اگه چشمم خبر شه ، کاکو جون
خونه خرابم می کنه ،
خونه خرابم می کنه
امروز اول تیرماه است !
برابر با بیست دوم جون ۲۰۱۷
تورج پارسی
یاداشت روزانه
شب یلدا یا شب چله بلندترین شب سال است که با گردش انتقالی زمین به دور خورشید رخ می دهد. نخستین روز تیرماه هم هنگامی است که خورشید نزدیکترین فاصله را بازمین دارد و کاملاً عمود بر خط استوا می تابد ، در نتیجه شب اول تیرماه هم کوچکترین شب سال و روز اول تیرماه دراز ترین روز سال شکل می گیرد. روز اول تیرماه را آغاز «انقلاب تابستانی» می نامند ......
روز سیزدهم تیر ماه جشن تیرگان است
کافیه و پاییزش
تورج پارسی
پاییز زیباست ، به قول اخوان پادشاه فصل هاست ! طبیعت واریته شگفت آوری را رقم می زند ! هرچند کار طبیعت بر خلاف هنر تکراری است اما نمود خود را دارد ! رنگ سبز بهاری ، در این گاه از زمان، هویت دیگری می گیرد تا برگریزانش که پیام زمستانی است را برساند ! بی گمان هر کس به گونه ای پاییز را می بیند ، اما شاعران ، نقااشان ، موسیقی دانان ، عکاسان و....پاییز را می نگارند ، پاییز را شکار می کنند ، پاییز را می نوازند و ...
امروز با شعری از کافیه جلیلیان آشنا شدم ! شعری که دارای تصویرهای متحرک و قابل لمس است ! جوری که پاییز را به گونه ای در چشمت و در دستت جاری می سازد ! دقتی در شعر که هم نواختن و هم شکار و بوم نقاشی را یک جا گرد می آورد ! شما سیمفونی پاییز را می شنوید و صدا را می بیند که راه می رود ! آه از این همه صحنه ! صحنه های بیدار ! صحنه های خواب ، صحنه های خواب و بیدار ! زوزه ی باد ویرانگر !!
به کافیه درود می فرستم و دست مریزادش می گویم . با مهر همیشگی تورج پارسی
پاییز
کافیه جلیلیان
برگ ریزان زرد این پاییز
بوی برگ لهیده در جنگل
افراها ، نارنجی
عرعرها ، سرخابی
بیدها ، دودی رنگ
تک صدای پرنده ای در باغ
باغ در خواب رفته و بیمار
آفتابی خمود بر دیوار
خش خش شکستن برگ
زیر پای رهگذران خموش .
قاصدک ها ، چرخان چرخان
بر علف های خشک سرگردان
دورها بارشی ز شبنم و برگ
دامن خیس سبزه ها لغزان
زوزه باد ، باد ویرانگر
برتن خشک شاخه های جوان
این خزان ، زرد ، سرخ ،نارنجی
رنگ در رنگ قصه می بافد
درد جانکاه زندگی دارد
دست من عاجز از کشیدن بود
جای " سهراب " حیف خالی بود !