سپیده سحری از این ستیغ سر می زند !
تورج پارسی
تابستان دوهزار پانزده / استکهلم
روزی آفتابی است در قهوه خانه ای در استکهلم نشسته ایم ، سال دوهزار پانزده است ، تابستان است و حتا آفتابی هم ! باهم داریم گپ می زنیم ! گفتمانی با ان دوست روس که گاگداری می بینمش ........بی خدای بی خدا ! اما در حال بی خدایی ، به " خدایان " باور دارد ! یکی همسرش مارتا Marta و یکی هم سکش که martinus نام دارد !
ماکسیم قهوه خوردنش مانند آن است که قلیون می کشد ! به خنده می پرسم تنباکویش برازگونی است / تنباکوی برازجان یا برازگون در جنوب نامدارست / با اخمی به تمام معنا روسی می گوید : нет - نیت !!! نعه !!! کوتاه می آیم ! چون نیاز به قسم شاه چراغ ندارد !!!!
از جوامعی که میان دولت و ملتش فاصله نوری هست گپ می زنیم ! این گونه جوامع یک جوری هستند که دولت سی خوش و ملت هم سی خوشه !! به قول مشهور !!
علایم بالینی/ Clinical symptoms / چنین جوامعی نموداری است از بی اعتمادی میان دولت و ملت ! نخست باید کار دولت را پیگیر شد که چرا ملت اورا از خود نمی داند ؟ در این پیگیری می رسی به این که بی اعتمادی و شک ملت برآیند کارکرد دولت است ! برخی هنگام هم ، البته نه همیشه ! " شک " برون از قاعده قرار می گیرد ! به طوری که بار سنگین چنین شکی کار را به بن بست می کشاند ! و بی گمان بر آیند تلخ آن کند شدن حرکت های مثبت است ....
اما هنگامی که جامعه از شعار و " کمی هم از شک برون از قاعده " فاصله می گیرد " درد مشترک " حرکت آفرین می شود ! کاروان ها دل سوزانه و مسئولانه زنگ ها را به صدا در می آورند !
سپیده سحری از این ستیغ سر می زند !
با مهر همیشگی
Marta : The lady / مارتا از واژه مارتینوس رومی آمده است /
martinus