به مناسبت آذرگان آذری در خانه دارم تورج پارسى با تو هر شب در بهشت لحظه ها ، پیمانه دارم باده از چشمت خورم ،چون عالمی شکرانه دارم در نگاه لحظه ها ، روید بسی باغ بهاران در زمستان زمانه ، آذری در خانه دارم زیر چشم محتسب ، باده کش کوی مغانم محتسب داند که من در خانه ام ، میخانه دارم غم اگر بر در زند ، گویم برو دیگر نیاید چونکه سیمرغی ورای قاف این کاشانه دارم ساغر هستی شده ،پر از شراب تاک چشمت من ز استغنای خود ،بس حیرتی مستانه دارم مهرگانی ، بزم جمشیدی به نوروز نیایی در شب یلدای عشقت ،خلعتی شاهانه دارم شعر حافظ در نگاهت ، در تبسم شعر سعدی نیکی پندار زرتشت ، آذری در خانه دارم فوریه ۸۶ آذر = آتش
نمایه زنی از تورج پارسی گفتم باران ! چشمم بارید ! وزنی از جنس نگاه در پشت پنجره ی زمان به تماشای باران نشست بیستم نوامبر دوهزار دوازده اپسالا
عقلم از خانه برون کن و برقص
رقص نیایش است ، فارغ شدن از خود تا اوج پرواز . رقص زمزه ای است باخود، گریستن است ، خندیدن است ، رقص فریاد سکوتست . رقص خود بودنست
همیشه برقص
تورج پارسی
عقلم از خانه برون کن و برقص
خاک عالم بر سرم کن و برقص
فکر بدنامی مکن ، از خود خرابم کن خراب
لخت در کویم بگردان و برقص
از تن و از چشم و از لب های خود
تشنه تر از تشنه ام کن و برقص
تا برقصی آسمان هم وارهد از خویشتن
بند از من نیز بگشا و برقص
"کامم از تلخی اگر چون زهر "هست
زهر در جام میم ریز و برقص
در حریم عشق می سوزم چو شمع
آتشی بر خرمنم زن و برقص
عابدم برلحظه های رقص تو
کولی سر گشته ام کن و برقص
تو پریایی ، دل آرایی، بتى ، افسانه ای
بفریبم ، بفریبم همچو کودک و برقص
درد
تورج پارسی
درد من از ماتم قلبم فزونی یافته است
کی رسد آن دم که بنیادغم از دل برکنم ؟
پانزدهم اردی بهشت هزار نهسد و هشتاد و پنج