طره گیسو دهم در دست باد
گور بابای تو و روز معاد/ زری دل نشین
یاداشت روز
تورج پارسی
یکشنبه روز آفتاب عالم تاب پانزدهم اکتبر دوهزار هفده
پس این چندین و چند روز سرد و بارانی و سرماخوردگی بی انصاف ، از بامداد آفتاب می درخشد.! کنار پنجره ایستادم به تماشای تن لخت آفتاب ! شگفتاآفتاب سردش نیست ! البته آفتاب همین چند لحظه می تابد و دیگر هیچ ! پاییز است وارد دالنگاه سرما شده ایم ......
می گویند زمستان سردی و سردتری و حتا سردترین خواهیم داشت ! چنانچه گفتند بی گرمایی تابستان امسال سوئد در سدو پنجاه سال اخیر بی سابقه بوده است !
***
زیبایی هارمونی است ! هارمونی زبان خودرا دارد ! فرا مرزی است ! بر پایه ی رنگ نمی چرخد ! در هر گوشه ی این زمین که دیگر بزرگ نیست نمی توان زیبایی رامحدود کرد ، نمی توان به بند کشید ، " شادیانه " زندگی است ! شادیانه " بودن و شدن" است !
/ مردم دیلمان شادیانه را به جای واژه کادو بکار می برند . مدیون نوشته احمد شکریه هستم از شهر رشت آینده سال دهم آبان و آذر۱۳۶۳/
این بیت از یک شعر چندین بیتی "تار آوا " را به صدا در آورد ! آن هم در ضربی !
طره گیسو دهم در دست باد
گور بابای تو و روز معاد
چه کرده است در این شعر ، این بی حیا !! چه کنایتی ! چه ظرافت از برگ گل نازکتری ! برخی هنگام بر آیند دیوار کشی ها و بند سازی هاست، مگر می شود نسیمی را که می وزد به بند برد و دستبند زد ! توفان ها بر آیند همین به بند بردن هاست ! آنکه تاریخ نمی خواند و می گوید خود تاریخ است ! بیمارست !
تاریخ حافظه زندگی است ! به همین سبب تاریخ نگاه هر روزه می طلبد! چرا که تاریخ درس عمومی و اجباری زندگی است !
***
خنده ام گرفته است : گور بابای تو و روز معاد !
به قول آن دوست مشهدیم : تعجباتیه !!
!با مهر همیشگی