سی و سه سال پیش که به سوئد آمدم !

امروز هوای اپسالا  هفده درجه زیر صفراست ، سه پس از نیمه شب نوزده در جه بود همه جا سپید پوش است حتا هواهم سپیدست ، در این هوای بس ناجوانمردانه سرد بیرون رفتن کمی جالب نیست ! اما یادمانی دارم از یک روز چنین سردی در ماه دسامبر که آنرا باز نشر می دهم با عکسی که نمایه ی بس زیبای طبیعت است . با مهر همیشگی
***
سی و سه سه سال پیش که به سوئد وارد شدم
تورج پارسی

سی و سه سال پیش   که به سوئد / شهر اپسالا وارد شدم ، نام مغازه مش حسن را شنیدم ، سبزی فروشی مش حسن ! تقریبا نزدیک دانشگاه بود ،فکر کردم دکاندار ایرانی باشد ، ولی سوئدی بود با نام  اریک نلینز، بچه های ایرانی ملقبش ساخته بودند به مش حسن ، به چه دلیل نفهمیدم ، از سبزی زیاد خبری نبود ، برنج که سابقه فروشش را اصلا نداشت یک انبار ی بود دراستکهلم که می باید می رفتی تا آنجا . هیچ گونه بوی شرق در مش حسن به مشامت نمی رسید ، اما حالا هر چه بخوای گیر میاد ، اما کسانی هم هستند که گله دارند ، اون دوست ما که پرسید : کاکو واسه چی آش کارده ندارن !! که بگذریم ، شنیدم تو خو د شیراز هم گیر نمیاد !
  اما با پشتکار این مرد و زن و فرزندانش امروز بزرگترین فروشگاه مواد غذایی و گل فروشی است که از سرتاسر دنیا مواد غذایی وارد می کند .
یک روز برایش توضیح دادم که ایرانی ها او را به نام مش حسن می شناسند ، خندید و گفت شنیدم اما وجه تسمیه اش را نمی دانم ، توضیح داده ، گوشزد کردم که امکان دارد حاج حسن هم بشوی ! خندید گفت پس از مزایای ۴ زنی هم برخوردار خواهم شد گفتم ۴ زن رسمی ۹۹ تا هم عقدی !!  اما باید رسما به دین مبین مشرف بشوی ، ختنه بشوی ، تا از همه ی مزایای این دنیایی و آن دنیایی که بر پیشانی مرد حک شده است برخوردار گردی !! برای ختنه جان سختی نشان داد و ازهمه ی مزایای رنگارنگ جهان پر شکوه  اسلام چشم پوشید !!
دیروز جهت خرید به آن سوی می رفتیم اپسالا با هفده درجه زیر صفر لای برف کز کرده بود ، اما درختان این آزادگان دامن طبیعت در رخت سپید اروسان *جلوه ای به خیابان ها داده بودند که سرمای شدید را فراموش می کردی و گرمای "شراب شیراز " را در درون خود در جوشش می دیدی . با موبایل سونی -اریکسن  از درون ماشین این لحظه ها را شکار کردم  در آن هنگام سیاوش کسرایی را به یاد آوردم در نخستین دیدار که دوست مشترک مان " لاله بانو " آنرا ترتیب داد ه بود ، خواندم درخت را به یاد او  و نگاه کردم  قامت بلند درخت را و به راستی بلند خواندم  تا کسرایی از درون خاک بشنود :
پروا مکن ز برق که بر جایی ای درخت ! .
 باشد که شمایان را نیز خشنود بسازد . سوم دسامبر ۲۰۱۰
*******
درخت
سیاوش کسرایی
تو قامت بلند تمنایی ای درخت
همواره خفته است در آغوشت آسمان
بالایی ای درخت
دستت پر از ستاره و جانت پر از بهار
زیبایی ای درخت
وقتی که بادها در برگ های در هم تو لانه می کنند
وقتی که بادها گیسوی سبز فام تو را شانه می کنند
غوغایی ای درخت
وقتی که چنگ وحشی باران گشوده است
در بزم سرد او
خنیاگر غمین خوش آوایی ای درخت
در زیر پای تو
اینجا شب است و شب زدگانی که چشمشان
صبحی ندیده است
تو روز را کجا ؟
خورشید را کجا ؟
در دشت دیده غرق تماشایی ای درخت
چون با هزار رشته تو با جان خاکیان
پیوند می کنی
پروا مکن ز رعد
پروا مکن ز برق که بر جایی ای درخت
سر برکش ای رمیده که همچون امید ما
 با مایی ای یگانه و تنهایی ای درخت .
Erik Nelins
* اروس واژه ی پهلوی است که به معنای درخشان و زیباست ، به نادرست آنرا با "عین "عربی می نویسند .

آن باده که دادی تو و این عقل که ماراست


آن باده که دادی تو و این عقل که ماراست
تورج پارسی
کم کم چیاکشی می کنم به اپارتمانی دیگر ، به کارتون های پر ازکتاب که چون مهمانانی ساکت دور برم نشسته اند نگاه می کنم ! مهمان که نه ! دوستانی که در آرامش و همه ی دستپاچگی هایم شریکند دیوان
شمس را باز می کنم ..... :

آن ساقی بد مست که امروز درآمد
سد عذر بگفتیم و وز آن مست نرستیم
آن باده که دادی تو و این عقل که ماراست
معذور همی دار اگر جام شکستیم

رابرت فراست می گوید : شعر آن است که در ترجمه از دست می رود ! من این حکم را به ویژه درباره ی شعر یارسی آری می گویم ! شعر پارسی را باید از همه سویه فرهنگ و جامعه اش را شناخت ، باید زبانت باشد ، باید در رکابش فراز و نشیب های تاریخش را بدانی ! گواه بر دوران کودکیت باشد ! شعر پارسی هزار در توست ! رازناک و خجالتی است ! از پشت پرده صدایش را می شنوی ان هم با ترنم موسیقیایی! شفگتا که این پیر چه دل انگیز و دل رباست و چه شاداب است و تر وتازه !
و شاعر هم در همه ی لحظه هایش شاعرست در خواب در بیداری و..... برخلاف نصرت رحمانی که می گفت ؛ هیچ شاعری تمام لحظاتش شاعر نیست بلکه در لحظاتی شاعر می شود ! آری شاعری یک درد همیشگی است ! دردی دل پذیر !
به یاد کلام دکتر اسلامی ندوشن درهمین شهر یخی اپسالا که مهمانمان بود می افتم : امپراتوری سیاسی مان جایش را داد به یک امپراتوری فرهنگی " به راستی چنین است و در راس این فرهنگ شعرست که خلعت تاریخ پوشیده است !
آن باده که دادی تو و این عقل که ماراست
معذور همی دار اگر جام شکستیم
Photo: ‎آن باده که دادی تو و این عقل که ماراست
تورج پارسی
کم کم چیاکشی می کنم به اپارتمانی دیگر ، به کارتون های پر ازکتاب که چون مهمانانی ساکت  دور برم نشسته اند  نگاه می کنم ! مهمان که نه ! دوستانی که در آرامش و همه ی دستپاچگی هایم شریکند   دیوان  شمس را باز می کنم ..... :

آن ساقی بد مست که امروز درآمد
سد عذر بگفتیم و وز آن مست نرستیم 
آن باده که دادی تو و این عقل که ماراست
معذور همی دار اگر جام شکستیم 

رابرت فراست می گوید : شعر آن است که در ترجمه از دست می رود ! من این حکم را به ویژه درباره ی شعر یارسی آری می گویم  ! شعر پارسی را باید از همه سویه فرهنگ و جامعه اش را شناخت ، باید زبانت باشد ، باید در رکابش فراز و نشیب های تاریخش را بدانی ! گواه بر دوران کودکیت باشد ! شعر پارسی هزار در توست ! رازناک و خجالتی است ! از پشت پرده صدایش را می شنوی ان هم با ترنم موسیقیایی! شفگتا که این پیر چه دل انگیز و دل رباست و چه شاداب است و تر وتازه  !
و شاعر هم در همه ی لحظه هایش شاعرست در خواب در بیداری و..... برخلاف نصرت رحمانی که می گفت ؛ هیچ شاعری تمام لحظاتش شاعر نیست بلکه در لحظاتی شاعر می شود ! آری شاعری یک درد همیشگی است ! دردی دل پذیر !
به یاد کلام دکتر اسلامی ندوشن درهمین شهر یخی اپسالا که مهمانمان بود  می افتم : امپراتوری سیاسی مان جایش را داد به یک امپراتوری فرهنگی

شعر پروین است در کتاب های درسی سالیان پیش

شعر پروین است در کتاب های درسی سالیان پیش ،شعر نمایی است بسیار دقیق از جامعه ی زیر ستم سرمایه ! فرق نمی کند که ستم کار قدرتمند نظامی باشد یا عمامه به سر! کردار او که سبب " اشک دیده و خون دل " می شود در اینجا مطرح است . پروین هم بنا به نوشته ی دکتر الهی گویا سرانجام دست به خودکشی می زند"ما را به رخت و چوب شبانی فریفه است / این گرگ سال هاست که با گله آشناست ! نگاهی بیندازید به حکومت کنونی مردان خدا در ایران !!!!! سرانجام به در خانه سعدی می روم ببینیم او چه می گوید : نعمت منعم چراست دریا دریا /محنت مفلس چراست کشتی کشتی. با مهر همیشگی

این تابلو را خواهرم ناهید کشیده است

این تابلو را خواهرم ناهید کشیده است . رنگ من ، رنگ درون من ، رنگ درون فکر و اندیشه ی من آبی است . این رنگ مرا با خود می برد ، اسیرش نیستم ، اما جزیى از من است ، در سرشتم شریک است . در نوشته ها به ویژه قصه ها و شعرهایم صاحب خانه است . این رنگ مرا به جایی مى برد که شرابم نمى برد.

رنگ من ، رنگ درون من

تورج پارسی

روی سقف فردا
رویاهایم را رنگ می کنم
تنها ، تنها ،
یک رنگ دارم
رویاهایم آبی می شوند .

آوازی در شور به گوش می رسد
آواز را نقاشی می کنم
آواز آبی می شود .

باران بی تکبر آرام آرام می بارد
یک دنیا خیس می شوم
آه که چقدر خوشبخت آبى شدم .

می خواهم  می خواهم
روی پنجره ی عریان سکوت
تپش قلبم را نقاشى کنم
آیا تو ، تو آبی جان
بانوی بی دریغ رویا
قلب آبی دوست داری ؟

لوند جون ۲۰۰۴

رو سیاهی به " ذغال " های بهار نشناس ماند

نسرین ستوده به خواست مردم پاسخ مثبت داد و دل های نگران را از نگرانی رهانید .به او و همسر خردمند و پر کشش و فرزندانش شادباش گفته و آرزوی آزادی وی و همه ی زندان سیاسی را دارم . رو سیاهی به " ذغال " های بهار نشناس ماند . از همه ی آنانی که در این نبرد نسرین را تنها نگذاشتند از بهر خود سپاسگزاری می کنم . با مهر همیشگی
Photo: ‎نسرین ستوده به خواست مردم پاسخ مثبت داد و دل های نگران را از نگرانی رهانید .به او و همسر خردمند و پر کشش و فرزندانش شادباش گفته و آرزوی آزادی وی و همه ی زندان سیاسی را دارم . رو سیاهی به