نارو زد می دونی نارو زد !
تورج پارسی
نارو زد می دونی نارو زد ! یک روز گرم امرداد سال چهل و هفت در الاهیه تهران منتظر فروهر بودم ، کنار باغ خانم فخرالدوله مادر دکتر امینی ، این که بانو فخرالدوله باشد دختر مظفرالدین شاه است با اهل دولت و سیاستمداران نشست وبرخاست می کرد و به رضا شاه هم نزدیک بوده حتا گویا رضا شاه از وی حرف شنویی هم داشته است به طوری که از قول رضاشاه نقل می کنندکه :قاجاریه یک مرد و یک نیمه مرد داشت، مردش فخرالدوله و نیمه مردش آغامحمدخان قاجار بود !!
این باغ و دیوارهایش مرا به کوچه باغ های شَیراز برد . زیر سایه ی همین دیوار باغ فخرالدوله یا سایه ی گسترده خود فخرالدوله ایستاده بودم هوا گرم بود مردی حدود سی ساله ی بسیار آشفته ای آمد نزدیکم ایستاد ،حالی پریشان تراز پریشان داشت گفت نارو زد می دونی نارو زد نارو ! : پرسیدم کی نارو زد باز همان جمله را تکرار کرد نارو زد می دونی نارو ناروزد نارو ! فروهر رسید گفتم بریم ناهار بخوریم این دوست من هم همراهمون میاد ؟فروهر در نگاهش پرسش بود گفتم به این دوست من نارو زدند می دونی ؟ که تکرار کرد نارو زد می دونی نارو زد ! سوار ماشین شدیم ازش پرسیدم ناهار چه میخوری ؟ گفت نارو زد می دونی نارو ! گفتم ناهار بخوریم بعد بگو کی نارو زد ! گفت دیزی ، دیزی نارو زد نارو !رفتیم یک دیزی پزی ! فروهر ساکت بود و هیچی نمی گفت دیزی آوردند با نون سنگگ و سبزی فراوان و البته تکرار همان درد نامه نارو زد می دونی ! فروهر پرسید کی بهت نارو زده گفت : زری ! می دونی زری ! نارو زد می دونی ! زری کیه زری زنم بود دیگه نارو زد می دونی ! مرد آشفته تر از آشفته بود ! کارگری که دیزی برایمان آورد شرح زندگی اش را می دانست . فرهاد دانشجو بوده و در همین داروخانه ی سرنبش هم کارم می کرده گرفتار دختری می شود زری نام ازدواج می کنند و شش ماه بعد زری غیبش می زند ایشان هم همه جا را به دنبالش می گردد پیدایش نمی کند تا سرانجام وی را با مردی پیدا می کند جلو می رود که کشیده ی زری وی را به داخل جوی آب می اندازد و سرانجامش بیمارستان سپس تیمارستان و سپس تر آواره ی کوی برزن می گردد ! زری کی بود ، به قول ایرج میرزا : به "حرف عمه و تعریف خاله " به میدان آمده و این پسر شهرستانی ساده دل را فریفته خود ساخته و سپس رهایش ساخته و دامن نزد دیگر کس بالا کشیده ! در اینجا عشق چه معنا داشت تنها در جمله ای که : نارو زد می دونی نارو زد ! ان روز دلم می خواست نصرت را ببینم چون از بس در ماشین این بیتش را تکرار کردم :
از خویش گسستم ، چو تو با غیر نشستی
بگذار که در پای تو بیگانه بمیرم
از زیر زمین دیزی خانه اومدیم بیرون ، همراهمان است ، فروهر بلاتکلیف به من نگاه می کند !! دوست مان سیگار می خواد من که سیگاری نیستم فروهر هم اهل سیگار نیست ! یک پاکت سیگار گرفتم بهش دادم ، در پیاده رو ایستاده ایم جلو دانشگاه تهران هر کس رد شد گفت این زری نیست ! زری نارو زد می دونی ! در این نا به هنگام همشهری مشنگ مان با کیف همیشه سنگینش آمد به طرف مان ! دوست مان گفت نارو زد می دونی نارو زد ! زری ، زری ! سیروس مشنگ رو کرد به فروهر گفت کاکاته !!!!!! دسی گفت /عمدا گفت / فروهر هیچ نگفت ، شرح زندگی دوست مان را که فهمید سری تکان داد گفت : ریشمیز بخوری ای عشق که آدمو همه جوری چپو می کنی / موریانه بخوری عشق که آدم را همه جوری غارت می کنی !/ حال موندیم که چه جور رهایمان بکند ، یک باره دوست مان به سوی زنی که در پیاده روبرو داشت می رفت دوید در حالی که می گفت : زری زریه نارو زد می دونی نارو زد ! و رفت و رفت و دیگر ندیدمش ! سوار ماشین شدیم فروهر هم چنان ساکت است ، سیروس ادیب شده و میخواند شعر کوتاه سایه را :
بسترم ، صدف خالی یک تنهایی است
و تو چون مروارید گردن آویز کسان دگری.
من و فروهر ساکتیم ،سیروس می پرسه ! : چطو میشه که ایطو می شه ؟ فروهر هم نوبت گیر اورد گفت برو از ننه ت بپرس !!!!!! خندم گرفته بود اما نخندیم !!! و آنروز را در ذهنم یاداشت کردم !
به مناسبت آذرگان آذری در خانه دارم تورج پارسى با تو هر شب در بهشت لحظه ها ، پیمانه دارم باده از چشمت خورم ،چون عالمی شکرانه دارم در نگاه لحظه ها ، روید بسی باغ بهاران در زمستان زمانه ، آذری در خانه دارم زیر چشم محتسب ، باده کش کوی مغانم محتسب داند که من در خانه ام ، میخانه دارم غم اگر بر در زند ، گویم برو دیگر نیاید چونکه سیمرغی ورای قاف این کاشانه دارم ساغر هستی شده ،پر از شراب تاک چشمت من ز استغنای خود ،بس حیرتی مستانه دارم مهرگانی ، بزم جمشیدی به نوروز نیایی در شب یلدای عشقت ،خلعتی شاهانه دارم شعر حافظ در نگاهت ، در تبسم شعر سعدی نیکی پندار زرتشت ، آذری در خانه دارم فوریه ۸۶ آذر = آتش
بهمنجه است خیز و " مى آر " اى چراغ رى تا بر چنیم گوهر شادى ز " گنج مى " گرامى داشت اندیشه ى نیک تورج پارسى سرسخن : ایران زمین سرزمین جشن و شادى بود و جشن ها هم برآیند کار و کار
هم خط تعیین کنند ى کشور بود . نیک آگاهیم که کارسرچشمه ى آبادى و آبادانى
است ، امروز هم درروستاها و میان عشایر ایران واژه آبادى به چم جایی است
که انسان زندگى مى کند ، یادآور شعر زیباى شاملوست : که هر ویرانه نشانى از غیاب انسان است که حضور انسان آبادانى است . بر این اصل که در درازاى سال بیش از هفتاد و سه جشن داشتیم که ۱۲ تا ازجشن ها به مناسبت برابرى نام روز و ماه بود " در سال شمار اوستایی هر سال دوازده ماه و هر ماه سى شبانه روز شمارش مى
شد .پنج روز را به پایان ماه اسفند مى افزودند که به نام هاى اندرگاه یا
وهیژگ یا پنجه دزدیده نامور بود.سى روز ماه هر یک نامى داشتند که چون نام
ماه و نام روز همانند مى شد آنرا جشن مى گرفتند ، با این حساب تنها با
برابر شدن نام ماه و روز دوازده جشن داشتیم . در اصلاح سالنماى اوستایى شش
ماه آغاز سال را سى و یک روز بشمار آورده و اسفند را بیست و نه روز و پنج
ماه دوم سال را سى روز حساب کردند . همین اصلاح تقویم جا به جایی بوجود
آورد از جمله مهرگان که برابر شدن روز مهر یعنى شانزدهم مهر است به دهم مهر
که آبان روزست منتقل شد . اما چون این جشن ها به مناسبت برابر شدن نام روز
و ماه است مى باید جشن ها بر مبناى تقویم اوستایی برگزار بشود یعنى مهرگان
در شانزدهم ماه مهر و دیگان در روز هشتم ماه دى و...... نام روز هاى ماه : روز اول هر ماه : اورمزد یا هرمزد = خداوند جان و خرد روز دوم هر ماه : وهومن یا بهمن یا وهمن = اندیشه یا منش نیک است روز سوم هر ماه : اردی بهشت = راه راستى ، دادگرى روز چهارم هر ماه :شهریور= توان برگزیده و سازنده روز پنجم هر ماه : سپندارمزد،اسفند = آرامش فزاینده روز ششم هر ماه : خرداد = رسایى و تندرستى روز هفتم هر ماه : امرداد = بى مرگى روز هشتم هر ماه : دى / دى به آذر = آفریدگار روز نهم هر ماه : آذر = آتش روز دهم هر ماه : آبان = آب ها روز یازدهم هر ماه : خیر= خورشید روزدوازدهم هر ماه : ماه روز سیزدهم هر ماه : تیر = ستاره باران روز چهاردهم هر ماه : گوش = گیتى/ جهان هستى روز پانزدهم هر ماه : دى به مهر = آفریدگار روز شانزدهم هر ماه : مهر = دوستى و پیمان روز هفدهم هر ماه : سروش = نداى وجدان روز هیژدهم هر ماه : رشن rashn دادگرى روزنوزدهم هر ماه : فروردین ، فروهر = پیشرو . روز بیستم هر ماه : ورهرام یا بهرام = پیروزى روز بیست و یکم هر ماه : رام = آشتى و آرامش و شادمانى روز بیست و دوم هر ماه : باد = هوا روز بیست و سوم هر ماه : دى به دین = آفریدگار روز بیست و چهارم هر ماه : دین = وجدان یا بینش درون روز بیست و پنجم هر ماه ارد erd = داده هاى اهورایی روز بیست و ششم هر ماه اشتاد ashtad= کار، داد . راستى روز بیست و هفتم هر ماه : آسمان = آسمان روز بیست و هشتم هر ماه : زامیاد =زمین روز بیست و نهم هر ماه مانتره سپند = گفتار نیک ، سخن اندیشه زا روز سى ام هر ماه انارام : انیران ، فروغ جاودانه جشن هاى ماهیانه : در هر ماه که نام روز و ماه همانند مى شدند آنرا جشن مى گرفتند: فروردین گان : نوزده فروردین یا فروردین روز از ماه فروردین اردیبهشت گان : روز سوم اردى بهشت ماه خردادگان : روز ۶ خرداد ماه تیرگان :روز ۱۳ تیر ماه امرداد : روز ۷ امرداد ماه شهریورگان :روز ۴ شهریور ماه مهرگان : روز۱۶ مهر ماه آبانگان : روز۱۰ آبان ماه آذرگان : روز۹ آذر ماه دیگان : روز ۸ دى ماه بهمنگان : روز۲ بهمن ماه اسفندگان : روز ۵ اسفند بهمن گان بهمنجه جشنى است به روز دو بهمن تارش همه از شادى و پودش و همه از فر بهمن بود اندیشه نیکو و سپنتا بار آور آیین نیاکان هنرور آنرا به اوستایی گویند وهومن این واژه بود با منش نیک برابر هومن که نشانیست ز اندیشه ی نیکو در گیتى و مینوست بهین داده داور / توران شهریارى روز دوم ماه و ماه یازدهم سال نام بهمن را بر خود دارند ." بهمن به
معنای منش نیک است ، منش نیک یعنى خیر خواه انسان و طبیعت بودن ، یعنى به
خاک ، آب ، انسان و... با چشم پاک نگریستن و گام در ره آبادانى جهان گذاشتن
. منش نیک یا وهومن از اعتبارات تاریخ اندیشه ی آدمى است ، در برابر بهمن
یا وهو مننگه یا منش نیک ، منش بد یا شرآفرین است که به نام اک منه akamanah یاakamanagah خوانده می شود که از نیروهای اهریمنى است . برخی از پژوهندگان اک منه
را همان اکوان دیو می دانند که در شاهنامه هست. بندهش اکومن راچنین می
نمایاند : بداندیشی و ناآشتى به آفریدگان دهد " * به نام بهمن گیاهى هم است که ریشه یا بیخ آن سرخ یا سپید یا زرد بوده
ودر پزشکى نیز کاربرد داشته است . پورداود در رویه ى ۹۰ جلد نخست یشت ها مى
نویسد " کلمه behen فرانسه نیز از بهمن فارسى آمده است سابقا ریشه ى آنرا به نام بهن behen در دواخانه ها استعمال مى کرده اند " مردمان از دور دست تاریخ این روز را جشن گرفته و خوراکى ویژه ى آن را
فراهم آورده و به دور هم به شادى می نشستند. بیرونى در رویه ى ۲۵۷در
التفهیم زیر عنوان بهمنجه مى نگارد : بهمن روزست از بهمن ماه و به دین روز
"بهمن سپید" به شیر خالص پاک خورند . و گویندکه حافظه فزاید مردم را و
فرامشتى ببرد . اما به خراسان مهمانى کنند بردیگى که اندرو از هر دانه ا ى
خوردنى کنند و گوشت هر حیوانى و مرغى که حلا اند و آنچ اندر آن وقت بدان
بقعه یافته شود از تره و نبات ." گمان بر آن دارد استفاده از گوشت در دیگ بهمنجه رسم پیش از اسلام نباشد ،
چرا که بهمن نه تنها نگهبان آدمى بلکه نگهبان دام ها و ستوران هم هست .
امروزه هم نزد زرتشتیان وهمن یا بهمن روز جز روزهاى نبر است . چهار روز : وهمن (دوم ماه ) ماه ( روز دوازدهم ماه ) گوش (چهاردهم ماه ) رام (روز
بیست و یکم ) روزهایی است که از خوردن گوشت پرهیز مى شود به همین دلیل به
نبر ( نبریدن گوشت) نامورند. در جنوب به مناسبت بهمنگان ،– شاید هم همگان از نام بهمنگانیش آگاه
نبودند – آشى پخته مى شد که چند خانواده یا یک محله باهم آنرا راه مى
انداختند به نام آش دنگو یا دانگى یا به تعبیر پرویز رجبى آش تعاونى . برخى
از خانواده ها یا محله ها که کمتر در دیگ بهمنگانى گوشت مى ریختند رندان
به جاى آش دنگو به شوخى و طنز مى گفتند اودنگو که به معناى آب شریکى است ! از نکات شایان توجه این است که در همه ى جشن هاى ایرانى که پیام آور
شادى و به زیوى است به گفته ى رند شیراز " دولت مى " بر قرار یا به گفته ى
عثمان مختارى در " گنج مى " بر همگان بازست : بهمنجه است خیز و " مى آر " اى چراغ رى تا بر چنیم گوهر شادى ز " گنج مى " این یک دو مه ، سپاه طرب را مدد کنیم تا بگذرد ز صحرا فوج سپاه دى رخت سپید و گل یاسمن سپید و خروس که آهنگ کاررا به گوش مى رساند.،ویژه ى
بهمن یا اندیشه ى نیک هستند . امید که اندیشه نیک را به گفتارنیک و سپس
به کردار نیک پیوند و پیوست بدهیم تا جهانى زایا و آباد بر پا سازیم . جشن بزرگداشت منش و اندیشه ى نیک بر همگان خجسته باد.
نمایه زنی از تورج پارسی گفتم باران ! چشمم بارید ! وزنی از جنس نگاه در پشت پنجره ی زمان به تماشای باران نشست بیستم نوامبر دوهزار دوازده اپسالا
هم اکنون ساعت یک و چهل و هشت دقیقه به هنگام سوئد است ، بی خوابی به سرم زده ، آمدم ای میل هایم را چک بکنم ، از استادی ارجمند ای میل زیر را گرفتم ، گفتگویی یا پرسسش پاسخی است میان دکتر صدیقی و یک دانشجو . دکتر غلامحسین صدیقی بنیان گذار رشته ی جامعه شناسی در ایران است ، انسانی فرهیخته و قانون مند ، این پرسش و پاسخ برگی است آشکار از تاریخ معاصر ایران . این برگ می باید همگان از آن آگه گردند . با مهر همیشگی
"آنچه اعراب و مغولها جدا جدا کردند، اینان یکجا خواهند کرد"
دکتر غلامحسین صدیقی
در یکی از روزهای بهار ۱۳۵۷ دکتر صدیقی، استاد جامعه شناسی در کلاس درس سرگرم درس بود که یکی از دانشجویان می پرسد
«استاد این روزها در کشور انقلابی آغاز شده است، شما چرا مثل دکتر شریعتی از انقلاب سخن نمی گویید و فقط به جزوه های خودتان چسبیدهاید؟»
استاد که انتظار چنین رفتاری را نداشت همچنان که گوش می داد، آرایش دیگری گرفت و خطابه درس را رها کرد و گفت
«آقای مهدوی میتوانید بگویید آقای شریعتی و آن انقلابی که شما میگویید چه میگویند و چه میخواهند؟»
آقای مهدوی گفت : استاد آن ها همه همراه مردم و رهبران روحانی به دنبال انقلاب هستند و آزادی و عدالت میخواهند
استاد گفت : آقای مهدوی از درون هیچ انقلابی آزادی و عدالت بیرون نیامده است، انقلابها شبیه جنگهای داخلی میمانند که اگر گروهی به گروهی دیگر پیروز شوند، آن گروه شکست خورده را سرکوب خواهند کرد و سپس هر کس که منتقد یا مخالف شان باشد، آنان را نیز سرکوب خواهند کرد تا از بین بروند زیرا که همراه انقلاب نه عدالتی پدید میآید و نیز امکان ظهور آزادی، بخصوص آن که رهبران آن انقلاب اگر آقایان روحانیون باشند و سپاه آن انقلاب مردم مسلمان ایران، آنگاه بدترین انقلاب جهان روی خواهد داد.
و سپس با حالت پرسشی به آقای مهدوی نگاه کرد و گفت:
«آقای مهدوی میدانی اگر این آقایانی که شما از آن ها نام میبرید یعنی روحانیون به حکومت برسند چه خواهند کرد؟ من میگویم:
"آنچه اعراب و مغولها جدا جدا کردند، اینان یکجا خواهند کرد" و همه را حتی آقای دکتر شریعتی را که من شخصا توصیه کردم در دانشگاه مشهد استخدامش کنند را نیز از تیغ خواهند گذراند، اینها را من از روی تجارب تاریخی ایران و جهان میگویم و حتی خواهم کوشید که از وقوع چنین حادثهای پیشگیری شود.»
ادامه "اندیشه" ...