در بن بست پنجره



در بن بست پنجره

·

در بن بست پنجره

تورج پارسی

نهم ژانویه دوهزار سیزده

چو دوباره می شوم

دوباره روشن و روشنایی

دوباره چراغانی می شوم

آنگاه که آمدنت را حتا دیوارهای خانه می شنوند

چو چراغانی می شوم به راستی

انگار که همین حالا بود آن سال خوش پر ترانه در تن خانه ،که آمدی ،

نوروز بود و بوی نرگس و بوی تو و بوی آفتاب

و خنده ی بلند گل و باغچه و بغ و بغوی کبوتر سپید پاپر

و روزها که همه یک جا و یک سر اردی بهشت بودند ،

مستی بود و راستی بی غروب

و شراب و شراب که از جام به جام سفر می کرد به ترنم و دل شیفتگی

و من گفتم و بلند هم گفتم برای تو و برای در و دیوار

برای جام و  شراب که نورزمان نوروزتر شد

و تو با نگاه و لبخندت " خانه " شدی به سامان پر از آب و آینه و اسپند

و اینک شراب هست و جام هست وخانه هست

نرگس هست و نوروز واما ، اما دریغ که تو نیستی به راستی نیستی تو

شاید در کوره راه های تقویم های کهنه جا مانده ای !

چه می دانم ؟ من که کوه را کندم بی تیشه !

و اینک سده ای ایست که  در بن بست پنجره در انتظار ماسیده ام در تاریکی

با این همه پرپر شدن یادمان ها یم چه باید کرد ؟

آی ساقی ! آی ساقی !

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد