اورمزد روز یا نخستین روز سال

بخش هشتم             
اورمزد  روز یا   نخستین روز  سال
تورج پارسی
سال را چهار فصل است ، هر فصل را درنظم کیهانی یا " قانون اشا " تباری است . هر فصل فرزند زمانست با نامی و نشانی ، بویی و رنگی ، آوازی و خمی و چمی . هر فصل آغازی است ، اماتنها سالار فصل ها بهارست که با رخت سبز تولد می شود و بر صدر می نشیند . آفتابش از بند زمستان تارو تیره رهایی می یابد تا به آن » سلامی دوباره داده شود «  برکت به زمین بر می گردد ، پرنده و چرنده بر خوانش می نشینند و زبان آهنگین به نیایش باز می کنند
. نسیم نرم نرمک گیسوی چمن را با ترنم و آرامشی بهارانه شانه می کند . دل آبی عاشقان در امنیت خاطر می خواند و به عشق شیدایی می اندیشد  . شب آبی عاشقان در طراوت بهاری ، » کلید صبح « در چاه می اندازد ، چرا که شب را خود باری است و معنایی در فرهنگ آبی و مهربان عشق . بهار پیغام عاشقان را می رساند ، آنکه عاشق نیست کیست ؟  
آنکه عاشق نیست یا به گفته ی
 Bob Dylan »
آنکه به تولد دوباره اشتغال ندارد مشغول  مردنست «
آمد بهار عاشقان تا خاکدان بستان شود
آمد ندای آسمان تا مرغ جان پران شود   » مولانا «
نخستین روز سال ، یک آغازست ، یک آغازی سرشاراز امید و شادمانی ،  رو در رویی باجهانتابی آفتاب . روزی می آغازد که روزی دیگرست ، زایشی تازه در نظام کیهانی یا قانون اشا . در فرهنگ نیاکانی ما نخستین روز»  ماه « و» سال « یا » سر سال « نام اهورا مزدا را بر پیشانی دارد :
در سروستان بازست به سروستان چیست
 اورمزدست خجسته  ،سر ماه  و سر سال    منوچهری «
و مسعود سعد سلمان درباره ی چنین روز خجسته ای سپارش کرده است  :
امروز  اورمزدست  ای یار میگسار
برخیز و تازگی کن و آن " جام باده آر "
ای  اورمزد روی  بده » روز اورمزد
آن " می " که شادمان کند  اورمزد وار
و اورمزد روز همان روزی است که جمشید با تخت به فضا رفت و در گاه برگشت مردمان به گردش گرد آمده و انجمن کرد ند و چنین روز فرخنده را » نوروز « نام نهادند . این » جشن فرخ « یادمان روزگارانی است که » گرما و سرما و پیری و مرگ و رشک در جهان نبود «1
جهان انجمن شد بر تخت او     
از آن بر شده ، فر اوی
به جمشید بر گوهر افشاندند
مر  آنروز  را  روز نو  خواندند
 سر سال نو  یا  هرمز فرودین  یا  اورمزد روز « بزرگان چه کردند ؟
 سر سال  نو  هرمز فرودین      
برآسود از رنج د ل ، تن زکین
بزرگان به " شادی " بیاراستند    
  می و جام و رامشگران خواستند
چنین " جشن فرخ " از آن روزگار   
       بماندست ازآن " خسروان  یادگار
 البته در این خجسته گاه مردمان » آیین کهن نوروزی  « را  که نوشیدن باده باشد به جا می آوردند ، مسعود سعد قطعه ی برای روز اورمزد سروده است :
امروز اورمزد ست ای یار میگسار      
  برخیز تازگی کن و آن جام باده آر
ای اورمزد روی  بده روز اور مزد     
 آن می که شادمان کندم اورمزدوار
تا بر نشاط مجلس سلطان ابوالملوک       
 باشیم شادمان و نشینیم شاد خوار
چنانچه زنده یاد  دکتر ماهیار نوابی استاد دانشگاه شیراز هم ، همین آیین را یاد آور می شود ، یادش به خیر باد که چه شادمان این شعر را در اپسالا به موقع زمزمه می کرد و درهر گاه سرزمین یخ و سرما را هوایى دیگر می بخشید.
 می  بایدمان خورد ، ازیرا که نشاید     
فرخنده چنین روزی  بی " می  گذارنیش
گر " می  خوری"  و سرت گران گردد زان " می "    
 با " جام دگر " چاره توان کرد گرانیش
آیین کهن باشد " می خوردن نوروز "
 آیین کهــــــــــــــــن را بمهل تا بتـــــــوانیش  2
 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد