سرانجام زبان پارسی !


‫ ‬‎
سرانجام زبان پارسی ! 


دریغ است ایران که ویران شُود ،


با سپاس ازآن  استاد ارجمند که این خبر مهم را امروزبه من فرستاده است

"چُنین کنند بزرگان؛ چو کرد باید کار!" ‬‎

«شورای نگهبان نظرش را در مورد اساسنامه شرکت شهر فرودگاهی امام خمینی(ره) اعلام کرد.
‪ ‬
اساسنامه شرکت شهر فرودگاهی امام خمینی(ره) مصوب جلسه مورخ بیستم آذرماه یکهزار و سیصد و نود و دو هیئت وزیران؛ در جلسه مورخ 1392/12/21 شورای نگهبان مورد بحث و بررسی قرار گرفت که نظر شورا به شرح ذیل اعلام می‌گردد: واژه‌های «پارکینگ» در بند (و) ماده 1 ، «فاینانس» در بند 11 ماده 15 و «پرسنلی» در ماده 28، از حیث عدم ذکر معادل فارسی آن، مغایر اصل 15 قانون اساسی شناخته شد».
شورا  با اتفاق آراء تصویب کرد که "موقف" به جای "پارکینگ"، " تأمین و تمشیت مالی" به جای "فاینانس" و بالاخره  "خُدام ، خَدَمِه، مُستَخدِمین  و یا عُمًال" به جای "پرسنل" به کار برده شود.

استاد باستانی پاریزی درگذشت


استاد باستانی پاریزی درگذشت
تورج پارسی
بیست و پنجم مارس دوهزار چهارده
تاریخ نویسی که  تاریخش بی روح نبود  . در همایش جهانی اوستا شناسی که در سوئد برگزار شد با ایشان آشنا شدم ، استادی بسیار پرکار و از نظر حضُور ذهن یک استثنا بود . در گذشت استاد باستانی پاریزی را به خانواده اش ، دانشگاهیان و همه مردم ایران که به گونه ای مستقیم و غیر مستقیم شاگردان وی بودند تسلیت می گویم ......
به فروهراستاد درود می فرستم .
این غزل پر تصویر که شاهکاری است در ادبیات ایران نمونه ای است از نگاه دکتر باستانی که با صدای بنان هم همره گشته است .
یاد آن شب که صبا بر سر ما گل می ریخت
بر سر ما ز در و بام و هوا گل میریخت
سر به دامان منت بود وز شاخ بادام
بر رخ چون گلت آرام صبا گل میریخت
خاطرت هست آن شب همه شب تا دم صبح
گل جدا، شاخه جدا، باد جدا گل می ریخت
نسترن خم شده، لعل لب تو نوازش می‌داد
خضر گویی به لب آب بقا گل می ریخت
زلف تو غرقه به گل بود و هر آنگاه که من
می زدم دست بدان زلف دو تا گل می ریخت
تو فرو دوخته دیده به مه و باد صبا
چون عروس چمنت بر سر و پا گل می ریخت
گیتی آن شب اگر از شادی ما شاد نبود
راستی تا سحر از شاخه چرا گل می ریخت؟
شادی عشرت ما باغ گل افشان شده بود
که به پای تو ومن از همه جا گل می ریخت

Fog: internal & external convergence .Rouzbeh parsi

Dr Rouzbeh Parsi : Fog: internal & external convergenceعکاس دکتر روزبه پارسی


زیارتگه رندان جهان


زیارتگه رندان جهان

یک یاداشت نیمه تمام از آن همه سال های دور


تورج پارسی

بیست و چهارم مارس دوهزار چهارده

به آرامگاهش که می رسم پژواک صدایش را می شنوم :
ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوست.....
نزدیکتر که می شوم واژگانش را می بینم و می شنوم و‌چشمانش که به من دوخته شده است :

‌ بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد شد ...

سخن دو صدایی است نخست آنچه سروده که دیوانش نامیده اند و تربت سیار اوست از این سو تا آن سو و دویم همین قطعه خاکی است که سنگی برآن نهاده شده است که کسی در زیر آن با چشم بیدار خوابست و از رنگ تعلق هم آزاد ! می ایستم و مرور می کنم زمان و زمانه را ! وارد دالان قرن هشتم - چهاردهم میلادی - می شوم حافظ است ، خواجوی کرمان ، عبید و ابن یمین و.... ! هفتاد سال عمر حافظ را در کوچه باغ های شیراز را پی می گیرم ، هفتاد نردبانی است که باید از آن بالا رفت و پیرامون را نگاه کرد ! کم می اورم پس بی گمان برای شناخت حافظ می باید چشم به تاریخ ایران بدوزم ، فراز و نشیب ها و..... همه و همه را با بینش و خرد واکاویده و اندازه بگیرم .
مرور می کنم زندگی این بچه ی دروازه کازرون شیراز را که از مادری کازرونی و پدری شیرازی چشم به پیرامون باز می گشاید و تربتش زیارتگه رندان جهان می شود و.... مردمان را از هر دین آیین و ملیت از زن و مرد تا .... کنار خود می نشاند تا آنجا که در سال ۱۳۱۷ ه.ق.۱۸۹۹میلادی ملا شاه جهان زرتشتی ( اردشیر ) ساکن تهران به خاطردل نزدیکش به " جهان پایدارحافظ " بر تربتش می نشیند و دیوانش را باز می کند به نیتی :

ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو
کای سر حق ناشناسان گوی میدان شما

وی با درک همین شعر تصمیم می گیرد بارگاهی درخور بر روی قبر حافظ بسازد . به همین اندیشه مشغول به کار می شود و معجری بر فراز قبر می سازد ولی یکی از آن به اصطلاح سادات  فال اسیری !! یا همان " واعظان " که چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند !!!! به جرم آن که چرا یک شخص گبر / زرتشتی / می خواهد قبر حافظ را بسازد ، آن بنا را خراب کرد ، گفته شده است در آخرخرابی و ویرانی عصایش را هم به قبر حافظ می زند و می گوید : درویش می خواستند تو را نجس کنند ، نگذاشتم !......
http://www.savepasargad.com/2014-1393-Nowruz/hafeziye-1393-2014.htm
Photo: ‎زیارتگه رندان جهان

یک یاداشت نیمه تمام از آن همه سال های دور

تورج پارسی 

بیست و چهارم مارس دوهزار چهارده 

به آرامگاهش که می رسم پژواک صدایش را می شنوم :
ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوست.....
نزدیکتر که می شوم واژگانش را می بینم و می شنوم و‌چشمانش که به من دوخته شده است :

‌ بر سر تربت ما چون گذری همت خواه 
  که زیارتگه رندان جهان خواهد شد ...

سخن دو صدایی است نخست آنچه سروده که دیوانش نامیده اند و تربت سیار اوست از این سو تا آن سو و دویم همین قطعه خاکی است که سنگی برآن نهاده شده است  که کسی در زیر آن با چشم بیدار خوابست و از رنگ تعلق هم آزاد  ! می ایستم و مرور می کنم زمان و زمانه را ! وارد دالان قرن هشتم - چهاردهم  میلادی - می شوم حافظ است ، خواجوی کرمان ، عبید  و ابن یمین و.... ! هفتاد سال عمر حافظ را در کوچه باغ های شیراز را پی می گیرم ، هفتاد  نردبانی   است که باید از آن بالا رفت و پیرامون  را نگاه کرد ! کم می اورم پس  بی گمان برای شناخت حافظ می باید چشم به تاریخ ایران بدوزم ، فراز و نشیب ها و..... همه و همه را با بینش و خرد واکاویده و اندازه بگیرم .
مرور می کنم زندگی این  بچه ی دروازه کازرون شیراز را که  از مادری کازرونی و پدری شیرازی چشم به پیرامون باز می گشاید و تربتش زیارتگه رندان جهان می شود و.... مردمان را از هر دین آیین و ملیت از زن و مرد تا .... کنار خود می نشاند تا آنجا  که در سال ۱۳۱۷ ه.ق.۱۸۹۹میلادی ملا شاه جهان زرتشتی ( اردشیر ) ساکن تهران به خاطردل نزدیکش به