که حس بکنی اتاق تنهایی ات خمیازه نمی کشد


که حس بکنی اتاق تنهایی ات خمیازه نمی کشد !

تورج پارسی

پنج شنبه نوزدهم جون دو هزار چهارد ه

تنها آنگاه است که تنهایی را می توان تعریف تازه ای داد ، چه در پارکی در مسکو یا  در  استکهلم باشی فرقی نمی کند همین که حس بکنی اتااق تنهایی ات خمیازه نمی کشد  و بس . دشتی مرا به شور می اندازد تا از کنار زمانه بگذرم ، زمانه ناسازگارست و .....
من باورمندم که حافظ این غزل را در گاه سرودن ، در دشتی زمزمه کرده است !  بارها آنرا خواندم ، در دشتی زمزمه کردم تا رسید به روزی که بانو پوران آنرا در دشتی خواند و پس تر با صدای شجریان در دشتی همره با ناله های سنتور  مشکاتیان اوجی گرفت از اوج برتر و بالاتر  تا " با مردم هوشیار"  آن بکند که " اشک رنگ شفق " بگیرد و بس !

https://www.youtube.com/watch?v=iMew6CudwMw

آواز دشتی

حافظ
 دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد 
  چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد  
 
 آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت  
  وه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد
 
 اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار 
  طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد

 برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر 
  وه که با خرمن مجنون دل‌افگار چه کرد
   
 ساقیا جام می‌ام ده که نگارنده غیب   
  نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد

 آنکه پرنقش زد این دایره ی مینایی 
کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد
 
 فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت 
  یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد
 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد