آه باران ای امید جان بیداران !


آه باران ای امید جان بیداران



تورج پارسی


یک شنبه سوم اگوست دوهزار چهارده


از دیشب باران یک نفس می بارد گه با تش برق !  باشد که از گرما بکاهد و درختان گرمازده و .... را بنوازد با دست های تر خود !
 

زمین در همه جای جهان تشنه است ، زمین ویران است ، زمین دل خونست از دست آدمی ! دیگر محیطی نمانده که زیستی بماند !! به راستی که بیابان سازیم !


پشت پنجره ایستاده ام و دانه های باران را که در لطافت طبعش " خلاف نیست " می شمرم ! و شعر زیبای مشیری را زمزمه می کنم ، گرمای صدای شجریان با باران بر من می بارد به مهر :


آه باران


 فریدون مشیرى


ریشه در اعماق اقیانوس دارد شاید

این گیسو پریشان کرده بید وحشی باران
یا نه دریایى  ست گویی واژگونه بر فراز شهر،
شهر سوگواران
هر زمانی که فرو می ‌بارد از حد بیش
ریشه در من می ‌دواند پرسشی پیگیر با تشویش
رنگ این شب‌ های وحشت را، تواند شست آیا از دل یاران
چشم ها و چشمه ها خشکند، روشنى ها محو
در تاریکی دلتنگ، همچنان ‌که نام‌ ها در ننگ
هر چه پیرامون ما غرق تباهی شد
آه باران ای امید جان بیداران
بر پلیدی‌ ها که ما عمری‌ ست در گرداب آن غرقیم
آیا چیره خواهی شد؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد