یادی از بانو دلکش در سالگرد رفتنش

بازنشر :


یادی از بانو دلکش در سالگرد رفتنش


تورج پارسی


دوشنبه دوم سپتامبر دوهزار سیزده


زنی که بر تارک سد سال موسیقی اخیر ایران قرار دارد ،عصمت باقرپور بانام هنری دلکش . دلکش نام گوشه ای است در دستگاه ماهور که عبدالعلی وزیری نخستین معلم عصمت / برادر کلنل / بر وی گذاشت . دلکش پس از قمر  شکوفایی موسیقی ایرانی  را رقم می زند. خواستم در میان آن همه ترانه های  ماندگار دلکش ترانه ای را به این مناسبت بربگزینم ، دیدم کودکی من با ترانه " امیری "  گره خورده است .

***
آن سال در خدمت دکتر بهرام نیاکان بودم در شهر فولدای آلمان غربی در خانه ی ژاله و هوشنگ . دکتر همچون برادرش شاپور ویلن می نواخت و سفره ی دل را به دست آرشه می سپرد ! شاپور یکی از نوازندگان به نامی است که یادمان های زیادی از خود به جای گذاشت ، پس ازسخن درباره شاپور که بیشتر من می گفتم تا دکتر، رسیدیم به بانو دلکش و همکاری که شاپور باوی داشته بود و دوستی که دکتر با دلکش داشت .دکتر نیاکان در نهایتی بس قابل توجه از دلکش گپ می زد از افتادگی و خوی مردمی وی که همیشه چشمگیر بوده و اراداتی که دلکش همیشه از خود به قمر نشان می داده بود ، و تکیه دکتر بر این کلام بود که دلکش اهل زد و بند نبود و بارگاه نمی ساخت و از بارگاه ها هم به دور بود .
و اما آشنایی من با بانو دلکش
من   پس از صدای حزن انگیز قمر ،  با صدای دلکش آشنا شدم ،شاگرد دبستان بودم  که یک شب از رادیو سپید رنگی که داشتیم و مارکش  وستینگ هوس بود صدایی پخش شد که ترانه غریبه می نمود  ، پدرگفت به مازندرانی می خواند ، صدا ی دلکش و صدای موزیک میخکوبم کرد ، تپش قلبم را می توانستم ببینم ، کز کرده بودم در خود در صدا در آهنگ ، نام ترانه ی  " امیری " در قلبم ماند که ماند و با من پیر شد و ماند !
و اما این ترانه امیری و ...
کلنل وزیری پس از کنسرتی که در رشت برگزار کرد و مورد استقبال مردم قرار گرفت ، سی سال بعد بر این شد که در رشت مدرسه ی موسیقی دایر بکند ، به همین ره و نشان در سال ۱۳۰۸ ابوالحسن صبا را که ازخوب ترین شاگردانش بود در راس این مدرسه صنایع ظریفه  نشانید تا یک دوره شش ساله ی موسیقی که برابر با برنامه شس ساله دبیرستانی بود تاسیس کند . صبا دیگر تنها یک نوازنده و سازنده نبود، تنها یک معلم موسیقی نبود ،بلکه یک پژوهشگر موسیقی هم بود ! پژوهشگری خویشکار ، که در پژوهش های میدانی خود با اسب و قاطر به کوه های عمارلو، دیلمان ، اسپیلی ،  داماش و .... سفر کرد ، رنج راه های دشوار را به جان دل خرید ، با چوپانان ونوازندگان محلی نشست و کلام و نوای شان را به نت کشانید تا  در تازه ای این چنین گشوده گردید ! منوچهر جهان بگلو می نویسد : صبا می گفت در اطراف ما منابع مختلفی وجود دارد که می توانیم از آن بهره ها ببریم ، بروید ، بشنوید و استفاده بکنید !
ره آورد  شش سال در گیلان عبارتند از
۱ - دیلمان این ترانه در دشتی است ، کلام بومی است 
۲ -زرد ملیجه یا گنجشک زرد از از آهنگ های محلی گیلان ( دیلمان ، اسپیلی )
۳ -در قفس  که به نام گیلک در مایه دشتی است
۴ -رقص قاسم آبادی در افشاری است
۵ -کوهستانی در گوشه عشاق دشتی است ، این آهنگ را "گوسفند و خان" نیز می نامند که به معنای صدا کردن و جمع کردن گوسفندان است و صدای پای گله گوسفندانی را تداعی می کند که مشغول پایین آمدن از کوه می باشند .
۶ - امیری یا مازندرانی این آهنگ در دشتی است ، مهدی خالدی که از بهترین شاگردان صباست آنرا تنظیم با کلام  مازندرانی  که دلکش می دانست همراه ساخت و  دلکش آنرا اجرا کرد   !.....
شاهرخ گلستان در مصاحبه با دلکش می نویسد :به تحقیق، هیچ خواننده‌ای نمی‌توانست امیری را مانند دلکش اجرا کند؛ چون وی هم اهل بابل است و هم در" دوران کودکی و نوجوانی" جان و گوش او با این نغمه آشنا بود، یا آن را زمزمه می‌کرد یا در ترنم دیگران می‌شونید. دلکش موفق شد این ترانه را با همان عمق و اصالت و مفهومی که در گذشته داشته است، با شور و حال بسیار بخواند و یکی از جاودانه‌ترین آهنگ‌ها را به یادگار بگذارد.
" امیری آوازی است که اگر معادل آنرا در ردیف دستگاهی" امیری "  آوازی است که ـ اگر معادل آنرا در ردیف دستگاهی جستجو نماییم ـ از عشاق دشتی شروع شده و به دستگاه شور فرود می کند و معمولاً وسعت صوتی آن از یک اکتاو تجاوز نمی کند . این آواز در نقاط مختلف مازندران با واریاسیون های مختلف خوانده می شود . آواز امیری آوازی پر تحریر و ساده و بی پیرایه می باشد ؛ کشش و تحریر بسیار از بلند و کوتاه دارد و خواننده ای قوی می خواهد که بخوبی از عهدۀ خواندن صحیح آن برآید ". 
برای آشنایی با امیری خوانی به پژوهش ارزشمند کولاییان پژوهشگر سارویhttp://www.mazandnume.com/?PNID=V11892 مراجعه بشود
http://www.youtube.com/watch?v=Z2pTb23Kf5U

هر جا که نیستی می ایستم شاید بیایی


هر جا که نیستی می ایستم شاید بیایی


تورج پارسی

دوشنبه  هیژدهم  اگوست دوهزار چهارده


https://www.youtube.com/watch?v=dJByeRX004M


نه هر جا که هستی باشم

هر جا که نیستی
می ایستم شاید بیایی
با زمزمه ی آهنگ "چوپان تنها " که لالایی کودکیت بوده است .
وزیدن آهنگ در هر فصلی ترا و من را
از همه ی کابوس ها می رهاند خایمایکا .
هر جا که نیستی ، می ایستم مانند زندگی ،
مانند نگاهت که خدایان را به هیچ می انگارد خایمایکا !
بگذار پاییز را در دست های مان از این سو تا آن سو ببریم
تا برسیم به سرزمینت که نامی بهاری دارد
می ایستم تا بیایی خایمایکا....
آتش را دوست دارم که فروزان باشد
و همچون زنان معبد برقصد با نسیم
نه  در زیر خاکستر روی نهان کند به خواری
عشق تو همچون نخستین بامداد فروردین سرزمین من پر شکوه است
و اتش فروزان آن همیشگی است  .
برقص خایمایکا اندامت سرشارست از واژه  .
وزیدن آهنگ در هر فصلی ترا و من را
از همه ی کابوس ها می رهاند ، می ایستم تا بیایی
******************************************************
https://www.youtube.com/watch?v=dJByeRX004M
https://www.youtube.com/watch?v=Es6BMZgekzU
http://en.wikipedia.org/wiki/Pan_flute
http://www.harmonytalk.com/id/979
Pan was in Greek mythology, a god associated with forests, fields, shepherds and their flocks. his
In Greek religion and mythology, Pan the god of the wild, shepherds and flocks, nature of mountain wilds, hunting and rustic music, and companion of the nymphs.

این هم نقاشی نووه عزیزم


این هم نقاشی نووه عزیزم که به من فرستاده ، کوروش ما یک نام سوئدی و یک نام مراکشی هم دارد ، نام سوئدی و مراکشی از سوی مادر و نام ایرانی پیوست ایرانی اوست از سوی پدر . در این نقاشی کوروش یا جمیل همره است با جوجه هایش 

استاد معینی کرمانشاهی



استاد معینی کرمانشاهی ، مرد آهنگین سخن ،
استاد معینی کرمانشاهی ، مرد آهنگین سخن ، مردی که با مابود در غم و شادی مان ! مردی که در تاریخ ترانه و ترانه سازی " نو آور " بود ، مردی که ماندگار است از دولت عشق . پیری که همیشه جوان است همچون نوروز ، در برابر او کلاه از سر بر می دارم و به احترام می ایستم . از نوشین بانو سپاسگزارم که پیام استاد را به مایان می رساند :
قلم دلاوری کو؟ سخنی دلیر دارم
سرِ بی قرارِ آهو، دلِ گرمِ شیر دارم
استاد معینی کرمانشاهی
قلم دلاوری کو؟ سخنی دلیر دارم
سرِ بی قرارِ آهو، دلِ گرمِ شیر دارم
به من اَر جهان بتازد، نه من آنکه خود ببازد
که نظر به عرش و فرشی، نه زِ بَر، نه زیر دارم
به چه آشیان دهم دل،که چو هُدهُد بیابان
بگریزم از نسیمی، چو پَر از حریر دارم
به زمان ناشریفان، به چه دَرگَهَم سپاسی؟
نه زبان اسیر مزدی، نه قلم اجیر دارم!
ز نخست روز دَرکَم که به خویشتن رسیدم
به مقام و مال گفتم: دل و چشمِ سیر دارم
زِ چه ای فقیه باید به تو سر فرود آرم؟
که به گَردنم نه وامی، به تو باجگیر دارم
به کلام من نظرکن، ز معانیش خطر کن
که به هر خطی ز دفتر، غزلی خطیر دارم
به شکارگاه انسان، شده ام هدف زِ هر سو
چه ز تیرها بگویم؟ دلِ چون حصیر دارم
ز سروشگاه فطرت، چه بشارت از تو بر من؟
نه تو آن بشر شناسی، نه من آن بشیر دارم
اگر از درِ نشاطی، نپذیردم زمانی
به فراخی زمان ها... غم دلپذیر دارم
چو به مسندی رسیدی به حبابِ پشتگاهت
زِ دو چشم من نظر کن که نگاهِ پیر دارم
ز دل هزار تویم چه نویسم و چه گویم؟
نه تو آن فسانه خوانی نه من آن دبیر دارم
به جهان چرا کنم رو که به بازیَم بگیرد؟
نه عمو امیر بود و نه پدر وزیر دارم
به مقامِ بی نیازی به سرِ بلند نازم
که شکوهِ بی زوالی زِ چنین سریر دارم
به عبای واعظان گو که: به دوش هر که افتی
به قدمگهی نَیَرزی که منِ فقیر دارم

! مردی که در تاریخ ترانه و ترانه سازی " نو آور " بود ، مردی که ماندگار است از دولت عشق . پیری که همیشه جوان است همچون نوروز ، در برابر او کلاه از سر بر می دارم و به احترام می ایستم . از نوشین بانو سپاسگزارم که پیام استاد را به مایان می رساند :


قلم دلاوری کو؟ سخنی دلیر دارم


سرِ بی قرارِ آهو، دلِ گرمِ شیر دارم

استاد معینی کرمانشاهی
قلم دلاوری کو؟ سخنی دلیر دارم


سرِ بی قرارِ آهو، دلِ گرمِ شیر دارم


به من اَر جهان بتازد، نه من آنکه خود ببازد


که نظر به عرش و فرشی، نه زِ بَر، نه زیر دارم


به چه آشیان دهم دل،که چو هُدهُد بیابان


بگریزم از نسیمی، چو پَر از حریر دارم
ب

ه زمان ناشریفان، به چه دَرگَهَم سپاسی؟


نه زبان اسیر مزدی، نه قلم اجیر دارم!


ز نخست روز دَرکَم که به خویشتن رسیدم
ب

ه مقام و مال گفتم: دل و چشمِ سیر دارم


زِ چه ای فقیه باید به تو سر فرود آرم؟


که به گَردنم نه وامی، به تو باجگیر دارم


به کلام من نظرکن، ز معانیش خطر کن


که به هر خطی ز دفتر، غزلی خطیر دارم


به شکارگاه انسان، شده ام هدف زِ هر سو


چه ز تیرها بگویم؟ دلِ چون حصیر دارم


ز سروشگاه فطرت، چه بشارت از تو بر من؟


نه تو آن بشر شناسی، نه من آن بشیر دارم


اگر از درِ نشاطی، نپذیردم زمانی


به فراخی زمان ها... غم دلپذیر دارم


چو به مسندی رسیدی به حبابِ پشتگاهت


زِ دو چشم من نظر کن که نگاهِ پیر دارم


ز دل هزار تویم چه نویسم و چه گویم؟


نه تو آن فسانه خوانی نه من آن دبیر دارم
ب

ه جهان چرا کنم رو که به بازیَم بگیرد؟


نه عمو امیر بود و نه پدر وزیر دارم


به مقامِ بی نیازی به سرِ بلند نازم


که شکوهِ بی زوالی زِ چنین سریر دارم


به عبای واعظان گو که: به دوش هر که افتی


به قدمگهی نَیَرزی که منِ فقیر دارم


سوگوار دشتم


سوگوار !


تورج پارسی


سی و یک اگوست دوهزار چهارده


سوگوار دشتم

که بى آب و توشه
آسمان را بر پشت خود حمل مى کند...