تکرار تاریخ هم تلخ است و هم .....


باز نشر با تغیراتی :


تکرار تاریخ هم تلخ است و هم .....


تورج پارسی

پنج شنبه بیست و سوم اکتبر دوهزار چهارده

"چون این قوم با کسی از افراد آگاه و دانا برخورد کنند، او را به بند می کشند. "
(احمد بن فضلان)


 نیازست که نخست شما را به دوره ی ِ عبّاسی ببرم. دوره ی ِخلافت المقتدر بالله هیژدهمین خلیفه عبّاسى. مقتدر در سن سیزده سالگى به خلافت نشست و مدت ۲۴ سال و یازده ماه و ۱۶ روز خلافت کرد. دوران خلافت وى پر از آشوب و نا ثباتى و ریخت و پاش بود به همین دلیل یک عصر بی ثباتى بوجود آورده بود به طورى که مسعودى می نویسد ۱۶بار شغل وزارت بین عدّه اى دست به دست می گشت و ازین نظر،شباهت به دوره سى و هفت ساله ى پادشاهی فیصل درعراق دارد. یعنی از اگوست ۱۹۲۱ تا کودتای جمهوری خواهان در جولای ۱۹۵۸ به رهبری سرهنگ قاسم که فیصل دستگیر و کشته شد ۵۸ هیأت دولت در کشور عراق تشکیل گردید که از آن میان نوری سعید ( ۱۸۸۸-۱۹۵۸ م. )۱۴ بار به نخست وزیری رسید . این یک نمایه کوچک از دوره ى عبّاسیان که نیاز آمد گفته آید تا بتوانیم سفر احمد بن فضلان را مطرح سازیم. در زمان خلافت مقتدر، شاه بلغار نامه اى فرستاد و خواستار شد که خلیفه کسى را براى دیدار از سرزمین او بفرستد . احمد بن فضلان -- که در عرب یا ایرانى بودنش تردید هست -- براى این مأموریّت برگزیده مى شود. این سفر دو سال به درازا مى کشد و برآیند ِ آن سفرنامه ای می شود که پر از شگفتی ها و گزارش های ِ باور نکردنى است که خود آن را غرایب روزگار نام می نهد. از جمله غرایب که احمد بن فضلان درباره اش می نویسد برخورد خزرها و بلغار هاى حاشیه ى رودخانه ى وُلگا با اهل خِرَدست. می نویسد که چون این قوم با کسی از افراد آگاه و دانا برخورد کنند، او را به بند می کشند، آویزانش مى کنند تا در باد و باران و گرما و سرما متلاشى شود؛ چرا که توان تحمّل دانایان را ندارند و می گویند که چُنین کسانی، بهترست که به خدایان بپیوندند! گمان می برم که احمد بن فضلان یا چشم بر جنایات خلافت ۵۲۴ ساله عباسیان دوخته است یا در یک راز و رمزى خواسته است گفته باشد که صاحبان قدرت اصولا توان تحمّل دانایان را ندارند ! در این جمله در واقع نه زمان مطرح است و نه مکان . به نقل از تاریخ مشیرالدوله ، در تجاربُ السّلف وصفى هست از میدان کار عباسیان :


"از بنی عبّاس سى و هفت کس بودندامام

 کز سِنان وتیغ شان شد سینه ى ِ اعدا فگار!"


بخش عمده اى ازدشمنان بنی عبّاس هم درواقع دانایان بودند از جمله روزبه پسر ِ دادویه ى پارسى از مردم شهر گور یا فیروزآباد کنونى که در درازاى عمر سى و شش ساله پر بار ِ علمى خود به ابن مقفع نامور بود. از آموزه های بنیادى او این بود که:

" آنچه به چشم دیده نگردد و خِرَد آنرا آرى نگوید، نپذیرد. دیدنى را بر ندیدنى ترجیح بدهد و آنچه را در کتاب ها آمده است، در صورتى بپذیرد که با خِرَد همخوانى داشته باشد؛ و گرنه، نه بگوید و نپذیرد!"


روزبه دادویه در یکایک واژگان خود، انسان را از چشم بستگى ِ فکرى که پی آمد آن اطاعت کورکورانه است بر حذر می دارد. روزبه در دستگاه خلافت منصور خلیفه عبّاسى به کار مُنشى گرى مشغول بود. در این دوره هم صاحبان قدرت همچون همیشه ى تاریخ، توان تحمّل دانایان را نداشتند. به همین دلیل هرگونه دگرْ اندیشى ممنوع بود و دگرْ اندیشان نیز محکوم به مرگ می شدند. یا در یکى از کتاب هایش به نام الصّحابه -- که در امور کشوردارى است -- داد و داد رسى، مالیات و سپاهی گرى و ... رابه نقد می گیرد. درهمین کتاب، دِلیرانه از کنار گذاشتن دانایان و سپردن کار به خودى ها، دخالت سپاهیان در کارهاى مالى و توجّه نکردن به آموزش و پروش همگانى انتقاد مى کند یا در واقع شخص ِ منصور عبّاسى را به دادگاه تاریخ می کشاند. سرانجام، تحمّل ِ روزبه دادویه ى دانا و اندیشمند را هم نکردند و به جرم این که دین مردمان را به تباهى و گمراهى می کشاند، مُثله اش کردند!



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد