تورج پارسی
دوازدهم مارس دوهزار پانزدهدر هواپیما نشسته ام ، آخرین مسافر بانویی است با کودکی دو یا سه ساله که نفس زنان با ساکی سنگین می رسد ! ردیف من ایستاده اند که بعد بنشینند ، مهماندار هوا پییما بانویی است شاید پنجاه ساله با خوش رویی بیشتر مناسب ، که نشانه ی خوی درونی اوست افزون بر مسئولیت کاریش ، خوش امد می گوید به کودک یک اسب بازی می دهد ! کودک تی شرتی به تن دارد که روی آن عکس دراکولایی هست ! کودک خیلی آرام است ، مهماندار از کودک می پرسد آیا این مونستر این هیولا برای ما خطرناک نیست ؟ کودک با قیافه ای آرام ، پاسخ می دهد نه اصلن خطرناک نیست این فقط یک عکس است ، قول می دهم ! مهماندار نقش خودرا هنرمندانه ادامه می دهد، به کودک نگاهی می کند که گویی قبول نکرده است ، کودک گفت مادرم هم قول می دهد که این خطرناک نیست ! صحنه مرا سخت به وجد آورد بر پا خاستم دست راستم را بالا بردم و گفتم که من هم قول می دهم که این فقط یک نقاشی است ، شهادت من مورد پذیرس دادگاه قرار گرفت !!!! بر جا نشستم و روی شعر ناتمام " روزهای سخت خایمایکا" شروع به کار کردم ، کودک زیر چشمی به من نگاه می کرد به او لبخندی زدم ، کودک جهانی از شادی را در چشمانش آشکارساخت ..... کودکان امروزی خیلی باهوشند البته اگر میدان بروز استعداد همه سویه آماده باشد!
***