اون روز پنج شنبه بود مانند همه پنج شنبه ها که با دولت فخیمه ی مسعود احمدی در یونس آباد ناهار می خورم ،یک عکس مسعود احمدی از ما گرفت که روی آن کار کردم که می بیند و از درون ماشین نمایشگاه !!!!! ابرها را ثبت کردم ! برخی هنگام آفرین گویان به ابرها می نگرم حتا که اگر همچون ابرهایی باشند که شب و روز در دل اخوان گریستند ،،،،
مردی که با قلم با همه ی فراز و نشیب های زندگی حاشیه و متن را یکی ساخت ....
زادروزت در متن تاریخ و فرهنگ ماست .... خجسته بادا
" مگر کم چیزهایی نهفته در آدم هست که با خود به گور می برد؟ برای زن، این روشن بود.
روشن بود که این میل موذی زنانه را با خود به خاک خواهد برد؛ میل موذی و
وسوسه گر. چیزی که تنها در خاک، خاک می شد. با وجود این، مگر می توان منکر
بودنش شد؟ نه! هست و هست و هست! چیزی در تو وجود دارد. بخواهی یا نخواهی،
وجود دارد. در تو کاشته شده است و تو آن را در خود داری. آن را با خود به
هر کجا می کشانی. نیک و بدش را در خود و با خود می کشانی. هر کجا که بروی،
به هر کجا که می روی. می کوشی از یاد ببری؛ اگر از یادش نیرو نگیری! زیرا
تنها تو نیستی که خود را بر او می روی که تحمیل کنی، او هم هست. آن هم هست.
گاه غلغلک می دهد. گاه به تو نیش می زند. گاه شرمنده ات می کند. و گاه با
برآشوبیدن همه این حالات ، در تو می جوشد. تو زنی، اگرچه مرگان باشی!