پاراگرافی از یک نامه .....

پاراگرافی از یک نامه .....
از پشت جام کدر پنجره ،
گل ها ،اشیاه و رهگذران را کدر خواهی دید ! جام پنجره را تمیز کن !
جهان دیدنی است ،حتا کدرها دیدنی است  و سخن آخر : تاریخ خواندنی است !  ....
با مهر همیشگی تورج پارسی سوم اگوست دوهزار پانزده

دلا !!!!


درون این شب سیاه بی نفس !
تورج پارسی
دلا  ! دلا ! دلا  !
درون این شب سیاه بی نفس
که بوی قرن خسته می دهد
و مرگ می جهد زتار و پود آن
سکوت تلخ پرهراس تو
چو بختکی به روی من فتاده است  !
یکم اپریل  دو هزار یازده

اون روز پنج شنبه بود مانند همه پنج شنبه ها

اون روز پنج شنبه بود مانند همه پنج شنبه ها که با دولت فخیمه ی مسعود احمدی در یونس آباد ناهار می خورم ،یک عکس مسعود احمدی از ما گرفت که روی آن کار کردم که می بیند و از درون ماشین نمایشگاه !!!!! ابرها را ثبت کردم ! برخی هنگام آفرین گویان به ابرها می نگرم حتا که اگر همچون ابرهایی باشند که شب و روز در دل اخوان گریستند ،،،،

زادروز محمود دولت آبادی

مردی که با قلم با همه ی فراز و نشیب های زندگی حاشیه و متن را یکی ساخت ....
زادروزت در متن تاریخ و فرهنگ ماست .... خجسته بادا

" مگر کم چیزهایی نهفته در آدم هست که با خود به گور می برد؟ برای زن، این روشن بود.
روشن بود که این میل موذی زنانه را با خود به خاک خواهد برد؛ میل موذی و وسوسه گر. چیزی که تنها در خاک، خاک می شد. با وجود این، مگر می توان منکر بودنش شد؟ نه! هست و هست و هست! چیزی در تو وجود دارد. بخواهی یا نخواهی، وجود دارد. در تو کاشته شده است و تو آن را در خود داری. آن را با خود به هر کجا می کشانی. نیک و بدش را در خود و با خود می کشانی. هر کجا که بروی، به هر کجا که می روی. می کوشی از یاد ببری؛ اگر از یادش نیرو نگیری! زیرا تنها تو نیستی که خود را بر او می روی که تحمیل کنی، او هم هست. آن هم هست. گاه غلغلک می دهد. گاه به تو نیش می زند. گاه شرمنده ات می کند. و گاه با برآشوبیدن همه این حالات ، در تو می جوشد. تو زنی، اگرچه مرگان باشی!