زنی با کوله بارش که پیداست توریست است سلام می کند !
تورج پارسی
شنبه سیزدهم فوریه دوهزار هفده
امروز چهار درجه زیر صفر بود اما هوا مناسب پیاده روی و مانیز موکب ملوکانه به بیرون بردیم ، عدل یک ساعت و نیم ! مردمانی چند می دویدند و برخی نیز با سگ خود هوا تازه می کردند !
زنی با کوله بارش که پیداست توریست است سلام می کند و آدرسی را به من نشان می دهد ! دلم سوخت ، از کسی آدرس می پرسد که نصیب نشه ، استرالیایی بود در پی خانه ی دوست می گشت! تا خواستم اظهار تاسف بکنم که پیر زنی با سگس به فریادم رسید ، آدرس را به وی نشان دادم لبخندی زد گفتم همسایه دیوار به دیوار من است ، خشنودم شدم که کار دستش ندادم ! از من سپاسگزاری کرد! لبخندی زدم و بدرودی !
در راه رفتن بیش می اندیشم از این سو تا آن سو و چه مرور می کنم روزگاران را ، و دریغا و دریغا گویی ها سر انجام سنایی را در دشتی زمزمه کردم :
جهان پر درد می بینم ، دوا کو
دل خوبان عالم را وفا کو ؟
و سر انجام کوتاه می آیم یادم می آید به گفته ای از بهمن فرمان آرا و به آن مشغول می شوم تا خانه :
نا میرایی به عنوان آلترناتیو " مرگ " خیلی وحشتناک است ! اوایل ده چهل در امریکا ازنمایش نامه ای فیلم ساخته بودند به نام : مرگ به مرخصی می رود !
Death Takes a Holiday (1934)
فردریک مارچ در آن بازی می کرد
Fredric March
در آن فیلم تازه می بینید چه گرفتاری هایی به وجود می آید وقتی " مرگ " وجود نداشته باشد ، همه درخواست کردند که مرگ برگردد !!!
بر این مقوله باید بر گردم به کلام فرمان آرا در بوی کافور بوی یاس :
هراس من از مرگ نیست ، هراس من از بیهوده زیستن است !
کمدی تراژدی ادامه دارد برخی حتا در انتظار امام ترامپ علی السلام هستند که بیاید !!
تورج پارسی
کسی می آید و سفره را می اندازد ،
و نان را قست می کند،
و پپسی را قسمت می کند،
و باغ ملی را قسمت می کند
و شربت سیاه سفره را قست می کند،
و روز اسم نویسی را قسمت می کند
و نمره ی مریضخانه را قسمت می کند
چکمه های لاستیکی را قسمت می کند
و رخت های دختر سیدجواد را قسمت می کند
و هر چه را باد کرده باشد قسمت می کند
و سهم مارا هم می دهد
من خواب دیده ام
این برگرفته ای از شعر زیبای " فروغ " است، در بر گیرنده ی آرزوهای برباد رفتهء ملتی که در خواب در پی آن بود که به دستش آورد و در بیداری زمینه ساز تولد قهرمان یا ناجی شد.
در "گاتا" ی زرتشت، «سوشیانت » اسم عام است و به شکل مفرد و جمع بکار برده می شود؛ به معنای هر نجات دهنده یا پیشرفت دهنده ای؛ و بی گمان بر نقش فرد یا جمع در جامعه تکیه دارد. با این حساب، همگان می توانند سوشیانت باشند، اگر که مسئولیت خود را در جامعه جدی گرفته و به کردار بیاورند.
در تورات هم "مسیح" یا "ناجی" اسم عام است نه خاص.
اما در مذهب ساختهء دست آخوندهای شیعه این مفهوم به شکل یک کمدی تمام عیار در می آید. اینجا دیگر «ناجی» اسم عام نیست بلکه خاص است؛ و چون خاص است ویژگی هایی دارد که هیچکس جز او ندارد. امام دوازدهم شیعیان در ۵ سالگی به امامت رسیده است، با دو غیبت: غیبت صغری (حدود ۷۰ سال) و غیبت کبری (که هنوز ادامه دارد). او منجی عالم است و پس از ظهور جهان را پر از عدل و داد می کند. از همین منظر واژه ی مهدویت و مهدی تبلور "فرهنگ انتظار " است؛ و اعتقاد به ظهور این غایب در دوران پایانی ِ "زمان" باوری است قطعی!
البته، قرار است که، پیش از ظهور «غایب»، نشانه هایی پدید آمده و بچشم بخورند که یکی از آن ها «زیاد شدن ظلم» است! حال باید پرسید که اگر خرد پویای آدمی کارساز باشد و در جامعه، ساختاری درست، بنا بر اعلامیه ی حقوق بشر، سامان یابد تکلیف ظهور این غایب چه خواهد شد؟ شاید همین کاهش ظلم در جوامع متمدن است که "غایب" را نگران کرده و میزان تعیین شدهء ستم را ناکافی دیده و، به همین سبب، پیش از ظهور، کسی را فرستاده است تا ستم را به حجم مورد نیاز برساند تا آنگاه او تشریف بیاورد. و لابد چنین بوده که سی و یک سال پیش هم «کسی» با توفانی از ظلم و بیداد در دست از آسمان «مهرآباد» فرود آمد؛ همان توفان که از بستان ها بیابان ها آفرید...
کمدی تراژدی ادامه دارد برخی حتا در انتظار امام ترامپ علی السلام هستند که بیاید !!
تاتیانا !
تورج پارسی
بیست و هشتم ژانویه دوهزار هفده
تاتیانا !
شب سنگین و تاریک شد
و یادت در ذره ذره های آن تاریکی
با من از این سو به آن سو آمدند.
از کوچه ای گذشتم که کوتاه تر از زندگی بود
زنی در آن همه تاریکی بی تخیل
دعا می کرد و قطره قطره آب می شد
و من تو را زمزمه کردم
شاید این همه تاریکی پر ازغربت را بزداید
پر از کلمه و فریادم تاتیانا شب سنگین است !
در بازی های جورواجور زمانه !
تورج پارسی
چهار شنبه سوم فوریه دوهزار شانزده
نیاز دیدم به دوستی که سال ها ست از او بی خبرم بنویسم ! خاطرات مشترک مان کم نیست ! یک جورایی درک به معنای روزگار داشتیم ! هر چه خواند رها کرد و رسید به سر سطر و دوبار خواند باز هم رها کرد ! از مدرسه پزشکی گرفته تا مدرسه موسیقی ، از آنتروپولوژی گرفته تا ..... سرانجام در متن خیابان های جهان رها شد ! برای نانی در پیاده روهای جهان ترومپت نواخت و دیگر بی خبر شدم ...
همیشه غمگین بود اما برخلاف من به دنیا خوش بین ! بد جوری هم خوش بین ، بلکی هم از روی خوش بینی از این سطر به آن سطر پرید ! باهمین خوش بینی هرگز ازدواج نکرد و تا پرسیده می شد چیزی می خواند که ترجمه ی آن شبیه شعر شمس است :
دل من شیر بیشه را ماند
شیر در مرغزار بایستی
و نمی دانم سرانجام در کدام مرغزار سر بر زمین گذآشت ؟ در بازی های جور واجور زمانه به راستی که خردمند همسایه ی دیوار به دیوار غم و غم گینی است ، اما در همین متن و نگاه ، باز راه می رود ، می نشیند ، می خندد ، می گرید تا پایان راه !
آیا پایان یک راه ارزشش کمتراز آغاز راه است ؟
با مهر همیشگی