ابرهای همه عالم شب و روز در دلم می گریند / م. امید
از فروغ تا فروغ ! بارها از فروغ به مهستی گنجوی رفتم ، و از فروغ به رابعه ! به فروغ که بر می گردم شگفت زده ! که در زمانه ی بی زمان چه ها که بارش نکردند ! با مهر همیشگی
" فروغ " در نگاه منوچهر آتشی
در تاریخ شعر فارسى تا زمان فروغ، تنها دو زن مى شناسیم که با صداى »خود« حرف زدهاند، اما تنها فروغ پاداشِ این خود بودن را گرفته است. آن دیگرى رابعه دختر کعب تمام لحظه هاى شاعرى را در حال کیفر دیدن بسر برد. او این کیفر دیدن را به صورت دیگر، یعنى به فراموشى سپردن شعرش و چه بسا نابودشدن بسیارى از شعرهایش نیز تحمل کرد. هر چند بعدها به افسانه اى عرفانى بدل شد و نامى جاودانه یافت. نامى در غیبت شعرهایش البته. یک نمونه شعرش را مىتوان در اینجا نقل کرد:
موزون پسرى تازهتر از لاله مرو
رنگ رخش آب برده از خون تذرو
آواز اذان او چو پیچید به شهر
در حال به باغ در نماز آمد سرو
باز هم از این نمونه در شعرهاى رابعه داریم (همچنان که در شعرهاى مهستى). اما در اینجا قصد مقایسه اى در میان نیست، و این حرف که خیلى پیش از فروغ - بیش از نُه سده - زنى در شعر جمال مردى را وصف کرده، چیزى از ارزش فروغ نمى کاهد هر چند بر بزرگى رابعه (یا مهستى) مىافزاید. دستکم، با توجه به زمان حضور فروغ در قرن بیستم، مىتوان گفت این رویکرد براى او آن چنان اهمیتى ندارد که ارزشى به حساب آید و افتخارى نصیب او کند. در مورد رابعه، او بعد از قتلش به دست برادر، به جرم عشق شوریدهوارش به غلام پدر، به اسطورهاى مذهبى - عرفانى تبدیل مىشود و در زمره اولیا در مى آید و به افسانه ها مىپیوندد. فروغ نیز پس از عبور از مراحل اروتیسمِ مبتذلِ دامنزده شده توسط ژورنالیسم بورژوازىِ نوپاى وابسته، و گذر از تهمتها و تحقیرهاى »ظاهرپرست« - و صد البته رسیدن او به مرحله آزادى و شعر راستین - تقریباً همان مقام را - با توجه به زمان حضورش در قرن روشنگرى و علم و هنر مدرن پیدا مىکند.