ماه جون سال ۱۹۹۷ است در قطار نشسته ام

ماه ماه جون سال ۱۹۹۷ است در قطار نشسته ام
تورج پارسی
ماه جون سال ۱۹۹۷ است در قطار نشسته ام ، به استکهلم می روم دوستان روسم ناتاشا و ماکسیم منتظرم هستند ، این زن شوهر هر دو پزشکند و فردا جشن پایان سال تحصیلی ولادمیر فرزند آنهاست ! ولادمیر دوازده سال دارد پیانو بسیار خوب می نوازده ، ناتاشا هم از صدای بسیار پر اوجی برخوردارست ، شب است و شراب است و صدای ناتاشا و مرور زندگی !
جهان  در صدای ناتشا و پیانوی ولادمیر جان می گیرد بزرگ می شود  بی مرز می گردد . از این سوی دنیا تا آنسو و سیمفونی شماره پنجم بتهوون زنگ خاموشی است .
فردا ساعت یازده در سالن مدرسه نشسته ایم ، بچه ها سر حال و در حال بدو بدو ، یک مسابقه ی آوازست که برنده از سوی باشندگان در جشن برگزیده می شود !  رفتم که یک قهوه بگیرم بانویی ایرانی سلام کرد نمی شناسمش گفت در میان مسابقه یک پسر ایرانی هست که میخواهیم به او رای بدهیم ! اگر او برنده بشود افتخار ما ایرانیان است ! نگاهش کردم ، سری تکان دادم وبر گشتم  سر جایم  ! جز آن بانوی ایرانی  کسی نیامد که " رای بطلبد " ! مسابقه آغاز شد ، بیست نفر در مسابقه ی آواز شرکت کردند ! ولادمیر یکی ازآن بیست تا بود ! به ترتیب خواندند ! سپس آرا را جمع کردند !  من و ناتاشا و ماکسیم درباره مسابقه باهم هیچ حرفی نزدیم ، در میان شرکت کنندگان پسری آفریکایی به نام میکایئل بود که بسیار صدای رسایی داشت من به او رای دادم ، رای ها مخفی بود ! نتیجه اعلام شد ! میکائئل نفر اول شد ! در راه که به سوی خانه بر می گشتیم ولادمیر گفت فکر می کنید من به کی رای دادم همه گفتیم نمی دانیم ! گفت من به میکائئل رای دادم ، آنگاه آشکار شد که ناتاشا و ماکسیم هم به میکائئل رای داده بودند !
چرا ما ایرانیان مساله ی ایرانی بودن تنها محک مان است ! چرا به این فکر نمی کنیم که در همین جشن ساده و کوچک مدرسه رای مال کسی بود که بهتر  بخواند ! یعنی اگر ایرانی  بد هم بخواند باید به او رای داد چون صرفا ایرانی است ؟ این اندیشه ی محدود  درد سر سازست ! این زن و شوهر به فرزند خودشان رای نداده بودند ، تفاوت در همین اندک هاست تا ...... بی گمان اگر این نو جوان ایرانی از صدای بهتری برخورداربود رای من و دیگران را نیز می گرفت ! و بی گمان همه خشنود می شدند و من ایرانی بیشتر !

صدایی برای همه ی فصل ها : صدای بانو دلکش

صدایی برای همه ی فصل ها : صدای بانو دلکش
امروز هفتم اسفندست زادروز بانوی ترانه و آواز ، بانویی که در یک خانواده پر اولاد در بابل متولد شد اما به علت فقر خانواده نزد خواهرش به تهران فرستاده شد و .......
صدای دلکش تقلید نشدنی بود کسانی نیز خواستند تران
ه هایش را باز خوانی بکنند اما درماندند به تمام معنای واژه در ماندند چرا که صدای پر گستره ی وی را نمی شود تقلید کرد صدایی که به گفته ی ان موسیقی دان روس : آب زلال چشمه ی است که هر چه از آن برداشته بشود ذلال تر می گردد و دیدیم کنسرت لندنش راکه در واقع یک جور " بدرود " گویی بود ،صدا هم چنان جاری و زلال بود

امروز زاد روز ه. الف . سایه است ، مردی که صدای ماست


امروز زاد روز ه. الف . سایه است ، مردی که صدای ماست ، با بهارنارنج و گل سرخ با خجستگی به شادمانی می ا یستیم . با مهر همیشگی
Photo: ‎امروز زاد روز ه. الف . سایه است ، مردی که صدای ماست ، با بهارنارنج و گل سرخ با خجستگی به شادمانی می ا یستیم . با مهر همیشگی‎

به خجستگی پنجم اسفند جشن بزرگداشت زنان .

زن و مرد موزیک متن هستی اند و چون هستی جاودانه است زن و مرد نیز ماندگارند تا تداوم فرهنگ بشری را ضمانت کنند . اگر زن را اعتباری است در اعتبار او آزادی نهفته است اگر آزادی شکل نگرفت ،باید در اعتبار مورد نظر کاستی روی داده باشد .
با این حساب سرنوشت زن و
مرد بایددر راستای زندگی همانند باشد . نفی زن نفی انسان است و نفی انسان زمینه را برای دیکتاتوری آماده می کند که مرد را نیز به زیر شلاق اسارت خواهد کشاند .از این دیدگاه زن و مرد ازیک ریشه تکوین یافته و برابرند در نتیجه جنسیت نمی تواند عامل تعیین کننده باشد ، پس هیچیک را بر دیگری برتری نیست .
بااین دیدگاه اوستا زن را ریته سیه بانو می نامد که به معنای مهر وفروغ و روشنایی است .بامهر همیشگی

اینجا ایران است سرزمین نفت ، گاز ، فقروحشت

اینجا ایران است سرزمین نفت ، گاز ، فقروحشت
++++++++++++++++++++++++++
تن من لاشه ی فقر است و من زندانی زورم
کجا می خواستم مردن!؟ حقیقت کرد مجبورم
چه شبها تا سحر عریان، بسوز فقر لرزیدم
چه ساعتها که سرگردان، به ساز مرگ رقصیدم
از این دوران آفت زا، چه آفتها که من دیدم
( کارو)