برگ های پاییزی
تورج پارسی
چندین و چند برگ پاییزی دارم که از سال ۱۹۹۷ تا ۲۰۰۱ گردآورده ام ، خانگی شده و خانه در بغل دیوان حافظ و شاهنامه و...دارند . نا گفته نماناد که چندین حافظ هم در خانه هست که بیشتر از حافظ خانلری و انجوی شیرازی سود می جویم امروز نمی دانم در پی چه می گشتم که از برگ های پاییزی ام دیداری به دست داد
نخست خوشه گندمی است که آنروز پاییزی سال ۱۹۹۷چیدم ، درست به یادم هست که زنی با سگش هم آمدند به گردش روزانه ، زنی از تبار زیبایی و شعر وآهنگ ، چشم که بر او دوختم به یاد مسعود خجند شاعر قرن هشتم افتادم قرنی که حافظ ، خواجوی کرمانی ـ همان مهمان ابدی شیراز - و عبید ذاکانی را در آغوش دارد ، کمال خجند را زمزمه کردم :
رخی که تو داری کدام " مه " دارد
خدا همیشه ز چشم بدت نگهدارد .!!!....
بلکی مسعود هم در گشت روزانه اش در خجند چنین ماهرویی را دیده که سروده است به هرروی آن خوشه ماندگار کوی من است و ماهرو هم در بیت شعر ی باشنده شد که از قرن هشتم تا کنون می فروزد روشنایی را .
به خانه آوردمش و شناسنامه بر پایش بستم -خوشه گندم را می گویم -که عکسی از خوشه ی زیبا را می بینید و سرانجام در این گشت تک بیتی است از اوحدی مراغه ای که بر رویه ی نخستین حافظ انجوی یاداشت کرده بودم ، یعنی شاعری از قرن هفتم ، قرن مولوی، سعدی ، عراقی و.....
بکوش تا سخن از روی راستی گویی
تو خواهی از همدان باش خواهی از شیراز !
بسیار سنجیده و ساده ، نیکی و درستی مرز نمی شناسد ، اندیشه ، گفتار و کردار نیک برآیند خرد ست ، تو باشنده هر کجای دنیا هستی باش به گفته ی اوحدی از همدان یا شیراز من پا فراترگذاشتم تو نیکی بکار و نیکی درو بکن در هر کجا که هستی، باشد که از میدان کینه توزی های قبیله ای و قومی کاسته بشود . نیک کاری رختی است برازنده هر اندام برای قوم ویژه ای گفته نشده برای انسان سروده شده ، انسان که نیک شد رابطه اش با پیرامون نیز بر مدار نیکی خواهد چرخید .
بکوش تا سخن از روی راستی گویی
تو خواهی از همدان باش خواهی از شیراز !
***
در همین دم شعر را زمزمه کن ، بخوان ، بخوان با من زمزمه کن بانو ، مرد
بکوش تا سخن از روی راستی گویی......
چهاردهم سپتامبر ۲۰۱۱
برای ایران دررودی و تلاس رنگینش
احمد شاملو
پیش از تو
صورتگران
بسیار
از آمیزه ی برگ ها
اهوان برآوردند،
یا بر شیب کوهپایه هایی
رمه ای
که شبانس در کج و کوج ابر ستیغ کوه نهان مانده است
یا به سیری و سادگی
در جنگل پرنگار مه آلود
گوزنی را گرسنه که ماغ می کشد.
تو خطوط شباهت را تصویر کن :
آه و آهن و آهک زنده
دوغ و دروغ و درد را
که خاموشی تقوای ما نیست .
سکوت اب می تواند خشکی باشدو فریاد عطش
سکوت گندم می تواند گرسنگی باشد
و غریو پیروزمندانه ی قحط
هم چنان که سکوت آفتاب
ظلمات است .
اما سکوت آدمی فقدان جهان است.
فریاد را تصویر کن .
عصر مرا تصویر کن
در منحنی تازیانه به نیش خط رنج
همسایه ی مرا
بیگانه با امید و خدا
و حرمت مرا
که به دینار و درم بر کشیده اند و فروخته.
تمامی الفاظ جهان را در اختیار داشتیم
و ان نگفتیم
که به کار آید
چرا که تنها یک سخن ، یک سخن در میانه نبود :
آزادی !
ما نگفتیم
تو تصویرش کن
!
۱۴ / ۱۲ /۵۱
چاپ شده در کتاب در فاصله ی دو نقطه نوشته ی ایران دررودی
طعم سادگی
عبدالله جهانتاب
آدم های ساده را دوست دارم. همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند. همان ها که برای همه لبخند دارند. همان ها که برای همه همیشه هستند. آدم های ساده را باید مثل تابلوی نقاشی ساعت ها تماشا کرد. عمرشان کوتاه است؛ بس که هرکه از راه میرسد درس ساده نبودن بهشان می دهند. آدم های ساده را دوست دارم. بوی ناب آدم می دهند.
زندگی جالبی داریم. یعنی دایره ی لغات جالبی داریم. روبه روی هر کلمه مخالفش وجود دارد. شاید بعضی به من بگویند: خب خسته نباشی. این که نکته جالب وعجیبی نیست... اما از نظر من هست. چرا که ما همین کلمات مخالف را روی دیگران می گذاریم و راجع به آن ها قضاوت می کنیم!
به عنوان مثال می گوییم: این حرف ها از تو بعید است؛ زرنگ باش. آدم ساده به هیچ دردی نمی خورد! اما من سادگی را دوست دارم. برای این که نگویید همیشه کلی حرف می زنی موضوع را می شکافم و باز می کنم. می دانم که می دانید مفهوم سادگی از نظر هر شخصی متفاوت است! بعضی سادگی را در لباس و غذا و از این قبیل می دانند.
بعضی در نوع حرف زدن و برخورد کردن. و هر شخصی یک جور!!
اما من می گویم سادگی مثل کودکی است که به لحظه قهر می کند، به لحظه آشتی می کند، به لحظه فریاد می زند، به لحظه قهقهه می زند! و هیچ گاه کینه به دل نمی گیرد. کاش همه ساده بودیم
نیش خارون
تورج پارسی
گرفتاروم نمودی در بیابــــون
نه سایه مــــونده و نه آب بارون
چه کس دونه که اینجا چون بمیروم
به غیر از باد گرم و نیش خارون .