نرگس ز شیراز آمده تا بنگرد نگاهت
تورج پارسی
دیشب به خوابم آمدی ، با چشم پر نگاهت
دیشب به خوابم آمدی ، با چشم پر نگاهت ۲
زنده شدم با دیدن آن چهره ی چو ماهـــــت ۲
چشمان پر افسون تو پر خنده بود چه نرگس
نرگس ز شیراز آمده تا بنگرد نگاهت . ۲
گفتم گریزان گشته اى ، پیمان خود بگسته اى۲
بازا که تاجانم کنم ، یکبارگی فدایت
این روزگار بی امان تازد چو باد وحشی
چون باد وحشی بگذرد ، آید به گوش صدایت .۲
ای آرزو ،ای آرزو آینده را بیارا
تا خانه بستانی شود با سبزه ی وفایت . ۲
مه ۱۹۹۷ اپسالا
در کافه تریای کتابخانه دانشگاه نشسته ام
تورج پارسی
سه شنبه چهارم فوریه دوهزار چهارده
در کافه تریای کتابخانه دانشگاه نشسته ام قهوه می نوشم و یاداشت می کنم : ما تنها سرزمینی هستیم که مردمش در همه ی رشته ها ی موجود و نا موجود متخصصند !
شهروند غیر متخصص نداریم ، یعنی یک فرداز همان روز تولد در همه ی رشته های موجود و ناموجود متخصص است به همین دلیل با ترافیک شگفت آوری روبرو می شویم در نتیجه راه بندان بوجود می آید !
در همه ی رشته ها محکم و "حق به جانب " اظهار عقیده می کنیم بی آنکه الفبای آنرا بدانیم ! البته کم هم نمی آوریم !
با این همه برآشفتگی ها " کارشناسان واقعی " چه بایدشان کرد به راستی ؟
ته جرعه ی قهوه را نوشیدم خواستم برخیزم که این جوان میکائئل خسرو رسید و سلام کرد با تلفظ ایرانی / فنلاندیش ، همچون همیشه خندان آمدو نشست گفت این ترم درس را کنار گذاشتم می خوام برم konstiga världen ! / این دنیای عجیب /را بگردم ، حسابی خندیدم گفتم میکائئل خسرو برو ایران ! همه چیز را در آنجا می بینی ! سرزمینی که مردمش همه متخصصند ! هیچ سرزمینی نیست که همه ی مردمش همه چیز بدانند . لبخندی زد و گفت آره ! این تفاوت را میان پدر و مادرم دیده ام ، پدرم ایرانی و مادرم فنلاندی است ، پدرم همه چیز می دانه !!!!!!! مخصوصا سیاست را پدرم سیاست نخونده اما دایی جان ناپلئونی همه چیز را تفسیر می کنه !!
آموزش دارای یک ساختار اصولی است
تورج پارسی
پنج شنبه سی ام ژانویه دوهزار چهارده
یوتوبی را دیدم که آموزگاری غول پیکر صورت دو تا از شاگرد انش را که گویا درس شان خوب یاد نگرفته اند ، با سیلی سرخ می کند ! شیوه ی قرون وسطایی که هم چنان با گرمی تمام در سرزمین ما رواج دارد !
آموزش دارای یک ساختار اصولی است که آموزگار می باید بر پایه ی درست آموزشی به آموزش بپردازد ! از جمله ی اصول مهم در کار آموزش ، شناخت توان و ناتوانی کودک است در یادگیری .
نا توانی کودک در یاد گیری دارای سبب های گوناگون است که آموزگار می باید آنرا کشف کرده و به یاری کودک بپردازد . ........تنبیه کودک در آموزش ، یعنی نابودی کلی کودک ، نابود کردن اعتماد به خود وپیرامون است ...... آنچه را که در این صحنه ی اسفبار می بینید بسیار ، بسیار ، بیمارگونه است با همان نخستین جمله ی " مگر من نگفتم ...." بیماری این غول بی شاخ و دم که نشانه ای از شیوه ی نامیمون آموزشی کشورست ، آشکار می شود !
آیا فردا ، همین فردا ی پیش رو ، این کودکان کتک خور چه واکنش هایی در جامعه خواهند داشت ؟ بی گمان افرادی پرخاشگر و عصبی یا غمگین و افسرده و گریزان از جامعه خواهند بود و .... آمار مرگ کودکانی که به سبب تنبیه بدنی جان خودرا از دست داده اند حکایت ها دارد !
آموزگار به جای دانایی ، کارشناسی ، مهربانی و باغبانی ، با چوب و سیلی به جان نو نهالی می افتد که می باید مهر ببیند تا یاد بگیرد ، تا توانایی اش میدان بروز بیابند و گام به پیش بردارد . اما این شیوی بربری هرگز خوانایی با اصول آموزش و پرورش ندارد ، آموزشی که توام با ترس و لرز و تحقیر کودک توام باشد یعنی نابودی و تباهی آینده ی یک سرزمین ،
در رژیم های دیکتاتوری به ویژه اگر رژیم ملبس به رخت ایده ئولوژی دینی باشد.چیزی به نام آموزش و پرورش وجود ندارد ! سسیستمی است که در آن اندیشه و اندیشیدن راهی ندارد و آنچه درواقع پیاده می شود شیوه ی اطاعت است و در شیوه ی اطاعت کودک از نظر اندیشه و اندیشدن هرگزبارور نمی گردد .
به عنوان کسی که عمری در پای تخته درس داده است نسبت به آنچه زیر پوشش " آموزش و پرورش " می گذرد اعتراض خودرا اعلام می کنم،