سکوت
تورج پارسی
هرگز نخواستم تو بدانی که عاشقم
شاید " سکوت " من از جنس " شیشه " بود
ویرجینیا بیست و نهم جون دوهزار یازده
هر لحظه همراه توام !
تورج پارسی
غایب شدی از چشم من
غافل که در قلب منی
من در سرای قلب خود
هر لحظه همراه توام.....
۴ جون ۲۰۱۱ ساعت دو نیمه شب
هر لحظه همراه توام !
تورج پارسی
غایب شدی از چشم من
غافل که در قلب منی
من در سرای قلب خود
هر لحظه همراه توام.....
۴ جون ۲۰۱۱ ساعت دو نیمه شب
دوران طلایی !
تورج پارسی
سه شنبه ۲۱ ژانویه دوهزار چهارده
آن دوست که ییشترین عمر هفتاد و اندی ساله اش را در مسکو و سپس پاریس گذارنده سال نود دل به دریا می زند و در یک کنفرانس دانشگاهی راهی تهران می شود . روایت می کرد که در یک مجلس مهمانی برای نفی حکومت کنونی که به نظرشان از اسلام واقعی به دورست تکیه بر دوران طلایی نقطه ی آغازین دین مبین می کردند و مخالف و موافق به جان هم افتاده به سخن ، به ویژه اقایی بود که "حاج دکتر " صدایش می کردند حضرت شان سخت " خارج " می خواند بد جوری هم و من تماشگر بودم !
دست آخر صاحبخانه رو به من کرد و گفت دکتر شما که جهان دیده و جهان گشته اید چیزی بگو ! نگاهش کردم و پس ازمکثی گفتم در تاریخ نه ازطلایی اش ، نه نقره اش ، نه مسی اش و نه حتا از حلبی اش چیزی نوشته نشده است !
سکوتی برگزار شد ، سخت به خود پیچیدم که به راستی چرا مردم ما نمی خوانند ، چرا نمی اندیشند ، چرا هم چنان در چهار چوب های ارثی و قبیله ای وول می خورند ! به یاد آوردم نکته سنجی بلند بالای خردورانه ای در دیوان شمس که پوزخندی به همین جماعت است .......
ای منجم اگرت شق و قمر باور شد
بایدت بر خود و بر شمس و قمر خندیدن !