اگر سود جویی نگردد مهار ...

چگونه عدالت شود برقرار  / اگر سود جویی نگردد مهار


تورج پارسی


آدینه سیزدهم جون دوهزار چهارده  / بازنشر


در ماهنامه چیستا که به سردبیری استاد بزرگوارم پرویز شهریاری منتشر می شودبا نامی آشنا شدم ، علی جعفری مرندی که کارگر هستند . شاعرند و دارای جهان بینی انسان گرایانه . یکی از شعرهای نامبرده را  در اینجا می آورم ، با مهر همیشگی

چگونه عدالت شود برقرار
اگر سود جویی نگردد مهار
بر آنند غارتگران جهان
جهان تنگ سازان بر مردمان
به کام دل خویش غارت کنند
سپس ادعای خسارت کنند
چنین است آیین یغماگران
به هر گوشه رنگ و نژاد و زبان

آن روز آفتابی گرم در خدمت دکتر بهادری و رستوران ویتنامی ها !

آن روز آفتابی گرم در خدمت دکتر بهادری و رستوران ویتنامی ها !
تورج پارسی
پنجشنبه دوازدهم جون دوهزار چهارده

آن روز آفتابی و گرم بود ، در خدمت دکتر بهادری گشتی زدیم  در سرزمین گل زاد و گل پرور  ویرجینیا  ! سر راه  چشمم افتاد به پیانویی که در پیاده رو گذاشته شده بود با درخواستی مهربان و جان پرور از جنس حریر :
PLAY ME & INSPIRE MUSIC
ما نیز نواختیم تا در این مهم بهری گذاشته و بهری ببریم و به یاد آوردم تلخی های دوران را ! آن  سال استاد نامدار موسیقی تلفنی به من  گفت : فاجعه که آغاز شد به جان سازها افتادند ، ان مرد که موسیقی نمی دانست ، هنر نمی دانست ، شادی نمی دانست و سر دشمنی با زندگی داشت و با مرگ هم جام بود ، حکم داد که موسیقی حرام است و حرام است و خیانت است به مملکت !!!!!!!!!!!!
و این چنین حنجره ها  ممنوع شدند ، سازها را شکستند و خاموشی و سیاهی زندگی را تباه ساخت !
در کلام " استاد " می مانم با پرسشی که  آیا می شود  صدای هزاران ساله را خفه کرد ؟ که چه ؟ به راستی که چه ؟
در کنار همان پیانو فریدون مشیری را زمزمه کردم  :
می‌توان کاسه آن تار شکست
می‌توان رشته این چنگ گسست
می‌توان فرمان داد : هان ای طبل گران زین پس خاموش بمان
به چکاوک اما
نتوان گفت مخوان  !

در زاد روز پرویز فنی زاده آن ستاره که زود و پر شتاب بر خاک نشست نوشتم :
هنر آرامش خاطر انسان در گذرگاه هستی است و از سویی  آفرینش  "جهانی دیگر "در هستی است ! اگر نیچه زندگی بدون موسیقی را " سوتفاهم بزرگ " دانست این قلم  آنرا گسترده ساخته و زندگی بی هنر را فاجعه می داند ! هنر گام تازه و سخن تازه تر است و به همین دلیل در دایره ی محدود نمی گنجد ! از آنجایی که هنر را زیر واژه ی " باید " نمی توان به زنجیر کشید ، پس هنر آزادست ، هنر جاری است ،هنر پرواز می کند ، هنر مرز نمی شناسد ، هنر تقلید کردنی نیست ، چرا که مرگ هنر در تقلید است ! هنر آن چنان آزادست که بند " تقدس " را پس می زند چرا که تقدس یعنی : تفکر در بسته ی سنگی ! و تفکر دربسته ی سنگی نقد پذیر نیست و تفکری که نتوان نقد کرد یعنی ایستایی مطلق یعنی ...... با مهر همیشگی

به آفتاب که عادت کردی....


راوی در عهد ماضی می گفت : به آفتاب که عادت کردی به تاریکی هم عادت می کنی ! تازه می رسی به اینکه همه ی این سناریو زندگی روی عادت پا گرفته بود و تو بی خود عشق را در گوش خار مغیلان جار می زدی !

اندام زن . پابلونروداBody of a Woman


پابلونرودا این شعر یا ترانه " اندام زن " را در اوج سروده است ! یک همیشگی ، جاری و بی پایان ! یک آرامش ...

Body of a Woman
 Pablo Neruda

Body of a woman, white hills, white thighs,
you look like a world, lying in surrender.
My rough peasant's body digs in you
and makes the son leap from the depth of the earth.

I was lone like a tunnel. The birds fled from me,
and nigh swamped me with its crushing invasion.
To survive myself I forged you like a weapon,
like an arrow in my bow, a stone in my sling.

But the hour of vengeance falls, and I love you.
Body of skin, of moss, of eager and firm milk.
Oh the goblets of the breast! Oh the eyes of absence!
Oh the roses of the pubis! Oh your voice, slow and sad!

Body of my woman, I will persist in your grace.
My thirst, my boundless desire, my shifting road!
Dark river-beds where the eternal thirst flows
and weariness follows, and the infinite ache.

اندام زن ...
تپه ‌های سفید ، ران‌ های سفید ؛
در تسلیم ، به جهانی می مانی .
دهان دهاتی من تو را می کاود
و پسرکی
در اعماق زمین بیدار می ‌شود !
چونان حفره ای تنها بودم
پرنده‌گان از من می ‌گریختند
شب در خود غرقم می ‌کرد .
تو سلاح منی برای ادامه‌ ی حیات
تیری در کمان منی
سنگی در فلاخنم .
زمان تلاقی می ‌رسد
دوستت می‌دارم .
اندامی از خزُ خزه
شیری سترگ ؛
آه ! پیاله‌ ی پ.س.ت.ا.ن‌ ها !
آه ! چشمان غریب !
آه ! رگ‌ های سرخ شبانه !
آه ! صدای ساکن آرام !
اندام زن ...
بر زیبایی تو خواهم ایستاد .
عطشم
آرزوی بی ‌مرزم
چاره و پناهم .

بستر جوباره‌ ی تاریک
که در آن عطش جاری ست
خسته‌ گی
دردی عمیق !


این هم حکایتی است


این هم حکایتی است بی خوابی و ادای برخی از فرهیختگان وتلفن شهریار که در بازکن که با قابلمه ی " کله پاچه " آمدم ! این دومین بارست که در عمرم کله پاچه می خورم ! به هروی سپاس به این مرد گیلک ! البته فرهیخته ای از عهد ماضی که با من مودتی داشت می گفت پس از خوردن کله پاچه باید سماق در آب ریخت و نوشید تا کلسترول بیش از حد آنرا بزداید ! آن زنده یاد همیشه نسخه های خوبی داشت اما چه حیف که در عنفوان جوانی راه آخرت را در پیش گرفت . با مهر همیشگی