امروز موکب مبارک ملوکانه خودمان را به بیرون بردیم !
تورج پارسی
سه شنبه نهم جون دوهزار پانزده
امروز کشور پادشاهی سوئد آفتابی بود و ما هم موکب مبارک ملوکانه به بیرون
بردیم ! یک ساعت و نیم در حال پیاده روی به رعایا که دعاگو بودند با
دست مرحمت فرمودیم ! رعایا بر زمین افتاده و شکر نعمت به جای می آوردند !
ماهم از وفور نعمت در سایه مبارک مان خشنود بودیم ! فراش بآشی را دستور
فرمودیم که بگذارد رعایا احساسات شان را به ولی نعمت شان نشان بدهند ، فراش
باشی زمین ببوسید وچندی خفه شد !!!
کلاغ سیاهی که قصد شومی داشت
توسط تفنگ چی باشی با تفنگ موزر به درک فرستاده شد چون موکب ملوکانه را به
کاخ برگردانیدیم امر فرمودیم منجمان را که نتوانسته بودند این قصد شوم
رارصد بکنند به دست جلاد باشی بسپارند .
باور کنید، در گذر از کوچههای شهر
من بارها، نگاه خودم را، گریستم! اصغری
عکس از عکاسان آزادست و شعر از شاعری که نخستین بارست که با شعرش آشنا شدم !
اینجا ایران است سرزمین نفت و گاز و... و فاصله ی طبقاتی بسیار وحشتناک !
این دست کارنامه ی یک زندگی است ! زندگی پر از درد و پراز ....... می خندد
اما خنده ای که از ژرفای درد بر می خیزد ! این دست کارنامه یک زندگی است
....
عکس از سایت عکاسان آزاد برگرفته ام ....
دیروز به اندازه ی یک کف دست هوا آفتابی شد !!! اما باد سرد همه جا را قرق کرده بود ، صندلی را پشت پنجره کشانیدم و دو عکس یادگاری در ماه جون دوهزار پانزده با آفتاب گرفتم ،،،، روزتان و شب تان میل به بدی نکند که آفتان از دست باران باد و توفان و هر چی نه بدتر در رفت که رفت ! حال این عکس اعتبار دارد !