دارا بهمنش ! مردی از شوشتر که با چراغ کتاب آمد !
تورج پارسی
آدینه بیست و هشتم اگوست دوهزار پانزده
درخیابان دراز زندگی یاد بعضی نفرات روشنم می دارد *، یادشان بخشی از زندگیم می شود ! و هر روز نیز بر این یادها افزوده می شود آنچنانچه گویی با انبوهی از جمعیت در گذری در شبان و روزان و حتا گاه در خوابی سخت اندک ...
امروز یک یاد را بازگو می کنم : مردی از مردمان شوشتر با سبیلی پرپشت و نگاهی که تا دورتر می دود .
شوشتر شهری است که تاریخ پر برگی دارد و در این راستا مرکزیت استان راداشته در دوره رضا شاه اهواز را به مقتضیات سیاسی مقام بخشیدند با وجود حال شوشتر هم در تاریخ ماند و هم در موسیقی !
شوشتری گوشه از دستگاه همایون است ، گوشه ای که هم اندازه ی قامت موسیقی محلی است .
شاهکار بنان در شوشتری
مثل پیشتر نمزنم تیر ورم نشونه / مانند سابق تیرم به نشانه نمی خورد
بالمه چرخ اشکناد دلمه و زمونه / بالم را چرخ شکست و زمانه دلم را
چی کبوتر چهی تیر خورده وه بالم / چون کبوتر چاهی تیر به بالم خورده)
بلینم مین کلک، بلینم بنالم / مرا در کلک بگذارید، بگذارید تا بنالم
یا بزن به گردنوم خین مو حلالت / یا بزن به گردنم، خون من حلالت
یا بکن معن دلوم مگره خیالت / یا منع کن دلم را بکن که که بهانه تو را نگیرد
عزیز دلومی
http://dl.nicemelody.ir/music/bahman92/shooshtari_%28nicemelody.ir%29.mp3
http://beeptunes.com/track/3438209
این گوشه شوشتری همانند دیبا یا ابریشم شوشترست !
در همین خیابان دراز زندگی با دارا بهمنش هم آشنا شدم ، مردی که در دهی به نام ملکی زندگی می کند ، مردی با دغدغه روشن کردن چراغ کتاب و نوشت تا دست یاری به سوی هدفش دراز شد ! و هرکس پای فتیله این چراغ ،نفتی ریخت و امروز چراغ روشن است و روشنی بخش اما دریغآ دریغ که فرهنگ کتابخوانی بی رمق است !! یک بیماری فرهنگی که دارای علل بی شمارست !
به یاد جمله ماندگار کانت می افتم :
Sapare aude
جرات کن که بدانی !
این دانستن چه قلمروی دارد از همین کتاب خوانی بگیر تا اوج دانستن ، تا درنوردیدن شناخت ! تا....
آنچه که دارا سامان بخشید نموداری از شناخت است ، بگذار زمان به یاری بیاید بگدار همین کودکان کنونی جوانانی بشوند که این چراغ را روشن تر حتا نگه بدارند ...
کوشش دارا را ارج می نهم از آن سو کسانی که به یاری این مهم آمدند نام بانو ندا شفیعی چشمگیر بود آن هم همه سویه ! هم با ایده و هم با کتاب! آقای سعید جوزانی از امریکا ، آقای صادق دشت بزرگی ، آقای محمد نعمتی از تهران و ...هم آمدند با کتاب و سرانجام از این سوی ایران تا آن سوی ایران !
با یک زبان زد لاتین به پایان می برم سخن را:
هنگامی که برای خانه ات کتابخانه آماده می کنی در واقع برای جسمت ، روح فراهم می آوری
* نیما