نام بلند آبی تو

نام بلند آبی تو
تورج پارسى
همه ی وجودم آوازست
همه ی وجودم آوازست و ترانه
تا نام بلند آبی ترا تکرار کنم
نام تو که نازست و رازست و نیاز .

نام تو را تکرار می کنم
در آب و آینه  و بلوغ حوصله ماه
در احساس سبزینه ی گیاه
در خنکای پسین همه ی فصل های عاشقانه
تا جهان را به نام و کام رسانم
با تکرار نام بلند آبی تو .

آه که چه شوقی در بالاهایم پر می زند
و باغ بی کرانه ی نیلی چه انتظاری می کشد
آواز، پرواز  و نام آبی بلند تو
که تکرار می شود ، تکرار
تا اساتیر سیاه و پر انحناى لحظه ها
آبی شوند با موجی از شکوه و شادی
با تکرار نام آبی بلند تو.

فوریه ۲۰۰۱

دارا بهمنش ! مردی از شوشتر که با چراغ کتاب آمد !


دارا بهمنش ! مردی از شوشتر که با چراغ کتاب آمد !

تورج پارسی
آدینه بیست و هشتم اگوست دوهزار پانزده
درخیابان دراز زندگی یاد بعضی نفرات روشنم می دارد *، یادشان بخشی از زندگیم می شود ! و هر روز نیز بر این یادها افزوده می شود آنچنانچه گویی با انبوهی از جمعیت در گذری در شبان و روزان و حتا گاه در خوابی سخت اندک   ...
امروز یک یاد را بازگو می کنم : مردی از مردمان شوشتر با سبیلی پرپشت و نگاهی که تا دورتر می دود .
شوشتر شهری است که تاریخ پر برگی دارد و در این راستا مرکزیت استان راداشته در دوره رضا شاه  اهواز را به مقتضیات سیاسی مقام بخشیدند با وجود حال  شوشتر هم در تاریخ ماند و هم در موسیقی !
شوشتری گوشه از دستگاه همایون است ، گوشه ای  که هم  اندازه ی قامت موسیقی محلی است .
 شاهکار بنان در شوشتری

‫مثل پیشتر نمزنم تیر ورم نشونه / مانند سابق تیرم به نشانه نمی خورد
بالمه چرخ اشکناد دلمه و زمونه / بالم را چرخ شکست و  زمانه  دلم را
چی کبوتر چهی تیر خورده وه بالم / چون کبوتر چاهی تیر به بالم خورده)
بلینم مین کلک، بلینم  بنالم / مرا در کلک بگذارید، بگذارید تا بنالم
یا بزن به گردنوم خین مو حلالت / یا بزن به گردنم، خون من حلالت
یا بکن معن دلوم مگره خیالت / یا منع کن  دلم  را بکن که که بهانه تو را نگیرد
عزیز دلومی
http://dl.nicemelody.ir/music/bahman92/shooshtari_%28nicemelody.ir%29.mp3
 http://beeptunes.com/track/3438209
این گوشه شوشتری همانند  دیبا یا ابریشم شوشترست !

در همین خیابان دراز زندگی  با دارا بهمنش هم  آشنا شدم ، مردی که در دهی به نام ملکی زندگی می کند ، مردی با دغدغه روشن کردن چراغ کتاب و نوشت  تا  دست یاری به سوی هدفش دراز شد ! و هرکس پای فتیله این چراغ ،نفتی ریخت و امروز  چراغ روشن است و روشنی بخش اما دریغآ دریغ که فرهنگ کتابخوانی بی رمق است !! یک بیماری فرهنگی که دارای علل بی شمارست !
به یاد جمله ماندگار کانت می افتم :
Sapare aude
جرات کن که  بدانی !
این دانستن چه قلمروی دارد از همین کتاب خوانی بگیر تا اوج  دانستن ، تا درنوردیدن شناخت ! تا....

آنچه که دارا سامان بخشید نموداری از شناخت است ، بگذار زمان به یاری بیاید بگدار همین کودکان کنونی جوانانی بشوند که این چراغ را روشن تر حتا نگه بدارند ...
کوشش دارا را ارج می نهم از آن سو کسانی که به یاری این مهم آمدند  نام بانو ندا شفیعی چشمگیر بود آن هم  همه سویه ! هم با ایده و هم با کتاب!  آقای سعید جوزانی از امریکا ، آقای صادق  دشت بزرگی  ، آقای محمد نعمتی از تهران و ...هم آمدند با کتاب  و سرانجام از این سوی ایران تا آن سوی ایران !
با یک زبان زد لاتین به پایان می برم سخن را:
هنگامی که برای خانه ات کتابخانه آماده می کنی در واقع برای جسمت ، روح فراهم می آوری

* نیما

من آواز خواندم ترا رهگذر

من آواز خواندم ترا رهگذر !
تورج پارسی
پاناما سیتی ، پاناما ، هشتم اپریل دوهزار و دوازده
من آواز خواندم ترا هم سفر
من آواز خواندم ترا
اگر چه زمانه سرد بود و پلشت
اما من از حنجره ی سکوت آواز خواندم ترا
و بشارت آب و آینه دادم
از رویش سبزینه های دل گرم ، قصه ها گفتم
و حتا یادم هست در بن بست همه ی واژه ها گفتم
که دیر یا زود آفتاب خواهد زد
و پرستوها با آرایشی تر و تازه به لانه باز خواهند گشت
اما تو  پشت عدد های خسته و بی حوصله گرفتار جنگ ایران و توران بودی
بی آنکه بخوانی یا بدانی که
اروسان خرد باورشاهنامه همه انیرانی بودند .
من آواز خواندم ترا رهگذر
من آواز خواندم...... !

داوری یا پیش داوری است ؟ پرسش همین است !!!!!

داوری یا پیش داوری است ؟ پرسش همین است !!!!!
تورج پارسی
سه شنبه بیست و پنجم اگوست دوهزار پانزده

در آ ن فصل نامه  که نامش را به یاد نیاوردم ، کوتاه نوشته ای خواندم زیر نام "نامه ای به خدا " آنرا جالب دیدم ، چون " داوری و قضاوت " را محک می زد . این کوتاه نوشته مرا به یاد یکی از دانشجویانم انداخت که آن سال در تمام رشته های علوم انسانی قبول شده بود اما لنگر در رشته تعلیم و تربیت انداخت ، شغل معلمی را دوست داشت . پرسیدم چرا رشته قضایی نرفتی ؟ پاسخ داد داوری کاری است سخت و من از عهده داوری بر نمی آیم ! گفتم ما در زندگی روزمره هم داوری می کنیم هم مورد داوری قرار می گیریم ، از سویی کار معلمی افزون بر آموزش شاگرد ، داوری درباره ی شاگرد هم هست ، پاسخ داد در کار معلمی هم به شاگردانم می آموزانم  وهم خود می آموزم اما در کار قضا من اسیر قانونم و بس !
به هرروی داوری و پیش داوری از پیچیده ترین پدیده های زندگی بشرست ، همین پدیده مرا به یاد گفته ی زیبا و داوری خردورانه ویلی شیرک لوند اندیشمند سوئدی *که در سال ۱۹۵۹به ایران سفر کرده و سفرنامه ای نوشت  به نام " به سوی تبس " انداخت، شیرک لوند
Willy Kyrklund

می نویسد :
یزد آرمیده در آغوش کویر به دو چیز مشهورست زرتشتیان و بادگیرهایش !شعله های جاودان بر قله های ایران آرام ارام خاموس شدند ، به همت سپید پوشان در محله ی " گبرها " هنوز آتشی در آتشکده ای زبانه می کشد ، خورشید نمی پرسد گبری یا مسلمان ؟ گرما بر بام همگان یکسان سنگینی می کند !
همین معنا را پیشتر ادیب پیشاوری چنین بیان کرده :
بیاموز خوی بلند آفتاب
به هرجا که ویرانه بینی بتاب
به راستی خورشید می تابد چه بر کاخ و چه بر ویرانه !
و اما نامه ی به خدا :
مردی فقیر صاحب چند فرزند در آستانه نوروز نامه ای به شرح زیر برای خدا نوشت و به نشانی آسمان ها به صندوق پست انداخت :
خدای مهربان در این ایام نوروزی من آه در بساط ندارم ، فرزندانم جامه ی پاره دارند و ارزوی یک پوشش نوروزی می نمایند . در سفره ما نه تنها نقل و نبات یافت نمی شود از لقمه نان هم محرومیم ، مرحمت کن و هزار تومان برای ما بفرست تا بچه ها را نو نوار بکنم .
این نامه به دست پستچی محله افتاد آنرا با همکارانش در میان گذاشت پول روی هم گذاشتن و هزارتومان به نشانی مرد مورد نظر فرستادند ، مرد شادمان شد و بچه ها را نو نوار کرد ، سال بعد نیز تقاضا هزارتومان کرد ، باز پستچی محل نامه را خواند با همکاران در میان گذاشت این بار فقط پانسد تومان جمع شد و به نشانی مرد فقیر فرستاده شد، مرد با نامه ای از خدا تشکر کرد و افزود که خداوندا سال دیگر از طریق پست نفرست چون این پس چی ها مردمانی نادرستند از مرحمتی شما پانسد تومان کش رفته اند !!!!!
داوری یا پیش داوری است ؟ پرسش همین است !!!!!
* Willy Kyrklund
https://en.wikipedia.org/wiki/Willy_Kyrklund