باران می بارد ، همه چیز خیس و خاکستری است
تورج پارسی
دهم اکتبر دوهزار سیزده
این یکی دو روز باران حکمروایی می کند ، یک سیمفونی یک نواخت و خاکستری ! در سوئد تا برف نبارد ، خاکستری و تاریکی است ! اما پاییز به راستی زیباست و اخوان خوب شاهانه اش نامید : پادساه فصل ها...
امروزکلی کارم هم باید سامان ببخشم ، اما یک جور این هوا و " زمانه " آدم را کرخت می کند ! اما باید پذیرفت " دل تنگی " ها را ... دفتر زمانه پرست از همه جور لحظه هایی ، برخی به یاد می مانند برخی فراموش می شوند !
به قول نیما :
یاد بعضی نفرات
روشنم می دارد :
اعتصام یوسف
حسن رشدیه
قوتم می بخشد
ره می اندازد
و اجاق سرد سرایم
گرمی می آید از گرمی عالی دمشان
نام بعضی نفرات
رزق روحم شده است
وقت هر دل تنگی
سویشان دارم دست
جراتم می بخشد
روشنم می دارد
به راستی این تجربه ی من هم هست ، نام بعضی نفرات رزق روحم هستند ، تاتی و خنده هایش که منجر به رفتن به دستشویی می شد ، بادومی وفادار ، تشکی که می شد یک پا لهجه اش بر می گشت از واژه های آن چنانی ، حضرت نصرت رحمانی شاعر که هنگام رفتن که همیشه ام از دولت " می " سرمست بود می خواند :
فریب بود محبت ، سراب بود امید
درین " سراب و فریب " جان هدر کردم
که خسرو آن جانانه مرد کویری که سنگ صبور زمانه بود و صدایی همچون داریوش رفیعی داشت و سرانجامش را " مرفین " رقم زد ، در مایه ی دشتی تکرارش می کرد :
فریب بود محبت ، سراب بود امید
درین " سراب و فریب " جان هدر کردم
اون فروهر فلان فلان شده ی بسیار مهربان و سر به سر گذاشتن هایش و ختم " نفرات " سیروس شیرازی یا همان مشنگ نامور وکیل محترم دادگستری و....
باران می بارد ، همه چیز خیس و خاکستری است اما : نام بعضی نفرات... ....