کار را به کاردانان بسپارید و این همه مشکل بر مشکلات کشورنیفزایید !


من نمی دانم این مجلس سرزمین ما چرا همه ی مسائل را فقهی می انگارد و فوری هم دست به کردار می زند ! دوستم محمود روزبه به طنز آنرا آشکار ساخته اما در اینجا نکته ای را می افزایم : مسائل جامعه شناختی و روان شناختی را باید از منظر دانش روان شناسی ، دانش جامعه شناسی و دانش اقتصاد سنجید در نتیجه می باید متخصصین این مهم را بررسی کرده و نتیجه در اختیار دولت قرار بدهند. آیا فقه مورد نظر حضرات راه گشاست یا دانش های بر شمرده شده . کار را به کاردانان بسپارید و این همه مشکل بر مشکلات کشورنیفزایید ! با مهر همیشگی

‫عاشق که شدم، پُشتتو را کِردی رفتی‬

شعری در گویش شیرازی از دوست ارجمندم دکتر بیژن سمندر


عاشق که شدم، پُشتتو را کِردی رفتی‬


دکتر بیژن سمندر

‫باو چشای سیات مارو سیا کِردی و رفتی‬
‫عاشق که شدم، پُشتتو را کِردی رفتی‬
‫زخم دل من وَجَه می زد، گفتی باکِش نیس‬
‫به یی مَلَمی مارو سیا کِردی رفتی‬
‫از را رسیدی رامو زدی با گَردِ ‌رارات‬
را به را بازَم روتو اَزو راکردی و رفتی
وقت رفتنِت اشک تو چشُم پِلکیدو پر خورد
آبِ ملولی بود، چِشمَشو واکِردی و رفتی
از پشت شیشی پاک دِلُم نقش تو پیدان
آین‌ی دلُمه، روش چرا ها کِردی و رفتی
از بسکه رقیب از تو وفا دید تخمه کرد
همی نوبی ما که شُد جَفا کِردی و رفتی
توپی ذلمو زمین زَدی جَلدی هوا رفت
آخر دلمو سر به هوا کِردی و رفتی
بوسه‌ی تو شیرین بود، کاکو رف پشت ملازم
سی! سی! به سمندر چه کارا کِردی و رفتی

با پاییزی زمستانی !


با پاییزی زمستانی ! هوا بس ناجوانمردانه سرد شد ! شمال سوئد برف بارید و پیرامون
هم چهار درجه زیر صفر رفت ! تاریکی و سرما ! بی گمان شب تا هشت درجه زیر صفر خواهد رفت ! کلاه روسی یا فنلاندی ،دستکش ، شال گردن ، پالتو و چکمه و........ روزهای سردتر ...... با مهر همیشگی

زبان تفاهم را تخطه نکنیم !

" آب را گل نکنیم "
تورج پارسی
بیست و پنجم سپتامبر دوهزار سیزده
زبان تفاهم را تخطه نکنیم  ، بگذاریم به جای خرابی ، آبادی میدان بیابد ! بگذاریم اعتبار انسان رسمیت بیابد ! زبان تفاهم را تخطه نکنیم " آب را گل نکنیم " با مهر همیشگی

باز نشر پاییز پادشاه دموکرات فصل ها و عکاسان گردآوران شعر لحظه ها.......

باز نشر
پاییز پادشاه دموکرات فصل ها  و عکاسان گردآوران شعر لحظه ها.......
دکتر تورج پارسی
۲۴ اکتبر ۲۰۱۰ اپسالا
دیروز به دانشکده رفتم تا با دوستی قهوه ای بخورم ،  دم در ورودی رنگ ها میخکوبم کردند ، ماندم به تماشا با چشم و گوش باز ، به راستی زیبایی را می شنیدم و می دیدم ! شکار لحظه ها را آغازیدم  ! طبیعت به راستی ما را می چرخاند ،ما را بر روی سکوی اندیشه می نشاند،همه رنگ ها بی تعارف با تو به گپ می   نشینند .
 همه ی فصل ها ، همه رنگها جاری اند ،چشم و گوش را به میهمانی فرامی خوانند،این میکانیزم هستی است ،از همه رنگی تا بی رنگی که یعنی زیبایی و شایدم  .....!
طبیعت ، باغ رنگ ها و افسانه هاست ، زیباست ،روی واژه زیبا نمی ایستم ، به دنبال واژه ای رفتم که بهتر بتواند بنمایاند ، نیافتم ، به این رای رسیدم که واژه طبیعت خود یک فرهنگ واژه است ، فرهنگ واژه ای  بیرون از مدار زیبایی ها  !  فرهنگ واژه ی بودن ها و شدن ها !
به راستی اگر این پاییز نبود و قهوه ی دانشکده ی اقتصاد هم نبود، شاید این نوشته جان نمی گرفت تا به گفته ی شیرازی ها "ملکی ورکشان  " برسد به در خانه ی شما ، هر چه هست زیر سر پاییز پادشاه دموکرات فصل ها ست !
یادم آمد به گفته ی دل نشین و ظریف دکتر اسلامی ندوشن : اردی بهشت شیراز بسیار زیباست و شیراز در این ماه از زنانش زیباتر و لوندترست !  یا به گفته ی فرانسوی ها Coquette است , پاییز سوئد هم از دختران بلوندش زیباتر می شود شاید بتوان گفت زیبایی طبیعی را به تماشا می نهد ، اگر این گفته ی سعدی را معیار قرار دهیم که   "مشک آنست که خود ببوید نه آنکه عطار بگوید " طبیعت را نیازی به زبان آوری عطار نیست بلکه خود عریان و آشکار در جلوت می ایستد و این تویی که زیباشناس باشی و سزاوار دیدن بی دریغ !
***
ادبیات تلخ و شیرین پارسی  هیچگاه بدون پاییز بارش بار نشده ، شاعران ، نقاشان واژه ها در ترسیم پرتره پاییز توان مند بوده اند:
خیزید و خز آرید که هنگام خزانست
باد خنک از جانب خوارزم وزانست
آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزانست
گویی به مثل پیرهن رنگ‌رزانست / منوچهری
 در ارتفاع ز غم نپرهیزم
من آبروی خزانم ،شکوه پاییزم /نصرت رحمانی
پاییز یک شعر است
یک شعر بی‌مانند
زیباتر و بهتر
از آنچه می‌خوانند /ملیحه مهر پرور

پادشاه فصلها پاییز

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر؛ با آن پوستین سردِ نمناکش.
باغ بی برگی،
روز و شب تنهاست،
با سکوت پاکِ غمناکش.
سازِ او باران، سرودش باد.
جامه اش شولای عریانی‌ست.
ورجز،اینش جامه ای باید .
بافته بس شعله ی زرتار پودش باد .
گو بروید ، هرچه در هر جا که خواهد ، یا نمی خواهد .
باغبان و رهگذران نیست .
باغ نومیدان
چشم در راه بهاری نیست
گر زچشمش پرتو گرمی نمی تابد ،
ور برویش برگ لبخندی نمی روید ؛
باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست ؟
داستان از میوه های سربه گردون سای
 اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید .
باغ بی برگی
خنده اش خونیست اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن .
پادشاه فصلها ، پائیز ./م . امید


و می ماند عکاسان ، شکارچیان عاشق لحظه ها ، اما یادمان باشد اینان شکارچیانی هستند بی تفنگ و خون ریزی  و نویسندگان تاریخ مصور  ! تاریخ لحظه های طبیعت ، از اندام  "برهنه ی زنی " یا " مردی" یا لحظه ی با خود بودن آدمی تا طبیعت که گه سپید می پوشد ، گاه سبز  و در پاییز رخت هایی از همه رنگ های خزانی و ............ و ........ تا  سنگی بی جان که عکاس آنچنان به آن چشم می دوزد که سنگ به زبان می آید و......! عکس های سیاه و سپید کهن یادها ی نقطه های دور و نزدیک که منظری دیگر دارند ! کاروانی همیشه در حال حرکتند با زنگوله هایی که صدای شان ترا به ژرفای موسیقیایی سکوت  می برد !
عکاسان گردآوران شعر های لحظه هایند ، لحظه هایی که گاه ناچیزند ، زودگذرند اما از زاویه ای که او می نگرد و شکارش می کند جلوه ی ماندنی می شوند ،بی مانند ، می مانند و تازگی را از دست نمی دهند چون تکرار نمی شوند .

نقاشان را نقطه ی پیوند عکاسان و ادیبان و موسیقی دانان می دانم  که خود مبحثی هزاران کتابست که در فرصتی دیگر با درود در برابرشان کلاه از سر بر می دارم .