سیمفونی اردیبهشت ۲

بهار نارنج

سیمفونی اردیبهشت - ۲

 تورج پارسى

 

اردیبهشتی پر از پروانه و شوق

پر از حوصله ی آب و خاک

پر از بلوغ آینه و رقص ماه

و کلامی که همیشه برای گفتن هست .

 

اردی بهشتی از تبار رنگ و بو شکوفایى  دمادم عشق

یادمان هزاره ها

اگر یادت باشد که هست

گفتم که همیشه کلامی برای گفتن هست.

 

اینک در آستانه ی ماه جلالی هستیم  ۱

همان ماهی که می بر کف و گل در آستین دارد

بر خیز ، برخیز با کلامی از خیر و می بیا

با جام که فانوس است آبی جان

تا در خانه ی  پرستو و شبدر و پونه جشن بگیریم

و در گذرگاه های خالی زمان قلمه ی شادی بکاریم .

 

ببین آبی جان

بهار نارنج پر از شوقست و بو

نرگس به ناز و ساز راز می گشاید

گل سرخ مى خواند : مى خواه و گل افشان کن .....

و هوا بی دریغ سبو به میخواران می بخشد

بیا آبی جان ، بیا با فانوس جام و جان

که هنوز سر شب بوسه است و سایه سار ماه دوم بهار

و شایدم هزاره ی تولد پرنده ی غمگینى در کرانه های شرقی عشق .

 

                آپریل ۲۰۰۰ اپسالا

۱_ پیراهن بر گ بر درختان                         چون جامه ی عید نیک بختان

      اول اردی بهشت ماه جلالی                  بلبل گوینده بر منابر قضبان

      بر گل سرخ اوفتاده لالی                      همچون عرق بر عذار شاهد غضبان     

                        مقدمه ى گلستان سعدی

 

پس از آنکه به کورش نووه سه سالاه ام یاد دادم ک با موبایل عکس بگیرد ، این عکس را گرفت .

آذری در خانه دارم


آذری در خانه دارم

 

اردی بهشت گان ، شهریورگان  ، آذرگان و سده از جشن های آتشند  به همین مناسبت   این غزل را باز نشر می دهم

 

آذری در خانه دارم

 

تورج پارسى

با تو هر شب در بهشت لحظه ها ، پیمانه دارم

باده از چشمت خورم چون عالمی شکرانه دارم

در نگاه لحظه ها ، روید بسی باغ بهاران

در زمستان زمانه ، آذری در خانه دارم

زیر چشم محتسب ، باده کش کوی مغانم

محتسب داند که من در خانه ام ، میخانه دارم

غم اگر بر در زند ، گویم برو دیگر نیاید

چونکه سیمرغی ورای قاف این کاشانه دارم

ساغر هستی شده پر از شراب تاک چشمت

من ز استغنای خود بس حیرتی مستانه دارم

 مهرگانی  بزم جمشیدی  به  نوروز  نیایی

در شب یلدای عشقت خلعتی شاهانه دارم

شعر حافظ  در نگاهت ، در تبسم شعر  سعدی

نیکی پندار  زرتشت  آذری در خانه دارم

فوریه 86

آذر = آتش

 

 

من راز خواب هایم را نمی گشایم


من راز خواب هایم را نمی گشایم


عکاس خواهرم ناهید است .

راز خواب هایم

 تورج پارسی

من راز خواب هایم را نمی گشایم

چرا که در خواب بی واژه راه می روم

نفس می کشم

و پابرهنه به همه جا سرک می کشم.

من راز خواب هایم را نمی گشایم

چرا که در خواب تشنه نیستم

گرسنه نیستم

به همه ی اشیا ، گل ها، آدمها دست می کشم

همه چیز لخت و بی پرده و بی پرواست

نگرانی نیست ،

قافیه معنا ندارد

قسم معنا ندارد

یک تیکه از ماه را می توانی به در خانه ات که دیوار ندارد آویزان بکنی

و ببینی که باغچه ات آواز می خواند .

من راز خواب هایم را نمی گشایم

چرا که بیداری به صورت شان چنگ خواهد انداخت .

من راز خواب هایم را نمی گشایم

چرا که.......

۱۵ اپریل دوهزار دوازده ویرجینیا

خواب ابر دریای دریاها

خواب ابر دریای دریاها *

خواب ابر دریای دریاها *

تورج پارسی

من خوب آمدم

و توبیشتر خوب آمدی

تا رسیدیم به دم دمای صبح راستین گل سرخ .

اگر چه سربالایی های پر اشباح و پلشت زمانه

تازیانه بودند ، خار بودند ، مرگ بودند

اما با کوله بار ی از خستگی و تشنگی

رد پای نسیم را گرفتیم تا رسیدیم  به دم دمای صبح راستین گل سرخ

و چه گریستیم از خوشبختی

و با صدای کل باران و پرنده

هم آغوش  " ابر دریا ی دریاها  " شدیم

تا به خواب واژه های خوشبو رسیدیم .

من خوب آمدم ،و توبیشتر خوب آمدی

تو بیشتر خوب آمدی

......

 چهارم اپریل دوهزار و دوازده در ساحل ابر دریای دریاها یا اقیانوس آرام 

جام مغانه

جام مغانه

تورج پارسی

هی تنهایی

هی غربت چند اضلاع

هی روزگار بی بوریا

از همین کوره ره که گذشتی

سمت چپ افق

غاری است که پیری از تبار مغان

به نیایش آب و خاک و هوا و آتش ایستاده است

اگر گذرت افتاد

جامی مغانه نوش کن

و پشنگی بر خاک ریز

جرعه ی تلخ ، فردای روشنی دارد

.

هفتم اپریل دوهزار و دوازده  کستاریکا.