
من فاتح کدام دشتم ؟
پیش کش می کنم به گ . م نگاره گر تاریکی ها !
تورج پارسی
من فاتح کدام دشت
کدام کوی و برزنم
من که با خود هزاران هزار خرمن حیرانی و تنهایی حمل می کنم !
دشت سبز کامیاب و جاری است
و بر رخش جای بوسه های شبنم پیداست
و چه خوش و به هنگام هم آهو ماده ای بر آن لمیده
که با چشمان همه چشمش ، حیران و پرسشگر به من چشم دوخته است
و هوا هم با مهر نوازش می کند همه ی چشم اندازها را.
اما ، اما من فاتح کدام دشت
کدام کوی و برزنم
من که با خود هزاران هزارخرمن حیرانی و تنهایی حمل می کنم
من تنها این را می دانم که اگر ساعت هم ننوازد ترانه اش را
مرا با زمان کاری نیست
مگر من فاتح کدام دشت
کدام کوی و برزنم
من که با خود هزاران هزار خرمن حیرانی و تنهایی حمل می کنم !
۱۶ نوامبر دوهزار یازده اپسالا

هر چى هست تو اون چشاته
تورج پارسى
چش تو مثل یه سازه
پر رازه ،
پر نازه ،
دل پر گوى نیازه که همیشه مى نوازه .
وقتى دل زانوى غم بغل مى گیره
چش تو میاد سراغم
مى نخورده مى کنم مست
مثل مهتاب شب کارون میشم
خستگى هاى زمونه میره بیرون اتنم
مثل پاکى پس از بارون میشم
راستى ، راستى خوب مى دونم
هر چى هست تو اون چشاته !
بعد از اینم مى شینم
با دل شیدا توى باغم
تا چشات بیان سراغم
ساغر عشق پر از مى بکنن
ببرندم همون جا که نسیم گذر نداره
اینو مى تونم بدونم که دلم
اشک شوق اونجا مى باره .
ساغرم دوباره پر کن
ساغرم چند باره پر کن
من مى خوام اونجا بمیرم
دل من بر سر راته
من می دونم هر چى هست تو اون چشاته
آفتاب صبح بهاره که ازش نشاط مى باره
من مى دونم ، خوب مى دونم
هر چى هست تو اون چشاته
هر چى
هست
تو
اون
چشاته
اپسالا/ ۲۳اکتبر۱۹۹۸
درتاریخ ۱۸ماه ژانویه ۲۰۱۰ بازنویسى شد
تورج پارسی
باید برای همه ی فصل های آبی
دوباره در دفتر شعرم برویی
و با نگاهت بنوازی
قافله ی انتظار را .
تا آمدنت رویاهایم را در شور و دشتی می نوازم
تا پونه ها نامت را
برای همه ی فصل های آبی
زمزمه بکنند !
ششم اپریل دوهزار یازده

خانه ی کودکیم کجاست نادیکا ؟
تورج پارسی
نادیکا ، دختر آپاچی
دختر خورشید ، دختر دشت ، دختر غار
دختر آویشن ها ،
امروز ندیدمت گریستم دریا ، دریا !
نادیکا !
یادت می آید که به من گفتی فرانسیسکو پیزارو سردار سنگدل اسپانیایی
زمین ها را گرفت ، کشت و آواره تا ن کرد ،
آیا تو دختر خورشید می دانی
خانه ی کودکیم کجاست ؟
خانه ای که دیوارهایش از شعر و شبنم بود
و از چهار سو با آفتاب همسایه بود
و پرندگانش همیشه عاشق بودند .
نادیکا خانه ی کودکیم کجاست ؟
خانه ی کودکیم آبی بود با پنجره هایی که رو به عشق باز می شدند
و عشق با پیراهنی نازک و ارغوانی که همیشه بوی شراب خلار می داد
برایش می رقصید
شمرده شعر می خواند
با آرامش تا ر می نواخت
و در همه حال با دستان سبزش ضرب می گرفت .
خانه ی کودکیم کجاست نادیکا !
خانه ای که در آغوشش به خواب می رفتم
خواب های آبی می دیدم ،
خواب هایی که بیداریم را به گردش می برد
و کاکل لحظه هایش را با گلبرگ های نیلوفر شانه می کرد .
خانه کودکیم کجاست نادیکا گریه امانم نمی دهد
آیا کسی به من می گوید خانه ی کودکیم کجاست نادیکا ؟
Pizarro


با موج آب ترانه ای بخوان
تورج پارسی
با موج آب ترانه ای بخوان
تا از تاریکی خواب هایم بکاهد
از خواب های بی فانوس
و ریگزاران بی حاصل .
با موج آب ترانه ای بخوان
تا از بلندای این همه تنهایی بکاهد
ای یادمان افق های دوردست .
با موج آب ترانه ای بخوان
باشد که با صدای جادویی ترمپت آن مرد جاماییکایی
رد پایت را پیدا بکنم .
سوم نوامبر ۲۰۱۱ ۱پسالا
