روزگار بر کین می چرخد !

روزگار بر کین می چرخد !


تورج پارسی


کار زیاد روی دستم هست ، اما فرصت کم  و شتاب که نکند از دست بروند ، سه کار پژوهشی دارم که نیمه کاره  مانده اند ، گه به اندوه به آنان می نگرم . چند مدتی هم هست روزگار بر کین می چرخد  و توانم را گرفته است ، گه می اندیشم اگرنمی نوشتم اگر نمی سرودم اگر نمی خواندم و اگر به  گیتی پهناورموسیقیایی ره و نشانی نداشتم از کدام سو خاکی به دست می آوردم تا غمگسار سرم بشود . امروزدر یاداشت هایم به چندپندواره های دوره ساسانی برخورد کردم نیک دانستم که دوستان هم بخوانند اگر نخوانده اند ، بی گمان در پندواره ها رگه های بسیار کلانی مردم شناسی ، روان شناسی و جامعه شناسی وجود دارد ! نا گفته آشکارست که شاید برخی  پندوارها  خوانایی با زمان نداشته باشند ، اما آنچه اگر توانست در شط زمان جاری بشود ، باشد که حرفی برای گفتن داشته باشد .

با مهر همیشگی
پندواره ها
* اگر پرسند کیستی باید هنرهای خویش را بشماری !
* نژاد و نسب افتخار آفرین نیست !
همین پندواره امروز زبان زدی شده است : گیرم پدر تو بود فاضل  ازفضل پدر ترا چو حاصل
* ارزش هر کس به اندازه خرد اوست !
* تن به تن آسانی و کاهلی نباید سپرد !
*  گفته ی بد گو را بی آزمون باور مکن !
*رشک بردن زهر جانست و هم نشینی و همزبانی با مردمان سخن چین و دو روی پر گزند !
* گران بهاترین خلعت ایزدی خردست !
 به همین سبب فردوسی شاهنامه را با خرد می آغازد
* ده اهرمنند که دل و نیروی شیر دارند و بر جان و خرد چیره می‌شوند و آن را تباه می کنند :
آز ، نیاز ، خشم ، رشک ، ننگ ، سخن چینی ، دورویی ، ناپاک دینی ، نا سپاسی !
در اینجا نیاز می بیند که ناپاک دینی را آشکار بکند ، دئنا  در اوستا به معنای وجدان است و واژه دین از آن ساخته شده است .  اگر آهنگ سخنگوی این گفته چنین باشد که " غیر زرتشتی "را  ناپاک دین بنمایاند سد درسد آشکارست که بیهوده پند داده و بر خرد سخن نرانده است .

زاد روز استاد معین


من همیشه در زمان سرگردانم ، یعنی رها هستم این است که زیاد گم می شوم تا سرانجام خود را در گوشه ای می یابم .امروز بانو ندا شفیعی نهم اردی بهشت زاد روز استاد معین رابر بلندی ها  خواند تا من هم بیدار شدم از ایشان سپاسگزاری می کنم . محمد معین دانشجوی بلافصل استاد پورداودست ، او نخستین کسی است که موفق به دریافت درجه ادبیات پارسی شد آن هم سن بیست و چهار سالگی ، معین تز دکترایش را را درباره ی " مزدیسنا و تاثیر آن درادبیات فارسی " نگاشت  یعنی اثر دین زرتشتی در ادبیات فارسی . به فروهر استاد استادان درود می فرستم و به یاد نکوی وی بر پای می ایستم با مهر همیشگی

اشو-عدنان عفراویان- سی و شش ساله هنوز در میدان کوچک لشکرآباد اهو

اشو-عدنان عفراویان- سی و شش ساله هنوز
در میدان کوچک لشکرآباد اهواز ، در غربت تلخ می سوزد

دکتر تورج پارسی

این فیلم را در اپسالا دیدم از آنجایی که سینمای شوروی کارهای بسیار ارزنده و ماندگاری در رابطه با جنگ ساخته بود و همه را دیده بودم، باشو را در تراز ان فیلم ها ارزیابی کردم .
باشو غریبه کوچک به کارگردانی و نویسندگی بهرام بیضایی در سال ۱۳۶۵ساخته شده  اما زیر حکومت جهل و جنون و نفرت پس از ساخت توقیف شد ، یعنی در مدت جنگ هشت ساله  ایران و عراق  -شهریور ۱۳۵۹ تا مرداد ۱۳۶۷-این همان زمانی است که حکومت  شعار جنگ موهبت الهی را در بوق و کرنا می نواخت و دفاع از صلح  زندان شکنجه و مرگ در پی داشت ،حتا بی شرمی تا آنجا قد کشید که  واژه " صلح  "مورد تعقیب حکومت قرار گرفت ، نقلی می کنم از استاد پرویز شهریاری سردبیر ماهنامه چیستا در رابطه با مجله آشتی ریاضیات  ، این نشریه  نخست "صلح با ریاضیات "نام داشت   پس از سال ها خاموشی  استاد دوباره در فکر انتشارش  افتاد دستگاه سانسور نپذیرفت  چرا که واژه صلح در آن بود پس از کلی معطلی با نام " آشتی با ریاضیات " اجازه انتشار یافت
 
فیلم باشو رنگی است و مدت آن ۱۲۱ دقیقه می‌باشد ویک سال پس از پایان جنگ اکران شد.بدون رودر بایستی بگویم آن شب چشم اختیار از من گرفت و بارید ، فیلمی که نفرت به جنگ را نشان می داد و من روزها و ماه ها در همه جا هم چنان شریک این غریبه ی کوچک بودم وبارها به میدان سرخ مسکو کشیده شدم تا بازماندگان جنگ را هزاران باره ببینم .
بازیگران: سوسن تسلیمی، پرویز پورحسینی، اکبر دودکار، عدنان غفراویان/ باشو / فرخ لقا هوشمند، رضا هوشمند، محمد فرخواه، معزز بنی دخت، عزیزاله سلمانی
باشد که روزی دیگر کارگردانان سینمای ایران در این رابطه کار بکنند و جنگ و پی آمدهایش را از منظرهای گوناگون مورد بررسی قرار بدهند .

فغان ز جغد جنگ و مرغوای او ، شاهکار ملک الشعرای بهار
فغان ز جغد جنگ و مرغوای او         که تا ابد بریده باد نای او
بریده باد نای او و تا ابد         گسسته و شکسته پر و پای او
ز من بریده یار آشنای من         کز او بریده باد آشنای او
چه باشد از بلای جنگ صعبتر؟         که کس امان نیابد از بلای او
شراب او ز خون مرد رنجبر         وز استخوان کارگر، غذای او
همی زند صلای مرگ و نیست کس         که جان برد ز صدمت صلای او
همی دهد ندای خوف و می‌رسد         به هر دلی مهابت ندای او
همی تند چو دیوپای در جهان         به هر طرف کشیده تارهای او
چو خیل مور گرد پاره‌ی شکر         فتد به جان آدمی عنای او
به هر زمین که باد جنگ بروزد         به حلقها گره شود هوای او
به رزمگه خدای جنگ بگذرد         چو چشم شیر لعلگون قبای او
به هر زمین که بگذرد، بگسترد         نهیب مرگ و درد ویل و وای او
جهانخواران گنجبر به جنگ بر         مسلط‌اند و رنج و ابتلای او
ز غول جنگ و جنگبارگی بتر         سرشت جنگباره و بقای او
به خاک مشرق از چه رو زنند ره         جهانخواران غرب و اولیای او؟
به نان ارزنت بساز و کن حذر         ز گندم و جو و مس و طلای او
به سان که که سوی کهربا رود         رود زر تو سوی کیمیای او
نه دوستیش خواهم و نه دشمنی         نه ترسم از غرور و کبریای او
همه فریب و حیلت است و رهزنی         مخور فریب جاه و اعتلای او
غنای اوست اشک چشم رنجبر         مبین به چشم ساده در غنای او

سیمفونی اردی بهشت - ۳

سیمفونی اردی بهشت - ۳

تورج پارسی

کاش همیشه و همیشه اردی بهشت بود
همه ی فصل ها
همه ی ماه ها
همه ی روزها
همه ی ساعت ها و لحظه ها آبی جان
کاش ، کاش  همیشه  اردی بهشت بود.

اردی بهشت جان می دهد برای آشنایى
برای  یگانه شدن در چهار سوی  فروتنی
برای لبخند هایى که استوره می سازند در بستر تاریخ
برای نگاه دوختن  به نگاه
و تا آن سوی افق پا برهنه دویدن
کاش آبی جان همه ى فصل ها اردی بهشت بود.

یادت می آید
همیشه می گفتی چرا ، چرا
ما وقتی به مهمانی  آب های  لخت می رفتیم
زمان بی اعتنا به ما
که دلمان برای یک بوسه و پیغام تنگ می  شد
پا تند می کرد
تا نگاه می کردیم به آخرای خسته ى شب می رسیدیم
آه آبی جان اگر همیشه و همیشه ها اردی بهشت بود
ما با اعتبارى پر شکوه 
در یک بوسه می ماندیم  تا سبز شویم .

کاش همیشه و همیشه اردی بهشت بود آبی جان
گریه نکن
مادر گریه دوست ندارد
اردى بهشت را غمگین نکن آبی جان.

کاش همیشه و همیشه اردی بهشت بود آبی جان .


آپریل ۲۰۰۳ اپسالا

سیمفونی اردیبهشت - ۲

سیمفونی اردیبهشت - ۲

تورج پارسى


اردیبهشتی پر از پروانه و شوق
پر از حوصله ی آب و خاک
پر از بلوغ آینه و رقص ماه
و کلامی که همیشه برای گفتن هست .

اردی بهشتی از تبار رنگ و بو شکوفایى  دمادم عشق
یادمان هزاره ها
اگر یادت باشد که هست
گفتم که همیشه کلامی برای گفتن هست.

اینک در آستانه ی ماه جلالی هستیم  ۱
همان ماهی که می بر کف و گل در آستین دارد
بر خیز ، برخیز با کلامی از خیر و می بیا
با جام که فانوس است آبی جان
تا در خانه ی  پرستو و شبدر و پونه جشن بگیریم
و در گذرگاه های خالی زمان قلمه ی شادی بکاریم .

ببین آبی جان
بهار نارنج پر از شوقست و بو
نرگس به ناز و ساز راز می گشاید
گل سرخ مى خواند : مى خواه و گل افشان کن .....
و هوا بی دریغ سبو به میخواران می بخشد
بیا آبی جان ، بیا با فانوس جام و جان
که هنوز سر شب بوسه است و سایه سار ماه دوم بهار
و شایدم هزاره ی تولد پرنده ی غمگینى در کرانه های شرقی عشق .

                آپریل ۲۰۰۰ اپسالا
۱_ پیراهن بر گ بر درختان                       

چون جامه ی عید نیک بختان

اول اردی بهشت ماه جلالی             

 بلبل گوینده بر منابر قضبان

 بر گل سرخ اوفتاده لالی               

همچون عرق بر عذار شاهد غضبان    

                        مقدمه ى گلستان سعدی