آبی زنی بود به مانند درخت


آبى زنى بود به شکل درخت

تورج پارسی

آبى زنى بود

به شکل درخت

در بیابانى پشت خانه ى مادربزرگ .

 

آبى را در حوصله ى همه ى روزها

دوست داشتم ،

او تکرار همه روزهاى غیبتم از مدرسه بود .

 

آبى زنى بود به شکل درخت

که در آوازهاى غمگین بى باران بیابان زنده مانده بود

آبى کولى بى تلواسه اى بود

که همه ى حکایت هاى تکراریش  را باور داشتم

آنچنان که پشنگى آب بر زمینی خشک .

 

آبى بیابانى بود بى راز

خسته ،

از پلشتى گریزان

بى آب و باران که مرا با خود مى برد تا انتهاى خط هاى نا نوشته

مى برد و مى برد

با او نه خواب بودم ، نه بیدار

تنها مى دانم

از پى روزگاران بى پایان به دنبالش بودم

کرنا زنان ، با حرمت آب و تاک ، آتش

باهزارچشم براى دیدن

وهزار گوش براى شنیدن  .

 

آبى فراخوان همه ى روشنایی ها بود

 اینک  در خاموشى یک حیرت طولانى

مدت هاست که آبى را گم کرده ام

و در بیابانى پر از یاد هاى نا نوشته نشسته ام آزرده

شآید ، شآید ،

آبى پشنگى شود

 بر وجود پژمرده اى که دیگرهیچ مخاطبى ندارد !

۲۸ اکتبر ۲۰۰۷

ویرجینیا

هم اکنون از رفتن یا به گفته ی بیهقی از " شدن " همایون خرم آگه گش

هم اکنون از رفتن یا به گفته ی بیهقی از " شدن " همایون خرم آگه گشتم ، شمعی برافروختم و به یادش جامی شراب شیراز و درودی به فروهرش که همه ی کارهایش کارستانی بودند . ترانه ی تو ای پری کجایی سروده سایه و آهنگ خرم و صدای خش دار قوامی در اصفهان خود یک اوج است . من این ترانه را برای نووه هایم زمزمه می کردم هر کجا که بودند می دویدند به طرفم چه رازی را در فضا آشکار می ساخت که همه را به سوی خود می کشانید . نیک باورمندم که ماندگارند آنانی که در غم و شادی ما شریک بوده و هستند ! با مهر همیشگی

تو اى پرى کجایی
ترانه از ه.ا. سایه
آهنگ از مهندس همایون خرم
خواننده قوامى
در دستگاه اصفهان
شبی که آوای نی تو شنیدم چو آهوی تشنه پی تو دویدم
دوان دوان تا لبه چشمه رسیدم نشانه ای از نی و نغمه ندیدم
تو ای پری کجائی ؟ که رخ نمی نمائی
از آن بهشت پنهان دری نمیگشائی
من همه جا پی تو گشته ام از مه ومهر نشان گرفته ام
بوی ترا زگل شنیده ام دامن گل از آن گرفته ام
تو ای پری کجائی ؟ که رخ نمی نمائی
از آن بهشت پنهان دری نمی گشائی
دل من سرگشته ی تو نفسم آغشته ی تو
به باغ رویاها چو گلت بویم
بر آب و آئینه چو مهت جویم
تو ای پری کجائی ؟
در این شب یلدا ز پی ات پویم
به خواب و بیداری سخنت گویم تو ای پری کجائی ؟
مه و ستاره درد من میدانند که همچو من پی تو سرگردانند
شبی کنار چشمه پیدا شو میان اشک من چو گل وا شو
تو ای پری کجائی ؟ که رخ نمی نمائی
از آن بهشت پنهان دری نمیگشائی

در بن بست پنجره



در بن بست پنجره

·

در بن بست پنجره

تورج پارسی

نهم ژانویه دوهزار سیزده

چو دوباره می شوم

دوباره روشن و روشنایی

دوباره چراغانی می شوم

آنگاه که آمدنت را حتا دیوارهای خانه می شنوند

چو چراغانی می شوم به راستی

انگار که همین حالا بود آن سال خوش پر ترانه در تن خانه ،که آمدی ،

نوروز بود و بوی نرگس و بوی تو و بوی آفتاب

و خنده ی بلند گل و باغچه و بغ و بغوی کبوتر سپید پاپر

و روزها که همه یک جا و یک سر اردی بهشت بودند ،

مستی بود و راستی بی غروب

و شراب و شراب که از جام به جام سفر می کرد به ترنم و دل شیفتگی

و من گفتم و بلند هم گفتم برای تو و برای در و دیوار

برای جام و  شراب که نورزمان نوروزتر شد

و تو با نگاه و لبخندت " خانه " شدی به سامان پر از آب و آینه و اسپند

و اینک شراب هست و جام هست وخانه هست

نرگس هست و نوروز واما ، اما دریغ که تو نیستی به راستی نیستی تو

شاید در کوره راه های تقویم های کهنه جا مانده ای !

چه می دانم ؟ من که کوه را کندم بی تیشه !

و اینک سده ای ایست که  در بن بست پنجره در انتظار ماسیده ام در تاریکی

با این همه پرپر شدن یادمان ها یم چه باید کرد ؟

آی ساقی ! آی ساقی !

شوکت عشق

شوکت عشق
تورج پارسی
ازاینجا تا آنجا ؟
نه ،
نه ،

این همه راه !
هیهات ، هیهات آدمی چه تنگ حوصله است ،
پریشان و بی پیوست ،
بی تبسم و سوگوارست آدمی ، هیهات ،
اما ،
به شوکت پر بال و پرعشق سوگند ،
اگر عاشق بودی آدمی ،

تا کهکشان ها هم راهی نبود .....
فوریه ۲۰۰۳ هلسینگبوری

نیمای کوهستان و یادمان جاری اش ..

نیمای کوهستان و یادمان جاری اش .......
.......................
از نامه ی فرهیخته ارجمند شراگیم یوشیج فرزند نیما به من :
13 دی ماه سال1391 مطابق با دوم ژانویه سال 2013 میلادی. سالروز سکوت و آرامش جاودان نیمای بزرگ را گرامی بداریم و چشم در راه همه ی فرزن
دان بیدار چشم و آزاد اندیش ایران زمین در ادامه این راه بس دشوار می مانیم. یادش یاد باد و خاطرش گرامی..
>>>>>>>>>>>>>
نیمای کوهستان و یادمان جاری اش .......
" کهنه " و " نو " در ستیز بى درنگ
تورج پارسی
با یاد همیشگی انسانی فرهیخته که ساختمان بحور عروضی را خوب می شناخت و با آن می زیست اما به گفته ی رند شیراز " طرحی نو در انداخت " زبان فرانسه را می شناخت و همین شناخت به وی یاری رسانید که در شعرنیز" پا از گلیم خود " بیرون نهد ! یعنی بحور عروضی پاسخگویش نبود رختی دیگر براندام خویش می خواست !
آنگاه که در جامعه ی مفلوک در سنت ، اندیشه از " رنگ " دیگر سخن به زبان آورد ، سنت با چنگ و دندان رودرویش می ایستد ، شکلک در می آورد ، کنایه ها به سر رویش می پاشاند تا بتواند " طرح نو " را خفه کرده و "سلطنت سنتی "خودرا با توان بیشتری همچون گزمگان حکومتی بر چهار راه و گذرگاه ها بنشاند! که یعنی : فضولی موقوف !
در اصول هم که بنگری همیشه به گفته ی استاد زنده یاد آریان پور :
" کهنه " و " نو " در ستیز بى درنگ
قلب هر چیز است یک میدان جنگ
در اینجا هم نویی را می بینیم به نام نیما و کهنه هایی که با کسوت سلطانی در میدان گاه بیان پدیدارند .اما نیما ی فرزند کوهستان رهروی نیست که دور خود بچرخد یا زبان در کشد، شعرش را می خواند و " صادق هدایت " است که می داند و می شناسد که " رنگ " نوی است و " بار " تازه ای است که نیما آورده ،از جای بر می خیزد با دست و زبان آفرین ها می گوید ش !
و نیما ی یوشیج هوای کوهستانی روستایش را به" شهر شعر "می آورد و هوارا تازه می کند . من نیازدیدم که نیما را از ۱۳۰۰ با " قصه ی رنگ پریده " پی بگیرم تا برسم به " افسانه " در سال ۱۳۲۹ و سپس " مانلی " در۱۳۳۶ .در این پیگیری و همه ی فراز نشیب های زمانه ، آشکار شد نیما دیگر " ناشناس " نیست آشنای آشناتر از آشناست ! چرا که بن بستی را گشود و روندگاه تازه ای را در ادب ایران ساخت . در این روندگاه ، هر رونده ای ره خویش را بر گزید و........چراغی پشت چراغی فروزان گشت یا به گفته ی آرش نورافروز: گشت زمستان همه جا لاله گون
دو سال پس از سرایش مانلی نیما در می گذرد اما چراغ روندگاهش هم چنان فروزان است که فروزان ، وی راپاس می داریم شمعی برمی افروزیم و به ارج همیشگی اش از جای بر می خیزیم . با مهر همیشگی
وبسایت رسمی نیما یوشیج
www.nimayoushij.com

یاد بعضی نفرات
نیما یوشیج
یاد بعضی نفرات
روشنم میدارد:
اعتصام یوسف
حسن رشدیه
قوتم میبخشد
ره می اندازد
و اجاق کهن سرد سرایم
گرم می آید از گرمی عالی دم شان
نام بعضی نفرات
رزق روحم شده است
وقت هر دلتنگی
سویشان دارم دست
جرأتم میبخشد
روشنم میدارد
nimayoushij.com