نخستین روز اردیبهشت به نام سعدی نامورست . روز سعدی




 The sons of Adam are limbs of each other
Having been created of one essence.
When the calamity of time afflicts one limb
The other limbs cannot remain at rest.
If thou hast no sympathy for the troubles of others
Thou art unworthy to be called by the name of a man.
بنی آدم اعضای یکدیگرند    
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی

من از تو صبر ندارم که بی تو بنشینم کسی دیگر نتواند که بر تو بگزی

من از تو صبر ندارم که بی تو بنشینم
کسی دیگر نتواند که بر تو بگزینم

گوشه ی دشتی

تورج پارسی

به صدای افسانه خواننده ی فرهنگ هنر گوش می کنم ، این هم برکتی است از سایتی به نام جدید آن لاین که میهمان همیشگی اش هستم ، افسانه در دشتی می خواند :

من از تو صبر ندارم که بی تو بنشینم
کسی دیگر نتواند که بر تو بگزینم

گمان دارم شعر باید از سعدی باشد ، حال و هوای سعدی را آشنا هستم برای اطمینان از قفسه ی کتاب نخست برگزیده ای از غزل هایش که گزیننده و ویرایشگرش  دکتر کزازی است بر می گیرم  ، گمانم درست بوده است :

بپرس حال من آخر ، چو بگذری روزی
که چون همی گذرد روزگار مسکینم

پیشتر نوشتم که برخی شاعران در حال و هوای موسیقیایی به سرودن می پردازند و حتا در یک گوشه و دستگاه خاص موسیقیایی ، برای نمونه این شعر را هم  در ماهور می توان خواند اما به گمان من این شعر در ماهور سرور انگیز سروده نشده و صرفا در حال و هوای دلسوز دشتی هم چون آه از سینه ی شاعر برون جسته است. . شعر غوغا برانگیز مولانا جان می دهد برای ماهور :

حیلت رها کن عاشقا ، دیوانه شو ، دیوانه شو
وندر دل آتش درآ ، پروانه شو ، پروانه شو

نکته ای که در اینجا مطرح می کنم این است که خواننده نیز در خواندن گوشه ی دشتی باید همان حال و هوارا داشته باشداین نه تنها درباره ی گوشه ی دشتی صادق است بلکه درباره ی همه ی دستگاه های موسیقی سزاست . این همخوانی چنان جلوه گر خواهد شد که شنونده گمان بکند که خواننده ی آواز ، غزل را سروده است ، این قلم درباره ی محمودی خوانساری همیشه چنین باور داشته است و حتا پا فراتر گذاشته و صدای  محمودی را همیشه در دشتی  کوک می بیند . از محمد موسوی نوازنده نی خواندم که نقلی داشت از بنان درباره ی محمودی خوانساری  "شعری که محمودی می خواند شنونده گمان می کند که شاعر خود اوست "
موسوی نوازنده ی نی نقل می کند : استاد تاج می فرمودند من گوشه ای را قبول دارم که شعر در ان بگنجد ، اگر وزن آن طوری باشد که نشود شعر در آن گذاشت ردیف آوازی نیست ، ردیف آوازی انست که بتوان روی آن کلام گذاشت " این در واقع گواهی است بر این نوشته که شاعران هم در گاه سرایش دستگاه و گوشه ای را نشانه می کنند .
در اینجا نمونه ی دیگری می آورم از غزل زیبای شهریار که محمودی آنرا  در گل های تازه شماره ۳  در حال و هوای سد در سد دشتی خوانده است . در اینجا پافشاری می کنم که  استاد شهریار غزل را در دشتی سروده است ! و نقل است از ایشان که گفته است : محمودی با آوزش شعر مرا جاودانه ساخت !

از زندگانی ام گله دارد جوانیم
شرمنده  ی جوانی از زندگانی ام
گوش زمین به ناله ی من نیست آشنا
من طایر شکسته پر آسمانی ام
گیرم که آب و دانه دریغم نداشتند
چون می کنند با غم بی همزبانیم
دارم هوای دیدن یاران رفته را
یاری کن ای اجل که به یاران رسانی ام
گفتی که آتشم بنشانی ولی چه سود
برخاستی که بر سر آتش نشانی ام
شمعم گریست زار به بالین که شهریار
من نیز چون تو همدم سوز نهانیم
دستگاه ها و گوشه ها
هفت دستگاه اصلی موسیقیایی داریم :
شور ، همایون ، نوا ، سه گاه ، چهارگاه، راست پنج گاه و ماهورست .
دستگاه شور خود چهار کمکی دارد که عبارند از افشاری ، بیات زند ، دشتی و ابو عطا
دستگاه همایون هم اصفهان و شوشتری و بی داد عشاق را دارد
وزیری آوازهای ایران در سه بخش نشان می دهد دستگاه ، نغمه و گوشه و اگر موسیقی ایران را کشوری فرض کنیم دستگاه را ولایت یا استان ، نغمه  را شهر و گوشه را خانه تعبیر کرده است . سر آغاز دستگاه ها شورست ، خالقی شور را همچون سخن گوی پیر می داند و دشتی را همچون جوانی می داند که نمی تواند اندوه خویش را کنترل بکند . 
دشتی بیش از از هر گوشه و دستگاهی در ساختار موسیقی محلی اثر گذار بوده است
ترانه های محلی فارس بیشتر در دشتی از دستگاه شور و شوشتری  و بی داد از دستگاه همایون ساخته و پرداخته شده است . بر خلاف دکتر برکشلی که دشتی را برآیند موسیقی محلی شمال ایران می داند ، این قلم گوشه دشتی را از ناحیه ی دشتستان بوشهر می داند چنانچه فایزخوانی و شروه های این خطه در دشتی ساخته و خوانده می شوند . در آواز دشتی : در آمد ، اوج ، گیلکی ، بیدگانی ، چوپانی ، دشتستانی و حاجیانی ،غم انگیز، دیلمان ، مثنوی .  در رابطه با همین نوشته توجه تان را به دو یوتب که زنده یاد محمودی خوانساری و شجریان خوانده اند جلب می کنم .
http://www.youtube.com/watch?v=mfjCNj2Q9nk
http://www.youtube.com/watch?v=mfjCNj2Q9nk

ترا زمزمه می کنم


ترا زمزمه می کنم
تورج پارسی
از تپش قلب
تا بازی با رنگ ها
تا شکستن وزن واژه ها
به نقطه  ای از نظم می رسم
که تو آنجا ایستاده ای ..
ترا زمزمه می کنم
ترا ......
۱۷ اپریل ۲۰۱۱

«گه گاه دوست دارم آنچنان در شگفتی بمانم .....»

 

 

دکتر تورج پارسی 

 

گه گاه دوست دارم آنچنان در شگفتی بمانم تا جزیی از خود شگفت زدگی بشوم ، این غزل که هر واژهاش دختر بالندهی نورست با تار حمید متبسم و آوای سالار عقیلی در چهارگاه جهان را باردیگر معنا یی دیگر بخشید. شگفتا ! شگفتا !که کدکنی از نهان خانهی دل کدام وادی پر حسرت توانسته " دود آه دل را " این چنین دست نخورده  بیرون بکشد

موسیقی در غرب خود را از شعر جدا کرد و راه خود رفت .اینجا این پرسش مطرح میشود که آیا شعر نتوانست هم پای موسیقی ره را بپیماید یا موسیقی تاب همراهی نداشت. اما بر عکس در موسیقی ما شعر همان اندازه پرجلال است که موسیقی هست در نتیجه این دو هنر همراه و همگامند تا جهانی بیافرینند که بتوان آنراهم شنید هم دید و هم بویید....

نهانی با خیالت بزم ما آینه بندان بود

به هم زد دود آه دل صفای خلوت مارا

در اینجا میتوان متبسم را شاعر و کدکنی را نوازنده نامید شاید شگفت زده بشوید اما این قلم آنچنان این پیوند و هارمونی رازیبا و آشکار می بیند که میتواند دود آه دل را ببیند، بشنود و ببوید . به یاد میآورد که چنیان گفتهاند با موسیقی میتوان با خدایان گفتگو کرد این قلم میگوید با شعر و موسیقی میتوان خدایان را  آفرید

کمینگاه جنون

دکتر شفیعی کدکنی

در اینجا کس نمیفهمد زبان صحبت ما را

مگر آیینه دریابد حدیث حیرت ما را

سزد گر اشک لرزان و نگاه آرزو گویند

به جانان با زبان بیزبانی حالت ما را

نهانی با خیالت بزم ما آیینه بندان بود

به هم زد دود آه دل صفای خلوت ما را

خزان گلچین کند این باغهای حسرت ما را

نمیسازند با این تنگنای عالم هستی

بلند است آشیان مرغان اوج همت ما را

سری بر زانوی غم داشتم در کنج تنهایی

کمینگاه جنون کردی مقام عزلت ما را

«یادى از دوستم دکتر بیژن سمندر»

نگارش دکتر تورج پارسی

 
ای کاش وطن زود از این غم به در آید
این شام سحر گردد و این غصه سرآید
فارسیانی که نام بیژن سمندر را نشنیده باشند شاید اندک باشند. تا نامش را بر زبان جاری کنی اگر شنونده‌ات ازاهالی فارس باشد، شروع می‌کند به خواندن شعر ی از او:
ای کاش وطن زود از این غم به در آید
این شام سحر گردد و این غصه سرآید
How I wish my country soon
Would overcome its sadness
This night would turn to dawn
An end to all this madness
فارسیانی که نام بیژن سمندر را نشنیده باشند شاید اندک باشند. تا نامش را بر زبان جاری کنی اگر شنونده‌ات ازاهالی فارس باشد، شروع می‌کند به خواندن شعر ی از او:
شیراز می گن نازه واسه‌ی آفتاب جنگش
قلبارو گرن می‌زنه به هم تیرشه‌ی تنگش
بلبل تو کوچا، تو پس‌کوچا، غزل می‌خونه
شعروی تر حافظ می‌ریزه از سر چنگش
jeng = صمیمى، داغgeren = گرهtrish= تکه نازک و دراز پارچهteng = محکمcheng = منقار
غیر فارسی، بیژن سمندر را از طریق ترانه‌هایش می‌شناسد. اما او به تنهایی یک مجموعه‌ی هنری است، نموداری از باغ‌های سرسبز و پر گل‌وبوستان شیرازست. برای این قلم بیژن سمندر یعنی شیراز. او خوش‌نویس، شاعر، ترانه‌سرا، نوازنده‌ی تار و سه‌تار، نقاش، طراح، مترجم و پژوهشگرست. دخترانِ عاشقِ شعرهایِ بیژن اگر چه خجالتی‌اند، اما همچون درختان، سر بر دیوار کوچه‌باغ‌های احساس آدمی می‌نهند. شهر شعر بیژن سمندر پر از آوازست و سادگی با نم‌ریزه‌های باران و خاکی که مقدس است با بویی از بهار نارنج، خیلی نرم و دلنشین مثل پچِ‌پچِ کودکان :
می‌خوام یواشتر بِگمِت مثل سمندر بِگمِت
شبی که هوا گرفته بود، دلُم هوای تو کرده بود.
begemet بگویمتdelom دلمkerde
کرده
در مورد تاریخ تولد و خانه و خانواده‌اش سخن را به خود او می‌سپاریم :
” نگاشتن شناسنامه‌ی زندگی شاعر در تاریخ ادبیات مدون و کهن ما و حفظ ارقام سال تولد، نسب و خانواده‌یِ شاعر هر عصر، نزد برخی، معلومات ادبی به حساب می‌آید و هرکس این ارقام و تاریخ‌ها را بداند ادیب‌تر محسوب می‌شود. در حالی‌که زندگی‌نامه‌ی هر هنرمند، همان آثار اوست و این کارنامه‌ی هنری و فرهنگی شاعرست که مایه‌ی شناخت و ارزیابی وی قرار می‌گیرد و دانستن آنهاست که معلومات ادبی بشمار می‌آید “.
البته این‌که “کارنامه‌ی هنری‌وفرهنگی شاعر باید مایه‌ی شناخت و ارزیابی قرار گیرد “دلیل درستی است که بیژن بیان می‌کند، اما سال تولد و دوران زندگی شاعر و تاریخ سرایش شعر، یاری می‌رساند که زمانه‌ی شاعر را بتوان شناخت و در برشی طولی و عرضی، ره به جامعه آن زمان‌ها برد. برای نمونه شعر”بُوَد آیا که در میکده‌ها بگشایند” حافظ یا زمستان اخوان یا آن زلزله که خانه را لرزاند نادرپور، یا مى‌سازمت وطنِ سیمین بهبهانى از نظر پژوهشگر جامعه شناسی، آینه‌های تمام قدی هستند که بخشی از بارِِ تاریخ دوره‌ی خود را به دوش می‌کشند. به همین دلیل در سرزمین ما نقش هنر با همه‌ی کاستی‌ها و نبود فضای قابل پرواز، بویژه ادبیات چه شعر و چه نثر، بسیار بسیار عمده و مهم بوده و سندهای نهانی و نهایی جامعه به شمار می‌آیند .
به هر روی، بیژن سمندر در شهر دامن‌گیر شیراز به دنیا آمده، در شیراز دبستان و دبیرستان را تمام کرده و از دانشگاه پهلوی لیسانس ادبیات فارسی گرفته و رشته‌ی معماری را در واشنگتن و دکترای خود را در فرهنگ خاور میانه از دانشگاه کالیفرنیا به پایان رسانیده است .
سوابق فرهنگی و اداری :
ـ امور کنسولی سفارت ایران واشنگتن
ـ نماینده‌ی رادیو تلویزیون ملی ایران در اتحادیه‌ی رادیو تلویزیون‌های آسیا
ـ کارشناس فرهنگی ممالک آسیایی و افریکایی
ـ اداره‌ی شعر و ترانه گروه موسیقی تلویزیون ملی ایران
ـ آداره‌ی آرشیو فیلم ایران
اداره‌ی امور بورس داشجویان مقیم خارج وزارت فرهنگ و هنر
سردبیر ماهنامه‌ی هنر و مردم
آثار ادبی و پژوهشی او :
ـ «پرندوش» مجموعه‌ی شعر
ـ «شعر شیراز» مجموعه‌ی شعر و تفسیر «به گویش شیرازی»
ـ «شهر شعر» مجموعه‌ی شعر و تفسیر «به گویش شیرازی» کاوش در فرهنگ
عامیانه‌ی شیراز.
ـ میکس شعر ،مجموعه‌ی شعر فارسی ـ انگلیسی
ـ سمندر مجموعه‌ی شعر
ـ شعرک‌های ژاپنی
ــ ترانک، مجموعه‌ی ۱۳۰ ترانه و دو بیتی
ـ شیراز ازگل بهترآ مجموعه‌ی شعری است که نام یکی از شعرها را به خود گرفته که از راه مهر، این شعر را به این قلم هدیه کرده است. بیژن می‌نویسد: آفرینش این اثر کوششی است در شناخت گنجینه ی فرهنگ مردم شیراز و مصون نگاهداشتن لهجه‌ی شیرین شهر “شعر و ادب” از دستبرد زمانه .
سرود و آلبوم های بیژن سمندر
ـ سرود مهرگان، برنده ی مسابقه میان شاعران و آهنگسازان کشور
ـ سرود روز پدر، برنده‌ی مسابقه میان شاعران و آهنگسازان کشور
ـ سرود بین‌الملی جمبوری پیش آهنگی. «انگلیسی و فارسی «که رهبری اجرای همه‌ی سرودها را موسیقی‌دان ایران، حشمت سنجری به عهده داشته‌است.
ـ آلبوم تک نوازی تار
ـ آلبوم شعر و آواز
ـ کاست‌های شعرهای شیرازی با صدای شاعر
ـ موسیقی متن اشعار حافظ
ــ مثنوی کوتاه سرنوشت
ـ دشتی و دیلمان
شعرهاى شیرازى بیژن سمندر
اگر سعدی در غزل سرآمدست، سمندر نیز در بکارگیری واژگان بومی و تشبیهات، در همان راستاست. زبان شعری او آنچنان ناب و روانست که خواننده‌ی شعر را به هم‌صدایی یا
assenans وامی‌دارد که خود علت ماندگاری و شهرت شعر می‌گردد. از آنجایی که تنها دست‌مایه‌ی آدمی عشق است و عشق هم آبادی و ترنم شادی است – چنانچه از این منظر به دکترین نظامی در خسرو و شیرین باورمند باشیم که فلک جز عشق محرابی ندارد — شعر سمندر نیز چهارراه دیداری عشق و عاشقی است، این معنا را در شعر “نمچرو” که بر روى آن حسن صفرى، آهنگساز نامور شیرازى آهنگ ساخته و گلوریا روحانى خوانده آشکارستnamchero
نمچرو = نمى دانم چرا؟
مثل پیشتر نمچرو، یی یادی از ما نمکنی
پیش ما سر نمزنی، مثل اووختا نمکنی
قصه مون جی به جی شد ، رفت تو دسه‌ی لوطیا
عشق ما افسانه شد. گاسم تماشا نمکنی
من دلم شر شد، تریش شد، پاره شد، لمات شد
جون سیداج غریب، با ما تو خوب تا نمکنی
هی تو مخ مخ کردی و هی هولکی بونگت زدم
گوش که نمدی، نمدی، حتا، چشمتم وا نمکنی
یی کلوک غم، یی کماجدون ناله ی اسم‌ها کک
دیگبرم پر شد، ترش بالا تو بالا نمکنی
ترتلیس شد من چشام از غم، نیوی روش پوی پتی
من تو اشکم غرقم و تو فکر دریا نمکنی
با سمندر دب مشو ، در آتیشت نگذارم برم
وختی تنگیدم دیگه مارا تو پیدا نمکنی
واشنگتن ۱۰ آبان ماه ۲۵۳۸
namchero
=
نمى دانم چرا
namkoni = نمى کنیjijibiji
= خیمه شب بازى که مطربان شیرازى اجرا مى کنند
لوطى = مطرب
گاس = شاید
sher = پارهtirish = پارهlammaat
=فرسوده
سیداج غریب : تاج الدین غریب یا سید تاج غریب بقعه اى است در محله ى دروازه ى کازرون شیراز
مخ مخ
mex mex درنگ کردنbong = صداnamdi = نمى دهىkuluk = کوزه اى که در آن ترشى مى گذارندkomaajdun = جانونىessom = کفگیرdigbar = دیگ کوچکtoroshbaalo = صافى ، آبکشtartilis =خیسpeti = برهنهdobb = لج کردنtengidan
=پریدن
***
زبان پدیده‌ى زندگى اجتماعى است و به همین دلیل تابع فرگشتى است که در کلیت جامعه رخ مى‌دهد. این گردمان زبان در نهایت تدریجى است یا به گفته‌ى زبان‌شناسان سوئدى در کتاب « »
språk och kön
« زبان و جنسیت.
ُ د
dynamiskt, aldrig statiskt Språk är
زبان پویاست و هرگز ایستا نیست!
ازسویی زبان‌ها و گویش‌ها نیز در عرصه‌ى زندگى آدمى به بند مرگ مى‌افتند، به طورى که امروزه بر طبق آمار یونسکو هرسال ۱۰ زبان در دنیا مى‌میمرد. پرسش این است که آیا مرگ زبان و گویش جبرى است یا میرانده مى‌شوند؟
در سرزمین ما رشد فارسى درى به عنوان زبان رسمى و ادبى از میدان کاربردى گویش‌ها در یک شکل تدریجى کاسته است. اما از آنجایی که گویش‌ها در سینه‌ى مردمان جاى داشته و دارند– (ترانه‌ها، متل‌ها چستان‌ها و …- ) هم‌چنان به عمر خود ادامه داده‌اند، بى آنکه بتوانند رهى به سوى ادبیات رسمى بیابند. در واقع این خویشکارى اهل قلم بود که از این گنجینه سود بجوید هم ادبیات رسمى را ببالاند و هم از واژگان بیگانه بپالایاند و هم گویش‌ها را بال و پرى ببخشد.
شوربختانه مکتب‌دیده‌ها زبان یا لفظ خود را داشتند (لفظ قلم) و مردم هم زبان خود را این چنین ما در حوزه‌ى جغرافیاى زبان هم دچار آشفتگى گشتیم. تا آنجا که به یاد می‌آورد، کتاب‌هاى جمال‌زاده و هدایت، کوچه و فرهنگ آن را رسمیت داد و از اشرافیت ادبیات کاست تا مردم همانطور که بودند با همه‌ى خلقیات روحى و روانى به صحنه‌ى ادبیات ره یافتند. در همین رهگذر چوبِک و رسول پرویزى در صحنه‌هاى بومى داستان‌هاى خود، واژگان بوشهرى را میدان داده و بکار گرفتند که دنباله‌ى آنرا در داستان‌هاى منیرو روانى‌پور و مرتضا محمودى مى‌توان آشکار دید. در شعر نیز مىتوان ازجمله نقش روزنامه‌ی چلنگر به ویژه شعرهاى محلى افراشته یاد کرد.
امروز با رشد رسانه‌هاى همگانى و سوادآموزى کوتاه شدن راه ده به شهر و شهر به شهر و … نیاز به زبان رسمى را فراگیرتر کرده و به همان نسبت از میدان کار گویش‌ها کاسته است .
على‌محمد حق‌شناس از منظرى دیگر، مرگ‌ومیر زبان‌ها را مى‌نگرد “سال و مرگ زبان‌ها را اگر نشود تعیین کرد بارى راز مرگ و راز زایش آنها را شاید بشود. و من راز زبان‌ها را در رکود و سترونى شعر مى‌بینم. هر زبانى آنگاه مىمیرد که آخرین شاعرش مرده باشد. مرگ شعر و شاعر به نوبه‌ى خود، آنگاه در زبانى اتفاق مى‌افتد که این هر دو به هر دلیل که باشد از حیات و زمانه‌ى خود قطع رابطه کرده باشند و ازمردم و عیش و عزاى آنان بریده باشند یا به چیزى سرگرم شده باشند که از آن مردم نباشد.”
مىتوان چنین نتیجه گرفت که گویش هم در رخت چیستان‌ها، قصه‌ها و … شعر و ترانه‌ها عمر دراز مىیابد به ویژه شعر به سبب آهنگین بودن کاربرد عمومى مىگیرد بر زبان‌ها جارى مى‌شود و مىماند … از سوى دیگر شعر محلى در پیوند با موسیقى محلى فضایی فزاینده مى‌سازد چرا که به گفته‌ى ایگور استراوینسکى (۱۹۷۱- ۱۸۸۲) ” از نیرویی برخوردارست که همه چیز را می
تواند توجیه بکند”. بىگمان شعر و موسیقىِ محلى، پا به پاى هم، هم‌چنان در دامن آب و خاک، و افسانه‌ى همیشه جارى عشق خود را یله مى‌کنند تا بمانند چرا که نمایه‌ى پر تحرک کار و زندگى و شناخت مبتنى بر زیبایی طبیعت است. چنانچه اریک نیوتن میگوید:
زیبایی در طبیعت محصول کردار ریاضى طبیعت است که به نوبه‌ی خود محصول خاصیت وجودى هر موجودى است و حال آنکه زیبایی در هنر، نتیجه‌ى عشق آدمى، عشقى مبتنى بر ادراک مستقیم وى بر اصول ریاضى طبیعت است .
و به گفته‌ى داریوش طلایی نوازنده‌ى تار “هنگامى که هنر از متن زندگى جدا شد دیگر نمىتواند آن زیبایىها را بیافریند. “
در اینجا نیاز می
بیند که نگاهى به موسیقى محلى و شعر محلى بشود تا دیدى بیشتر بیافریند :
حسن صفرى تار نواز و آهنگ‌ساز نامور شیرازى در زمینه‌ى مورد نظر میگوید:
ما در موسیقى محلى شیرازى معمولا ازدو بیتىهاى باباطاهر یا از دیگران استفاده مىکردیم. اما من با توجه به لهجه‌ی شیرازى و وجود منابعى همچون شعرهاى محلى بیژن سمندر و یدالله طارمى براساس آنها ملودى نوشتم و از سویى کوشش کردم به دلیل روحیه‌ى جوانان و نیاز به تغییر و تحول در موسیقى با استفاده از ریتم شش و هشت که شاه‌میزان موسیقى ایران است به ترکیب تازه‌اى در تولید موسیقیایی دست پیدا کنم. به طور نمونه دستگاه چهارگاه یا شوشترى و دشتى را گرفتم و شعرهاى محلى را درون آن ریختم و با تم‌ها و حالت‌هاى موسیقى محلى ترکیب کردم که با استقبال عمومى روبرو شد. ناگفته نماند که آنچه سبب تمایز موسیقى محلى مناطق مختلف ایران از همدیگر مىشود در مرحله‌ى اول ملودىهاى هر منطقه است که گوشه‌هاى خاص خودشان را دارند و در این زمینه از گوشه‌هاى بیدگونى، حاجیونه، مىگلى، دشتستانى، سرکوهى و مرودشتى به عنوان برخى گوشه‌هاى موسیقى محلى فارس مىتوان نام برد و از شعر به عنوان دیگر وجه تمایز و تشخیص موسیقى محلى یاد کرد. یاد آور بشوم که که نکته‌ى مهم در موسیقى محلى آن حسى است که روى ساز پیاده می‌شود. به همین دلیل این گوشه‌هاى خاص هر شعرى را راه نمىدهند. از آنجایی که واژگان نیز مرگ و میر دارند، اگر گردآوری نشوند خطر فراموشی و بیرون افتادنشان از دایره‌ی نوشتاری و گفتاری گریز ناپذیرخواهد بود. مسئولیتی که بیژن سمندر در راه نگهداشت واژگان شیرازی (کتاب شهر و کتاب شعر شیرازو کتاب شیراز ازگل بهترو ) آنهم با زبانی شیرین و شوخ از خود نشان داد، گواه بر این ادعاست. ارزیابی و تعیین ارج این کار سترگ فرهنگی، آنهم با «زبان شاعرانه و شوخ بیژن» که در زیر شماره‌ی ۲۵ کتاب شعر شهر رویه‌ی ۱۲۶ آمده است چنین آغاز می‌شود :
کاشکی دلت یی شبی پرپر کنه
سر نزده یاد سمندر کنه!
در گویش شیرازى، سرنزده یعنى سرزده، دل پرپر زدن
parpar
یا پرپر کردن یعنى هواى کسى کردن.
میگن کمین نیسی، ولی من بازم
” سفره ی شیراز” و برت میندازم
اشکنه ربی. دوپیازه‌ی آلو
کوفته هولو، خورش بادنجون، کدو
ماس و بالنگ یی ور ، یی ور پلو
کلم پلو، نرگسی، » قمبر پلو
شامی نخود «میون لب تخت اوور
ترشی جاشیر کنار مدبخت اوور
زهک کنار دوغ نایب شکن
پنیر خیک چربه، لولک، یی دو من
………
در این مثنوی از سی و چهار خوراک شیرازی مانند دوپیازه‌ی آلو» سیب زمینی، شکر پلو، یخنی عروس و دوماد، آش کارده، دم پُخت و… پنج‌گونه از عرق‌های گیاهی که فارسی‌ها به آن اخت دارند مانند عرق کاسنی که خنک است و برای کیسه‌ی صفرا مفیدست، اترج یا ترنج یا بالنگ گرم است ضد نفخ، عرق هار گرمست و برای قلب بایسته است، عرق شاتره گرمست و معمولا برای درمان بیماری‌های کبدی مورد دارد، نام برده است.
شوربختانه نوشیدنی‌هایی مانند پپسی و کوکا کمی زیاد جا را بر این عرق‌های بی‌زیان، تنگ کرده‌است. اما خوشبختانه این‌ها دوباره جای خود را بازیافته و دست کم در فارس که مرکز آن است، بخت دوباره‌ای یافته‌اند.
به یاد می‌آورد ۱۴ امرداد ۱۳۵۱ روز جشن مشروطیت در شهر آباده بودیم، گرما هم سخت نامهربان بود. در عوض شربت کاسنی به گفته‌ی سعدی، مفرح ذات شد. «کاسنی نوشیدیم وگرمای نامهربان را از تن بیرون انداختیم و در آن‌روز زمان همراهی کرد تا به راسته ی مَلکی‌دوزان آباده سری بزنیم به درد دل اینان گوش فرا دهیم که کسادی کار سبب شده که مَلکی‌دوزی را رها کرده و به کارهای دیگر روی آورند ازجمله فروشندگی کفش ملی.
از خانوارهایی که نسل اندر نسل چراغ فروزان این هنر دستی را روشن نگهداشته بودند، فقط پنج خانواره بیش نمانده بود که اینان نیز همچون چراغِ نیم‌سوزی بودند در تاریکی مطلق.
ملکی یا ملکی در شهرهای آباده، کازرون، بهبهان، استهبانات و … دوخته می‌شود و نوعی کفش است که به گیوه شهرت دارد از فراورده‌های کرمانشاه است . ملکی بسیار مناسب مناطق گرمسیرست و پا را از آسیب عرق سوز و قارچ نگهبانی می‌کند و …
باز از غزل‌های بیژن سمندر بهره ببریم.
زبان شعری بیژن چه در غزل چه در ترانه و تصنیف نرم و دلگشا همچون شهر شیرازست. به زبان دیگر با رفیق موافق سفر کردنست. به راستى او برآمدی است از موسیقی و شعر، خوش نویسی و طراحی، شاید بی‌ترس و لرز بتوان گفت که در کمتر کسی این همه احساس هنری همخانه شده و تبلور یافته باشد.
کوتاه بود عمرم چون آه نمی‌دانی
تو زندگی گل را کوتاه نمی‌دانی
چندیست سخن با من کم از ته دل گفتی
شاید که مرا چندان دلخواه نمی دانی
ما همره هم بودیم، من راه خطا رفتم؟
یا اینکه مرا با خود همراه نمی‌دانی
سد نامه نوشتم من، سد راه نشان دادم
یا نامه نمی‌خوانی، یا راه نمی‌دانی
می‌دانی و می‌بینی، من بی‌تو چه بی‌تابم،
باز این‌همه را گویی، گهگاه نمی‌دانی
میلاد منت دیگر، هر سال به خاطر نیست
یا روز نمی‌جویی، یا ماه نمی‌دانی
گفتم تو چه می‌دانی از عشق چها دیدم
گفتی که تو می‌دانی، والله نمی‌دانی
بی مهر همه عالم، از ما که گذشت اما
تو قدر سمندر را، ای ماه نمی‌دانی
سمندر در شعر «شیراز از گل بهترو» نشان می‌دهد که در بلندایی پر از غم و غصه فریاد می‌کند. چرا که به گفته‌ی سعدی :
باد و صبح و خاک شیراز آتشى است
هر که را در وی گرفت آرام نیست
بیژن این شعر را از ره مهر به این قلم هدیه کرده است .
شعری به گویش شیرازی
شیراز از گل بهترو
ای شهر شاعر پرورو ، شیراز ازگل بهترو!
کو شاعرو؟ کو دلبرو؟ کو ساقیو؟ کو ساغرو؟
کو رقص و نغمه‌ی بیدگونی؟ کو دشتی و دشتسونی؟
کو او جلال و شکرو؟ کو مطرب و افسونگرو؟
کو پرگلو؟ کو بلبلو؟ کو دشت یاسم و سمبلو؟
کو نهر آبو؟ کوپلو، کو زمزمه‌ی شاخه‌ی ترو؟
جمعوی تابسون داغ و داغ، شیرازیوی با هم ایاغ
دلخوش زیر بنگاه تو باغ، یاریی برو ، تارا برو!
پوی ساز دسک می‌زدن، فلای پلنگک می‌زدن
از شوق، شافتک می‌زدن، هم پسرو هم دخترو.
عجب کلک بود اکبرو، لوی گلشاخه‌ی نیلوفرو
داد نمره شو به دخترو، کلکو برد کل اکبرو!
باغ ارم، باغ صفا، باغ خلیلی، دلگشا
پر بود باغوی شهرما، از عطر عاشق پرورو
ای شهر از عالم سرو ، شیراز چون گل پرپرو
کو عاشقت، عاشق ترو، کو بیژن سمندرو؟
بیژن در شعر خاک، به میهن مى‌نگرد از دریاى پارس تا دریای مازنداران، از غربش تا شرقش. میهنی که اشک‌ریزان با دریغ و درد درباره‌اش می‌سراید :
ای کاش وطن زود از این غم به در آید
این شام سحر گردد و این غصه سرآید
بیژن خود این شعر را به انگلیسی ترجمه کرده و در فصل نامه‌ى ره آورد، شماره‌ی ۴۰ پاییز و زمستان ۱۳۷۴ به چاپ رسانده است .
خاک
این خانه قشنگ است، ولی خانه‌ی من نیست
من خانه به دوشم‌،
این خاک فریباست ولی خاک وطن نیست
در آن به چه کوشم؟
همسایه، زبان من سرگشته نداند
من با که بجوشم ؟
هر در که زنم تا لب خود باز گشایم
پرسند که تو اهل کجایى؟
دانند چه بر روز وطن آمده زین روی
من از تو چه پنهان، غمگین و خموشم .
ای وای چرا هموطن از من بگریزد
هم صحبت و همدرد من از من بگریزد
من با که نشینم، من با که بنوشم ؟
ای کاش وطن زود از این غم به در آید
این شام سحر گردد و این غصه سرآید
تا من به سد امید بگیرم ره خانه
دست از همه دارایى این خطه بشویم
چشم از همه زیبایی این خاک بپوشم
این خانه قشنگ است، ولی خاک وطن نیست
من خانه به دوشم.
.
This hous is very fine

but I know it isn’t mine
I am a vagabond
This land is realy grand
but it’s not my fatherland
What am i doing here?The neighbors don’t understand
my words, the way I speak
whose friendship can I seek?If I knok at a door
and open my mouth, thy’re sure
To ask , where are you from?They know my country’ s end
So why shoud I pretend?I’ll sorrow silently
My countrymen can’t help
They suffer the same pain
So lonely I remain
Wond’ring whom to befrind
And drink to the bitter end
the cup of brimming sorrows
How I wish my country soon
Would overcome its sadness
This night would turn to dawn
An end to all this madness
Than I will head back home
With a thousandshining hopes
And leave this hous to roam
My land of sunny slopes
this hous is very fine
But I know it isn’t mine
I am a vagabond.
و اما …
خبر از بیمار شدن بیژن بود، بیماری
Parkinson
، پارکینسون بیماری عصبی است، این بیماری زمانی رخ می‌دهد که نواحی مخصوصی از مغز توانایى خود را در تولید دوپامین از دست می‌دهند. پدیده‌های این بیماری لرزش غیر قابل کنترل اندام، سستی عضلاتی، تغییر صدا و افسردگی و … است.
هنر مند در چهار راه زندگی همیشه حضور دارد و هنر او در واقع برآیند این حضور همیشگی است. اگر میدان حضور را به هر شکل ممکن از هنرمند بگیرند، دیگر هنرمند از تشیع جنازه‌ی خود باز می‌گردد.
این قلم گمان دارد که این بیماری پارکینسون بی‌رحمانه حضور خود را در هر شکل و نمایه‌ای از هنرمند می‌گیرد و بی‌گمان افسردگی برآیند غیبت حضور هنرمند در چهارراه پر رفت‌وآمد زندگی یا فراخنای مسافرت‌های ذهنی و عینی است.
تاثر شدیدم از شرایط کنونى بیژن را دراین شعر ترسیم کرده‌ام :
مردی که همچون خور و ماه
بر ستیغ کوه آشیانه داشت
و لیم لیم واسونک عشق مىخواند (۱)
اینک درون دشت بی‌کامه
قطره قطره آب می‌شود.
سرچشمه ها
*_
نیم‌بیتی از شعر گمپ گل، بیژن سمندر است که به چم آهسته آهسته ترانه‌ی عشق را خواند.
۱ –ماهیار نوابى مجموعه‌ى مقالات، به اهتمام دکتر محمود طاووسى ، انتشارت نوید تهران
مصاحبه ای با بیژن سمندر مجله ملت بیدار بهمن ۱۳۶۰

http://www.iranflamenco.com/musicworld/FarsMusic.htm

۴ – سنت و مدرنیسم در موسیقى ایران ، گفتگو با موسیقى دانان معاصر به کوشش مجید میر منتهایى رویه ى ۴۰

ترانه: وطنم

آهنگساز و خواننده:ویگن

ترانه سرا:بیژن سمندر

من و تو مثل دو اقلیم جدا

در دو سوی کره سرگردانیم

من وتو مثل دو سیاره ی دور

گاهی پیدا و گهی پنهانیم

من وتو فاصله مون خیلی زیاده وطنم

بین ما نامه رسون، ابره و باده وطنم

تو همون کوه بلندی

که اگه باد و طوفان بشه برجا می مونی

تو دلت مثل دل شیر می مونه

تو مثل پهنه ی دریا می مونی

تویی اون گوهر یک دونه ی من

که دل آزرده زدنیا شده ای

من تنها چه کنم تانبینم

که تو این قدر تک و تنها شده ای

من وتو فاصله مون خیلی زیاده وطنم

بین ما نامه رسون، ابره و باده وطنم