با آمیزش تپش آینه و شرم گل میخک

  دکتر تورج پارسی 

   

 

 

نه آب ماند و نه آینه
تنها یک واژه ماند
درد ، درد ، درد .

دریغا دریغ
که باران سیاه به بلندای شروه
ی جدایى (۱)

بر زمین نشست
تا مرگ دوباره ی تاتیانا را
با ناقوس افسرده ی کلیسا بنوازد .

امروز که همه ی روز ، شب گنگی بود
پیر مرد را دیدم
- پیر مرد که گیسوان بلند برفیش را
با آمیزش تپش آینه و شرم گل میخک شانه می کند-
او را دیدم ، او را
که پیچیده در لابلای مرگ
در مرکز گورستان شکیب شهر ونیز
با ویلن سل کهنه اش
شب های مسکو را می نواخت
تا بوی آبی عطر شب های مسکو
عکس فوری وحشت را بپوشاند.

و دیدم ، دیدم
چه تلخ دیدم
-- کور شوم اگر دروغ بگویم --
ازلای پنجره ی رو به خارستان
بهار را که غمزده و خیس چشم
در زیر ملافه ی پشمی سیاه هیچستان زمان
دراز کشیده بود
-- کور شوم اگر دروغ بگویم --
با چشم خود دیدم .

دریغا دریغ که نه آب ماند و نه آینه
تنها یک واژه ماند:
درد ، درد ، درد

مارس
۲۰۰۲


شروه آهنگی است در دستگاه دشتی که در جنوب هنگام غمگساری می خوانند

تن شوری زن در چشمه یا ....

 

  

تورج پارسی 

 

حاصل جمع  آب  و  تن  تو  ضربدر وقت  "تن شستن " تو

هر سه منهای "پیراهن  "تو، برکه را کرده حالی به حالی

" حسین منزوی

 

تن شوری زن در چشمه یا ..... مورد توجه شاعران ، نویسندگان ، مجسمه سازان, عکاسان و به ویژه نقاشان بوده و هست ، در این باره یک کار پژوهشی دارم که شوربختانه هم چنان نیمه تمام مانده امیددارد که با بازیابی آرامش خاطر در " غار پر حضور " بتوانم سامانش ببخشم . در این جا از حسین منزوی ، نظامی و دولت آبادی یاری می گیرم و با یک تابلو از ژان لئون نقاش فرانسوی *. آهنگ آن دارم که دوربین را روی جاری بودن زن  درون برکه ی شعرمنزوی فکوس بکنم . باشد که خوانند ی  این نوشته هم بتواند یاری رسان گردد .

 

یک غزل  که مرا متوجه وجود شاعری پر توان به نام حسین منزوی ساخت همین شعرست که کافی است به دو بیت پایانی غزل اندیشه بشود تا فراخناکی ریاضی گونه ی آن آشکار گردد . این غزل یک تابلو نقاشی است ، یک سیمفونی است که فضای سالن برای آن تنگ است باید آنرا بر بلندی های دنا یا آلپ نواخت تا کهکلشان ها را نیز به حریم خود ره بدهد . از منظر زیبایی شناسی کاربردی بالاتر از هارمونی دارد ، واژگان به خاطر هم زاییده ، پرورش یافته و به کنار هم عاشقانه نشسته اند  . تشبیهات در نهایت اوج و پر معنایی ، آن چنانچه که گویی  شاعر کنار آب زلالی  در زیر سایه درخت بیدی نشسته و دلدار در چشمه تن می شورد و شاعر تنها با نگاهش تن شوری رابه تصویر ی موسیقیایی  می کشاند  یا دلدار در چشم او تن می شورد: چشم نقاش است ، شاعرست ، مجسمه سازست ، موسیقی دان است ، چشم یک دنیا نگاه است رها در بی نهایت  برون و بر فراز و سرفرازتر از جاذبه ی زمین  !

آب + تن × وقت تن شستن -پیراهن =حالی به حالی شدن برکه .   

 

  

شهر منهای وقتی که هستی، حاصلش برزخ خشک و خالی

جمع آئینه ها ضربدر تو، بی عدد صفر بعد از زلالی

می شود گل در اثنای گلزار، می شود کبک در عین رفتار

می شود آهویی در چمنزار، پای تو ضربدر باغ قالی

چند برگیست دیوان ماهت، دفتر شعرهای سیاهت

ای که هر ناگهان از نگاهت، یک غزل می شود ارتجالی

هرچه چشم است جز چشم هایت، سایه وار است و خود در نهایت

می کند بر سبیل کنایت، مشق آن چشم های مثالی

ای طلسم عددها به نامت، حاصل جزر و مدها به کامت

وی ورق خورده ی احتشامت، هرچه تقویم فرخنده فالی

چشم وا کن که دنیا بشورد، موج در موج دریا بشورد

گیسوان باز کن تا بشورد، شعرم از آن شمیم شمالی

حاصل جمع آب و تن تو، ضربدر وقت تن شستن تو

هر سه منهای پیراهن تو، برکه را کرده حالی به حالی

نظامی درمنظومه ی خسرو و شیرین هم از اندام شستن شیرین در چشمه ی آب گوید . شیرین در بامدادی آهنگ تن شستن می کند از نظامی بشنویم وصف بامداد را :

سپیده دم چو سربرزد سپیدی   

 سیاهی خواند حرف ناامیدی

شیرین بر اسب می نشیند تا به مرغزاری می رسد

ز شرم آب آن رخشنده خانی              

 شده در ظلمت آب زندگانی 

ز رنج راه بود اندام خسته           

 غبار از پای تا سر بر نشسته

به گرد چشمه جولان زد زمانی          

 ده اندر ده ندید از کس نشانی

فرود آمد به یک سو بارگی   

 بست ره اندیشه بر نظارگی بست

چه قصد چشمه کرد آن چشمه ی "نور "  

 فلک را آب در چشم آمد از دور

سهیل از شعر شکرگون بر آورد                       

نفیر ا شعری گردون بر آورد

پرندی آسمان گون بر میان زد

شد اندر آب و آتش در جهان زد

تن سیمینش می غلتید در آب

چو غلت دقاقمی بر روی سنجاب

عجب باشد که گل را چشمه شوید

غلط گفتم ، که گل بر چشمه روید

خان یعنی چشمه

بارگی  یعنی اسب

خسرو در خلوت عریان شیرین

ز بیم شاه میشد دل پر از درد                       دو منزل را به یک منزل همی کرد

قضا را اسبشان در راه شد سست                   در آن منزل که آن مه موی میشست

غلامان را بفرمود ایستادن                ستوران را علوفه برنهادن

تن تنها ز نزدیک غلامان                 سوی آن مرغزار آمد خرامان

طوافی زد در آن فیروزه گلشن                      میان گلشن آبی دید روشن

چو طاووسی عقابی باز بسته                        تذروی بر لب کوثر نشسته

گیا را زیر نعل آهسته میسفت                      در آن آهستگی آهسته میگفت

گر این بت جان بودی چه بودی                      ور این اسب آن من بودی چه بودی

نبود آگه که آن شبرنگ و آن ماه                    به برج او فرود آیند ناگاه

بسا معشوق کاید مست بر در                        سبل در دیده باشد خواب در سر

بسا دولت که آید بر گذرگاه               چو مرد آگه نباشد گم کند راه

ز هر سو کرد بر عادت نگاهی                      نظر ناگه در افتادش به ماهی

چو لختی دید از آن دیدن خطر دید                   که بیش آشفته شد تا بیشتر دید

عروسی دید چون ماهی مهیا                         که باشد جای آن مه بر ثریا

نه ماه آیینهی سیماب داده                 چو ماه نخشب از سیماب زاده

در آب نیلگون چون گل نشسته                       پرندی نیلگون تا ناف بسته

همه چشمه ز جسم آن گل اندام                       گل بادام و در گل مغز بادام

حواصل چون بود در آب چون رنگ؟             همان رونق در او از آب و از رنگ

ز هر سو شاخ گیسو شانه میکرد                  بنفشه بر سر گل دانه میکرد

اگر زلفش غلط میکرد کاری                        که دارم در بن هر موی ماری

نهان با شاه میگفت از بنا گوش                     که مولای توام هان حلقه در گوش

چو گنجی بود گنجش کیمیاسنج                       به بازی زلف او چون مار بر گنج

فسونگر مار را نگرفته در مشت                    گمان بردی که مار افسای را کشت

کلید از دست بستان بان فتاده                         ز بستان نار پستان در گشاده

دلی کان نار شیرین کار دیده                         ز حسرت گشته چون نار کفیده

بدان چشمه که جای ماه گشته                        عجب بین کافتاب از راه گشته

چو بر فرق آب میانداخت از دست                 فلک بر ماه مروارید می بست

تنش چون کوه برفین تاب میداد                     ز حسرت شاه را برفاب میداد

شه از دیدار آن بلور دلکش               شده خورشید یعنی دل پر آتش

فشاند از دیده باران سحابی               که طالع شد قمر در برج آبی

آنچه در  تصویر پردازی شاعرانه  نظامی و منزوی  دیده می شود صرفا زیبا شناسی است ، که بر بن مایه اروتیک سایه می اندازد آن چنانچه بیننده یا شنونده یا خواننده  را در تک زمان یا لحظه نمی گذارد بلکه با خود می کشاند آنچانچه  زیبایی را به یک دارش یا نعمت طبیعی ببیند . در اینجا باید گواهی داد که زیبایی و نگرش به زیبایی شاعر ست که به گفته ی مانی شاعر واژگان  را مشت مشت از جنس مروارید این چنین شکل می دهد یا به گفته ی رضا براهنی  نا هم زمان ها را هم زمان می کند .

با گفته ی نزار قبانی نوشته را به به پایان می برم و تن شوری مورال در کلیدر را پس تر می نویسم .

هر گز از تو به آنها چیزی نگفته ام

اما ترا دیده اند که تن می شویی در چشمانم .

 Leon Perrault: Painting The Water Nymph *

Theme: Paintings of Water Nymph. Painting the Natural beauty of female body.

A Water Nymph, Oil on Canvas

by Leon Jean BasilePerrault, 1898.

Leon Jean Bazille Perrault (1832 - 1908), a French painter, was student of Bouguereau, a photo realist painter. In addition to learning the neatness of painting from him, he had taken lessons form the master French painter none other than Picot. Here he would consolidate his art of painting.

 

دکتر تورج پارسی

  

 

 

برای فرزندانم روزبه و تریتا  
                          
با چشم بسته می بینمت،
تمام قد ایستاده ای و زلف صبح را شانه می کنی
آه که از نفست گلها چه بویی گرفته اند
پله کانها چه مهربانند،
.شراب چه مادرانه گرمم می کند
آتوسا دوباره بخوان، دوباره
تا آپادانا را روشن کنی.

آی خرد چشم!
پارسه ی شکومند
سپید ریش غمگین
میراث دار گذار
آیا دوباره ار شکم ماندانا درختی سبز خواهد شد؟

شراب چه گرمم می کند
چشمم چه جاریست
دوباره بخوان، دوباره تا درخت ماندانا سبز شود
دوباره بخوان دوباره:
یتا اهو، اشم وهو....

دوباره بخوان..... دوباره بخوان

دکتر تورج پارسی
پنجم خورداد 3725 زرتشتی برابر با 26 مه 1998

به پاس صدای باریتون بنان

 

یا به گفته ی علی دشتی صدای مخملین بنان

( اردیبهشت ۱۲۹۰ قلهک تهران - ۸ اسفند ۱۳۶۴)

دکترتورج پارسی

روشنایی برای من معنای ویژه ای دارد ، دیوارهای زندگی را می رمباند ، زمان را عریان می کند ، لخت و پتی ! تا چشم کار بکند عریانی می بینی ، هیچ چیز در پرده اسرار نمی ماند حتا نه پرده ای و نه پرده نشینی  . تو می توانی ببینی ، دیدن تنها با چشم نیست ، دیدن با دست ، با پا با سر با دل ، چنین دیدنی در واقع دیدنی است !

سزاوار نام هایی را در فرهنگ نام های ایرانی داریم مانند ، آفتاب ، روشنا ، روشنک ، خوروش ، هورشید ، خورشید . افشید و ......  دو نام را در یک پژوهش میدانی که  در سال ۱۳۵۲ درکهگیلویه بویراحمدی بودم ،یاداشت  کردم یکی برافتو یا بر آفتاب برای زنان و خورشید برای مردان که شاید در جای دیگری نباشد ناگفته نماند که در گذشته نام خورشید هم مردانه بود هم زنانه چنانچه خزانه دار انوشیروان ساسانی هم خورشید نام داشت !

آهنگ آن دارم که اختم را با روشنایی واگو بکنم ، به همین دلیل همیشه با شمع این خورشید دست ساخته همدمم چه در شادی و چه در سوگ .

برنامه ی مسعود بهنود به " نام گل های ماندگار " در برنامه نوروزی بی بی سی مرا به روشن کردن شمع برای استادان عبادی و بنان برد ! شعله ی شمع همچون صدای بنان گرما بخش و همچون نوای عبادی دل انگیز بود .در اینجا  به صدا و  اندیشه بنان می پردازم :

پرسش های بدون تعارف - ایرانی با تعارف زاده می شود و با تعارف هم می میرد - باز و عریان بهنود و پاسخ های راستین و بدون دغدغه ، روشن و جاری بنان مرا به آفرین گویی وادار ساخت . دیدگاه بنان بسیار گسترده خردمدار و نوجویانه بود . ازاین دیدگاه هم احترام برانگیز بود ،  یعنی بنان با فرهیختگی نشان داد که اگر چه  پا بر پلتفرم " امروز " دارد  امابه فردا  و نیاز فردا می نگرد ! تاکید بنان بر نیاز فردا دورنگری او را آشکار می کند ، به این معنا که زمان ایستا نیست ، زمان در حرکت است بر اصل دیلکتیک ! جهان بدون حرکت تغیر نمی کند آنچه را که ما به نام زمانه از آن نام می بریم مرداب نیست رودی است جاری بر اصل نظم هستی . بنان در گفتگوی با مسعود بهنود با زبانی ساده این مهم را بیان کرد  . بنان را در یکایک واژگان جاری و ماندگار دیدم ، ماندگاری خلعت بزرگان و اربابان قدرت نیست بلکه برآیند درک درست خود شخص از حرکت تاریخ و آری مردم است آن هم نه از روی صرفا احساس بلکه از منظر خردوری !

آموزش و صدای بنان :

اردی بهشت زاده ای است که از شش سالگی در یک خانواده اشرافی قاجاری به خواندن و نواختن ارگ می پردازد ، زمینه رشد و استعداد سرشتی او در خانواده ای که همه از اهالی هنر و هنرپرور هستند آماده بوده و به خوبی پرورش یافته است . اما ازاین صدا فقط نزدیکان و دوستانش برخوردار می شدندتا سال ۱۳۲۱ که صدای  بنان از رادیو به گوش مردم ایران رسید /یعنی در سی و یک سالگی بنان

 این آغازی شد اثر گذار در موسیقی ایرانی  به طوری که در راستای کار هنری  در حدود ۳۵۰ آهنگ از خود میراث گذاشت ، کشف این ماندگار هنر، از شاهکارهای استاد خالقی بود به همین دلیل است که بنان در نهایت افتادگی و حق شناسی می گوید :اقای خالقی حق بزرگی بر گردن من دارند چون من شهرتم را مدیون آقای خالقی هستم.

در قانون موسیقیایی آوای آدمی به زنانه و مردانه بخش شده است ، به دلیل اینکه صدای  زن یک اکتاو یا گام  از صدای مرد  زیرتراست .

صدای زن:

-صدای زیر یا سپرانوی اولsoprano

-صدای متوسط یا میانه یا سپرانوی دومmezzo soprano

 -صدای آلتو یا کنتر آلتو یا صدای بمcontre alto

صدای مرد :

-صدای زیر یا تنورtenor

-صدای متوسط یا یا میانه یا باریتونbariton

 -صدای بم یا باسbass

برآیند سخن آنکه  صدای مردها بم تر از زن هاست که در اصطلاح موسیقی مردها "راست کوک" و زنها "چپ کوک" هستند.

صدای بنان بر مبنای این تقسیم بندی باریتون است یعنی صدایی میان تنور و باس .

بیشتر خوانندگان گرفتار چهچه بوده وهستند و شنوندگانی نیز مدهوش چهچه ! اما بنان

به گفته  ی خالقی  "تحریرهای نابش، مانند مشتی مروارید است که بر صفحهای از مرمر بغلتانند!"

حسینعلی ملاح از منظر زیبایی شناسی  میگوید: "صوت خوش بنان را میتوان به خطی منحنی تشبیه کرد که هیچگونه زاویه ندارد و زبری و درشتی.در آن حس نمیشود."

احسان یار شاطرمیگوید: "آواز بنان خیلی بلند نبود. ولی نرم و صاف و پر و گرم و خوش طنین بود. اختیار حنجرهاش هرگز از دستش خارج نمیشد. چهچه بی جا نمیزد و قدرت نمایی نمیکرد. بر عکس قدرت خود را در انتقال معنی شعر و ارائه ظرافتها و لطافتهای آواز نشان میداد. تحریرهایش موجهای ریز حریری را در معرض نسیم به خاطر میآورد! تحریر و چهچه هرگز خارج از متن آواز نبود، بلکه جزء بافت آواز او به شمار میرفت. بنان آن طور که "میبایست" میخواند و دیگران بیشتر آن طور که میتوانستند."

پس باید صدای باریتون بنان را  صاحب معنایی در موسیقی ایرانی دانست و شایدم معنای ویژه ای !

نکته ای را در اینجا باید به ویژگی بنان صاحب صدای باریتون افزود که او شعر شناس بسیار آگاهی بود ، همین آگاهی و گزینش شعر یکی دیگر از ویژگی های او ست . این همه ویژگی را باید در برنامه های گلهای جاویدان ، گلهای رنگارنگ ، برگ سبز  و ترانه های جاودانه اش جستجو کرد و شنید .

افزون بر سرود ای ایران با صدای باریتون بنان ، برای نخستین بار با شنیدن " الهه ی ناز" متوجه یک روشنایی ویژه ای در موسیقی ایرانی شدم ، شگفتا  که سازگاری ساز غربی پیانو با صدای باریتون بنان چه هارمونی بسیار بسیار دل انگیزی را آفریده است .  به راستی  باید بلند گفت :تنها صداست که می ماند :

جویبار نغمه میغلتید

 گفتی بر حریر

 آبشار شعر

 گل میریخت، نغز و دلپذیر

مخمل مهتاب بود این

 یا طنین بال قو

 پرنیان ناز آواز سرا پا حال او ...... فریدون مشیری

استوره ی سیزدهم ماه فروردین

 

سیزده به در  

دکتر تورج پارسی 

این قلم بنا بر پژوهش هاى خود استوره ى سیزده را در رابطه باایزد تیشترفرشته باران و اناهیتا " او که تخمه ى همه ى مردان راپاک کند و زهدان همه ی زنان را برای زایش   از آلایش بپالاید "  می داند  ۱

نیک آگاهیم که "فلات ایران در درازای تاریخ با شرایط ویژه خود همیشه با مشکلی به نام  کم آبی  روبرو بوده ، به طوریکه   کم بارانی  را از گاه ورود آریایی ها به فلات قابل تصور ساخته و زمینه شناخت مارا نسبت به آنچه در  یشت ها  به نام نبرد فرشته باران و دیو خشکسالی آمده است آسان می سازد " ۲

پس آیین سیزده در برگیرنده ى باران خواهى و همسر یابى است که هر دو بر اصل زایش طبیعت و انسان می چرخد . برآیند چنین اصولى است که نحوست عدد ۱۳را غبارى از ره دور رسیده  می داند و بس.

آیا براى انسان آریایى که خاستگاهى سردسیرى داشته کدام عنصر طبیعى غیر از خورشید و سمبل زمینی اش  اتش مى توانسته نقشی تعیین کننده داشته باشد ؟ آنگاه هم که   به سرزمین تازه کوچید  ، آب را هم همچون آتش تعیین کننده دیده است !

اصولا استوره ها پدیده ى نیازهاى مادى  -معنوى جامعه ى آرام در حال حرکت دور دست های تاریخ هستند  . معمول چنین بوده است که عناصر طبیعى و غیر طبیعى را میدان دار عرصه ى زندگى مى انگاشتند  به همین دلیل مى توان به چنین تعبیرى  رسید که استوره ها لوحه هاىى راز انگیزى هستند که از پرسش هاى پاسخ یافته و نیافته آدمى شکل گرفته اند ، شاید از این رو بتوان نتیجه گرفت که رخت افسانه بر قامت استوره ها ناخواناست .

 پدید آمدن استوره هاى مادر/خدایان رابطه ى تنگاتنگى دارد با نقش اجتماعى - اقتصادى زنان به این عبارت که در راستاى تاریخ پرفراز و نشیب  بشر ، خویشکارى ودست آوردهاى زنان همیشه تعیین کننده بوده است به همین سبب سمبل آسمانى او رخت ایزدى مى پوشد و در صف خدایآن مى نشیند .

خویشکارى" زن گذشته از آنکه نگهبان آتش بود و شاید اختراع کننده ى و سازنده ى آوندهاى سفالین بود مى بایست چوب دستى به دست گرفته و در کوه ها به جستجوى ریشه هاى خوردنى گیاهان یا جمع آورى میوه هاى وحشی بپردازد . شناسایى گیاهان و فصل روییدن آنها و دانه هایى که مى آوردند مولود مشاهدات طولانى و مداوم بود و او را به آزمایش کشت و ورز راهنمایى مى کرد. زن با کشاورزى ابتدایى خود در دوره دیرینه سنگى که غار نشین بود ابداعات بسیارى نمود که سبب عدم تعادل میان نقش زن و مرد گردید . در چنین جوامعى زن کارگزار قبیله بود و به مقام روحانیت می رسید در عین حال زنجیر پیوند خانواده بود" ۳

دراستوره هاى یونانى Hestia" هستیا یا در لاتین vestia ایزد بانوى خانواده و نگاهبان و خداى آتش است . ماه و خورشید نشانواره ى این ایزد بانو بودندو " سه مرحله ى  ماه نو ، ماه پر یا بدر و هلال اخر نماد سه دوره ى زندگى مادر/ خدا بشمار مى آمدند ( دوشیزگى ، میانه سالى،  سالخوردگى ) . از سوى دیگر گردش سالیانه خورشید نیز بیان توانایى جسمى او را دارد : بهار نشانواره ی دوشیزگى ، تابستان دوران باردارى و پاییز و زمستان دوران سالخوردگى و نازایى است "

 در زیر واژه هستیا در

the woman Encyclopedia of myths and secrets

آمده است :

she represented the home  ’place , " The center of the world" when the matriarche ruled, ‘‘ The hearth was in midst of dwelling ; that heart was to each member of the household , as it were, an umblicum orbis , or navel of the earth ..... hearth being only another form of earth ..۴

در استوره ی ایرانی عمر جهان هستی دوازده هزار سال است :

در استوره ی ایرانی عمر جهان هستی دوازده هزار سال است  این دوازده هزار سال تمثیلی را زمان کرانه مند نامند که خود بخشى از زمان بی کرانه است :

۱_ سه هزار سال نخستین جهان مینوى یا فروهری است

۲_ سه هزار سال دوم جهان مادی هستی مى یابد

۳_ سه هزار سال سوم دوران تضاد یا نبرد میان نیکى و بدی است . در این هزاره گه خیر و گاه شر میدان می یابد و جهان را به کام خود می کشد ، به همین دلیل انرا زمان گمیزش یا آمیختگی مى نامند .

۴_سه هزار سال چهارم که فرجامین هزاره است زمستان سیاه اهریمنى شکست می خورد و جهان مادی نىز به پایان می رسد و نیروى خیر پس از نه هزار سال ماموریت در جهت گسترش خیر عمومی به پایگاه مینوى خویش بر می گردد .حال اگر این دوازده هزار سال را همانند دوازده روز نوروزی ببینیم روز سیزدهم نشانواره ی آغاز هزاره سیزدهم یعنی آغاز زندگی پر آرامش کیهانی است .                     

اما چرا در روز سیزده فرودین مردمان به دامن طبیعت پناه می برند و این روز به نام سیزده به در نامور گشته است نوشته ای در دست نیست شاید بتوان این را یک سنت سینه به سینه دانست که مردمان آنرا زنده نگاه داشته اند .

آنچه که بیشتر می توان بر آن تکیه کرد این است که روز سیزدهم هر ماه روز تیر یا تیشتر فرشته ی باران است که استوره ی نبرد تیشتر - نشانواره ی تر سالى و اپوش - نشانواره ی خشکسالی -از آن بر خاسته است  . در این روز از ماه فرودین یعنى روز سیزدهم مردمان به صحرا می رفتند و در کنار جویباران و رودخانه ها به ستایش ایزد باران می ایستادند تا ترسالی را ارمغان آورد :

تشتر ستاره ی رایومند فره مند را می ستاییم که تخمه ی آب در اوست ، ان توانای بزرگ نیرومند تیزبین بلند پایه ی زبر دست را ، آن بزرگواری را که از او نیکنامى آید و نژادش از اپام نپات است - تیر یشت کرده دوم -

همانطور که امد در چنین روزی به دشت دمن رفته از ایزد باران مراد می طلبیدند تا ببارد و بر برکت بیفزاید چه اگر تشتر در برابر اپوش شکست بخورد دشت و دمن به خشکی و خزان برسد و آب از چشمه ها دریغ بشود ، گرد غم و اندوه بر بر چهره ى آدمی و گیاه و چرنده و پرنده بنشیند . در اینجاست که رابطه ی آب و زندگی به ویژه زندگی انسان ایرانی را می توان به روشنی لمس کرد ، این رابطه تا آنجا  گسترده مى شودکه باور آدمی با طبیعت پیوندتنگاتری مى خورد . لب تشنگی دشت و دمن ، آدمى ، پرنده و چرنده و تنگ چشمی آسمان  آنچنان انسان را در بن بست قرار می دهد که در سنگ نبشته ای داریوش هخامنشی فریاد بر می آورد :

خدایا کشور را از سه چیز رهایى ببخش :دروغ ، خشکسالی و دشمن.

از جایى که نوروز جشن زایش آدمی است  درسیزدهم فروردین  هم  دختران سبزه گره می زنندتا آآرزوى همسرى خوب بکنند ، خانه و کاشانه اى فراهم آورند  تا صدای بچه در آن بپیچد .

(گزارش مرتضا هنری در آیىن های نوروزی رویه ى ۷۸و ۷۹ تایید بر این گفته است )

 : دختران خراسانی با شادى مى خوانند :

 سیزده به در چارده به تو  سال دیگه خونه ی شو    ها کوت  کوتو  ها کوت کوتو

در خوی و بیابانک نیز دختران ازجوى آب می پرند و می خوانند :

  سیزده به در چارده به تو   به مرغ قد قدو سال دیگه خونه ی شو ور  بچه بغل

"در برنامه سیزده به در همدانى ها ، رسمى دیگر نهفته است. مادربزرگ ها در این روز اغلب ۲۰ تا ۳۰ کوفته آماده مى کنند که داخل یکى از کوفته ها ، یک سکه طلایى رنگ قرار مى دهندو معتقدندکه قسمت هرکسى که شد به حتم سال خوبى را پیش رو خواهد داشت. ساعات پایانى این روز هم با گوش دادن به شعرها و داستان هاى قدیمى مادربزرگان و پدربزرگان و خواندن دیوان شعر حافظ سپرى مى شود. "

در جزیره کیش هر سال،پیرترین درخت لور  Lur که به گفته برخی بومیها عمری ۳۰۰ساله داردمیزبان مسافران و مردمی است که میخواهند  سیزده را در طبیعت به سر برند. درخت لور کیش هم مانند سرو ، انار ، نیلوفر،نخل ، کنارkonaar مقدس بشمار می آید به طورى که به آن دخیل می بندند هر سال سیزدهم فروردین مردم محلی در کنار این درخت جمع میشوند تا نحسی سیزده را به در کنند.

بهارشیراز از دخترانش دلربا ترست و شیرازى ها هم اصلا اهل توى خانه نشستن نیستند به همین دلیل همیشه "مسند به گلستان مى برند " از روز دوازده فروردین شیرینی ها و آجیل ها باقی مانده و سرکه و کاهو سکنجبین. را یک جا کارسازى مى کنند که صبح سیزده فروردین بزنند به صحرا .

در مازندران  در جشن سیزده به در هر کسی به نیتی سبزه گره میزند که بیشتر این نیتها به گشایش بخت دختران مربوط میشود. دختران به دور از چشم دیگران کنار آب و جوی سبزهها را گره میزنند و میخوانند: ”سیزده را به در میکنیم چهارده را به سر میکنیم سال دیگه شوهر میکنیم بچه را بغل میکنیم

روز سیزدهم نوروز بنا بر سالنمای زرتشتیان روز تیر است که متعلق به ایزد تیر است که این ایزد همواره به صورت اسبی با دیو خشکی و خشکسالی در جنگ است و اگر پیروز شود آبها سرازیر و گیاهان می رویند از آنچه گذشت چنین بر می آید که ایرانیان پس از برگزاری مراسم نوروزی و دمیدن سبزه و گندم در نخستین روزهای سال نو روزی که متعلق به ستاره باران یعنی سیزدهم فروردین به دشت و صحرا و کنار چشمه ها می روند و شکست یافتن دیو خشکسالی و پیروزی ایزد تیر را جشن می گیرند و به پایکوبی و شادی می پردازند . در این روز در برخى از روستاهاى کشور مسابقات اسب دوانی مرسوم است که یادآور کشمکش بین ایزد باران و دیو خشکسالی است و پیروزی یک اسب در مسابقه همانند پیروزی اسب ایزد باران است.

دزفولی ها و خرم آبادى ها روز چهاردهم فروردین به صحرا می روند به همین سبب نزد آنان چهارده به در رسم است

.در سیزده به در سبزه ی خوان نوروزی نیز به دست آب روان جویباران و رودخانه ها سپرده می شود یا به شکل سمبلیک به دستان اناهیتا ایزد آب و تشتر فرشته ى ترسالی داده می شود تا موجب ترسالی گرددکه برآیند آن  برکت و باروری است   .آنچه بر شمرده شده همه با آیین شادی و پایکوبی و سپاس و نیایش همره است .

 هر چند که امروزه  ایرانى از خانه به طبیعت پناه می برد تا نحوست این روز را پشت سر بگذارد اما در این رابطه نمی توان پیوند انسان و طبیعت را کم مایه شمرد .نکته ای که در اینجاباز روى ان تاکید دارد پیوستگی شادى و شادمانی است که حتادر چهره چنىن روزی که آنرا بد اختر می دانند آشکارست .

آیاعدد سیزده بد یمن است ؟

درتاریخ زیست آدمی حوادثی رخ داده ، که عمری اندیشه بشر را به خودمشغول داشته است . این گونه رویداده ها ، ترس و دلهره ایجاد کرده و انسان رابه تعبیر ات  گوناگونی وادار کرده است .برخی ازاین رویدادهای شوم وترس آور که در سیزدهم ماه رخ داده گناهش   به گردن عدد بی گناه سیزده انداخته شد ه . البته این به این معنا نیست که  چنین تعبیراتی صرفااز سوی مردمان عامی و عادی شده  باشد  بلکه دریک کلیت همگان  درین دایره خرافی گرفتار بوده و هستند .

 سرچشمه ی موهوم پرستی و اصولا تقدس یا نحوست عدد سرزمین کلده است یعنی بخشی از عراق کنونی . مردم کلده مردمانی بودند با دانش به طوریکه در ستاره شناسی و ریاضیات و شیمی و پزشکی مراحلی را طی کرده بودند مثلا چهار عمل اصلی حساب و توان های دوم و سوم عدد ها را محاسبه می کردند و جذر و کعب آنها را می گرفتندو با تصاعدهای هندسی و حساب آشنایی داشتند اما بااین وجود زندگی شان از خرافات و موهومات خالی نبود .خدایان و ارواح را می پرستیدند و هفت ستاره ی خورشید و ماه ، تیر، ناهید ، بهرام ، مشتری و کیوان را مقدس بشمار می آوردند ، همین زمینه ها سبب  شد تا  تقدس اعداد زمینه بیابد وبه نسبت تعداد خدایان  عدد های  ۳ و ۷ و ۶ و۱۲و ۶۰ مقدس اعلام شوند یا عدد۲۰ متعلق به خدای بل و11 به مردوک ۳۰ به ماه وعددهای کسری به ارواحی که منزلتی پایین تر داشتند نسبت داده شوند .

اصولا  باد که میوزد خار و خاشاک را از سویی به سویی دیگر می پراکند ، در اثر ارتباط میان ملل ، خرافات نیز به دست باد افتاد و به همه جا پراکنده شد .  از جمله در دین یهود نیز پای رمزهای اعداد بازشد برای نمونه در صحیفه ی هفتم و هشتم دانیال نبی عدد رمز گونه ی آپوکالی یپ سیس یا ۶۶۶ چون شمشیر دموکلس بر سر همگان جای  گرفت ، این عدد سه رقمی نیز» ویرانگر « دانسته شد .

یونانی ها نیز مانند کلدانی ها ۳و۷ را مقدس می دانند که اینان نیز مستقیم برگرفته از کلدانی هاست بطوریکه در اندیشه فیثا غورث که ۵۸۵ پیش از میلاد می زیست و معاصر کوروش بزرگ بود و سفرهای زیادی هم به کلده و مصر و حتا ایران کرده به اوج خود می رسد . فیثاغورثیان با مشاهده ی طبیعت حکم دادند که »می توان قانون های حاکم بر طبیعت را به کمک عدد بیان کرد خواه این قانون مربوط به نظم کیهانی باشد خواه مربوط شود به هارمونی موسیقی « . اینان نه تنها خواستند جهان مادی راباعد د بیان کنند بلکه دنیای درون و معنوی را نیز شامل چنین امری دانستند .فیثاغورثیان به عدد به چشم یک مفهوم بسیار اسرار آمیز  می نگریستند مثلا عدد های زوج را نشانه ی مرد  مثل ۲و ۴ و عددهای فرد را نشانه زن می دانستند مثل ۳و ۵  به همین دلیل عدد ۲ مرد را باعدد ۳ 3 زن نشانه ازدواج می پنداشتند . عدد را حقیقت اشیا ،  و واحد یا یگانه را حقیقت عدد  دانسته و تضاد واحد یا یک را با کثرت منشا اختلافات بشمار آوردند.

مردم ترکمن نیز  برخی از اعداد را مانند سه ، هفت ، نه و چهل مهم می شمارند.  عدد زوج نیزازروزگاران قدیم نشانه ی سعد و مهر و محبت بوده است. زن ترکمن به هنگام شرکت در مراسم عروسی در داخل بقچه ای که به همراه خود به خانه ی داماد و یا عروس می برد، نان شیرینی را با شمارگان زوج می برد (۲ یا ۴ یا ) اما وقتی قرار است به مراسم ختم کسی برود، اعداد فرد را انتخاب می نماید.

این زمینه ی بسیار مساعد خرافی آنچنان طی می شود که زمینه کار فال گیران رمالان و پیشگویان رافراهم می آورد ، رخت نحوست تن اعداد می کند که نحوست عد ۱۳ از آن جمله است . عدد از بهشت انسان رانده ی ۱۳ هم مثل همه ی عدد هاست نه شاخی دارد و نه دمی اما از کجا این داغ بر پیشانیش نشست باید نزد رومیان جا پایش را دید در روم  میانه ماه  را ایدوس  می گفتند ، اگر ایدوس به سیزده می خورد آنرا نحس می دانستند اما به مرور زمان ، عد د سیزده در همه حال  نحس بشمار آمد و بد نامی یا نحوست ۱۳ عالم گیر شد . امروزه در فرانسه ی متمدن اگر خانواده ای  تعداد مهمانش به سیزده نفر برسد ، میزبان باید یا تعداد را به دوازده نفر تقلیل دهد ، یا اینکه نفرات رابه چهارده برساند ، حتا اگر شده از کوچه رهگذری را به خانه دعوت کند .در ایران خودمان شماره کاشی خانه هایی که به جای عدسیزده ، 12+1 نوشته شده کم نیست .در امریکا نیز چنین کنند یا اینکه می نویسند 12 مکرر 12Bis . یا در همین کشور سوئد جمعه اگر به سیزدهم بیفتد بد یمن است و باید منتظر رویدادهای ناخوشایند شد !

در حالیکه روز سیزدهم هر ماه  در سال شمار زرتشتی به نام تیر یا تیشترایزد باران  است که به همین مناسبت جشن تیرگان در روز سیزدهم تیر ماه  برگزار می شود .در کشورچین عدد سیزده خوش یمن است و خانه های سیزده اتاقه مقدس شمرده می می شود . شاخه زیتونی که در پشت دلارهای آمریکا کشیده شده است ۱۳ برگ دارد !!!

اما رویدادهایی که به نحوست سیزده دامن زدند :

۱ــ  در سیزدهم ما ه اول بهار، در مصر ، ستاره دنباله داری با زمین تصادف کرده و  خرابی فراوانی به بار آورد .

۲ــ شام آخر مسیح پیامبر ، با دوازده نفر از حواریون صرف شد .مسیح بر سرسفره   شام گفت : » آنکه مرا تسلیم می کند درین شام همراه من است !«. همانطور که  گفته بود ، یهودا که یکی از حواریون بود به مسیح خیانت کرد و اورا تسلیم نمود  باوجود ی که مسیح از پیش  چنین آگاهی داده بود ، ولی  مردمان حتا درین قضیه هم   پای عدد سیزده را به میان می کشند .

۳ ـ یهودیان در چنین روزی درهنگام خروج از مصر در صحرای سینا سرگردان شده و  تلفات زیادی تحمل کردند .

۴ــ در ایران ستاره دنباله داری به زمین خورد و آتش فشان  های خاموش رابه کار  انداخت و زمین لرزه خسارات زیاد بار آورد .

و اما سیزده به در و استاد شهریار.

گویا در یک سیزده نوروز استاد شهریار در باغی با یاران به گپ و گفتگو مشغول بوده که ناگهان پس از مدت ها دوری ، ناگهان چشمش به دلدارافتاد .دلداردست فرزندش را در دست داشت و خرامان می آمد . دلداردختری بود که پیمان زناشویی با دیگری بست و هجرانی آفرید که در اثر آن شهریارکه دانشجوی سال آخررشته ی پزشکی بود  ، درس را رها کرد ودیگر تنها خود را در شعر دید  و در شعر زندگی کرد . این رویداد آنهم در روز سیزده به در باعث شد که استاد شهریار بی درنگ این غزل را بسراید :

یار همسر نگرفتم ، که گرو بود سرم                    تو شدی مادر من با همه پیری پسرم

تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز               من بی چاره همان عاشق خونین جگرم

خون دل می خورم و چشم نظر بازم هست          جرمم انست که صاحبدل و صاحب نظرم

پدرت گوهر خود را به زر و سیم فروخت                      پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم

عشق و آزادگی وحسن و جوانی و هنر                عجبا هیچ نیرزد که بی سیم و زرم

هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود                        که به بازار توکاری نگشود از هنرم

 سیزده  را همه عالم  به در امروز از شهر                   من خود آن  سیزدهم  از همه عالم  به درم 

تو از آن دگری ، رو که مرا یاد تو بس                     خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم

خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت                        شهریارا چکنم لعلم و والاگهرم  ۵

در پایان این نوشتار،این پرسش مطرح است که می توان به همه ی پندارها حتا اگر خرافی باشند باور آورد . باشد که سیزده هم چون سایرعددها بزید ، بی آنکه بر چهره ا ش مهر شومی زده شود .  امید است که هرروزتان نوروز گردد ، نوروزی که معنای پیوند آدمی با همه ی پاک سرشتی ها و نیکی ها باشد .سبز باشید چون چمنزاران و گندم زاران ، روان و پاک باشید چون آبها .

۱. ـ اوستا، نامهء مینوی ِ آیین ِ زرتشت، ، آبان یشت ، گزارش جلیل دوستخواه ، چاپ دهم

۲_از آب تا درخت و مرد پرهیزگار / تیرگان ، از همین قلم

۳ - ایران از آغاز تا اسلام ، ر.گریشمن ، ترجمه محمد معین ، رویه ۱۱ چاپ هفتم ۱۳۶۸، شرکت انتشارات علمى وفرهنگى

4 _ Barbara G walker, 1983                

۵ _ دیوان شهریارچاپ هشتم انتشارات آگاه ۱۳۶۸