به یاد استاد عباس زریاب خویی

آنچه بر سر استاد عباس زریاب خویی آوردند مصداق شعر حافظ است :
تو اهل دانش فضلی همین گناهت بس
 با سپاس از دکتر تورج دریایی

Persianate World
بیاد دکتر عباس زریاب خویی
دکتر تورج دریایی

‫مجله بخار این بار دیر بدستم رسید٬ اما بسیار خوشحال شدم که این جلد صد و چهارم یادنامه عباس زریاب خویی و شب آرتور کریستن سن بود. هر دو این افراد به گردن ما حق دارند٬ بخصوص برای کسی که به تاریخ و تمدن ساسانیان نظر دارد. چه کسی می تواند تاریخ ساسانی را بخواهد  بداند  بدون اینکه ترجمه تاریخ طبری نولدکه که زریاب خویی از آلمانی آنرا به فارسی ترجمه کرده است را نخوانده باشد؟ نه تنها حواشی های نولدکه بسیار مهم می باشند٬ بلکه نظرات مرحوم زریاب در پاورقی ها نشان از دانش ژرف او و راهگشای مطالعه این دوره از تاریخ ایرانزمین به زبان فارسی است.  اما با خواندن بخارا دوباره از اینکه با دکتر زریاب چه کردند اندوهناک شدم. چه چیزی است که ما ایرانیان را وا می دارد با آنهایی که به این مملکت خدمت می کنند٬ اینچنین کنیم؟‬
‫هنوز نمی دانم که چه شد که این مرد فرهیخته و متین که به هیچکس آزاری نرسانده بود و در دانش تاریخ و تمدن ایران و اسلام جایگاه والایی داشت را در زمان انقلاب فرهنگی اینچنین برکنار کردند. کسی که می توانست علم تاریخ ما را متحول کند و سالها به دانشگاه تهران خدمت کند٬ ناگهان بی دلیل کنار گذاشته شد. مرحوم افشار در سفرها به من درباه زریاب بسیار می گفت و از خوبی هایش و دانشش. او می گفت بدلیل حسادت گروهی به او  این جفا بر او رفت.  قبلا درباره دکتر باطنی و نحوه برکناری او بر حسب گفته خود او (در مجله بخارا) نوشته بودم. اکنون از زبان دوستان و آشنایان دکتر زریاب از مجله بخار نقل قول می کنم.‬

‫ من بر این باورم که باید آنهایی که باعث برکناری زریاب شدند٬ اکنون باید بخشوده شوند. این تنها راه به پیش رفتن است٬ مگرنه تا ابد ما در فکر انتقام از یکدیگر خواهیم بود و یک گروه خواهد آمد و گروه قبلی را کاملا ریشه کن و نابود خواهند کرد و دورباره همین کار با گروه دیگری انجام می گیرد. این ایران است که مهم است و پیشرفت آن٬ نه فلان کسک یا فلان گروه. این ایده هنوز برای بسیاری از ایرانیان ثقیل است. اما اول می بایستی کسانی که باعث نابودی زندگی زریاب شدند٬ اعتراف کنند و پوزش بخواهند. من نمی دانم چرا هیچکدام از ما قبول نمی کنیم که ما می توانیم اشتباه کنیم. من خیلی اشتباه ها کرده ام و باز خواهم کرد. انسانم. اما باید اعتراف کنم اگر اشتباه عمل کردم یا فکر کردم.‬

‫مقاله دکتر شفیعی کدکنی درباره زریاب مرا سخت آشفته کرد. عنوان مقاله “دریغا زریاب٬ دریغا فرهنگ ایرانی!” است.  آغاز مقاله اینچنین بود:‬
‫دریغا زریاب و دریغا فرهنگ ایرانی! جز این چه می توان گفت٬ در این راسته بازار مدرک فروشان با ارز شناور… اگر از همه رشته های دانش زمان بی خبرم٬ اما٬ در کار خویش خبره ام و می دانم که محیط دانشگاهی ما٬ در چه سکراتی به سر میبرد. در هیچ جای جهان کار دانشگاه و تحقیقات دانشگاهی از اینگونه که ما داریم نیست٬ در عصر معرکه گیران و منکران ((حسن و قبح عقلی)) در پایان قرن بیستم. دریغا زریاب و دریغا فرهنگ ایرانی!‬
‫…‬
‫نمی گویم او اپسین بود٬ ولی در میان واپسین ها٬ بی گمان٬ برجسته ترین بود٬ برجسته ترین چهره از آخرین ﭘﮋوهندگانی که بر مجموعه فرهنگ و مدنیت ایران احاطه ﮋرف و اشراف کامل دارند و بدان عشق می ورزند…. اکنون که او دیگر در میان ما نیست٬ لحظه  به لحظه٬ زیان بزرگ غیاب او را از آفاق فرهنگ معاصر ایران٬ بیشتر و هولناک تر احساس می کنیم و به گونه ای ﮋرف تر در می یابیم که چه غبن بزرگی بوده است محروم شدن دانشگاه تهران٬ در این پانزده ساله اخیر از وجود او.‬

‫مرحومم  احمد تفضلی درباره زریاب می نویسد که هنینگ که یکی از نوابغ ایرانشناسی بود٬ شیفته زریاب شده بود و از او خواست که همیشه در برکلی بماند. اما زریاب که عاشق ایران بود٬ بازگشت به ایران … زریاب اینجایی بود… پس از انقلاب٬ زریاب از دانشگاه کناره گرفت. از آزارها و ایذاهایی که از جاهلان و کم خردان و حاسدان می دید٬ هرگز خم بر ابرو نمی آورد… استاد زریاب آخرین حلقه از سلسله ای بود که تقی زاده و قزوینی و مینوی از زمره آن بودند…‬

‫دیگر بزرگان بمانند زرین کوب و افشار و ریاحی  نیز درباره زریاب در این جلد بخارا نوشته اند و شکی باقی نمی گذارند که او محقق و انسان والایی بود.‬
‫خود من اولین باری که این افتخار را داشتم که در دانشگاه تهران سخنرانی کنم٬ صحبتم را به یاد زریاب بود و که شاید این شاگرد تاریخ نیزدینم خود را به ایشان ادا کرده باشم.‬
‫افراد زیادی به ناحق در انقلاب فرهنگی از کار برکنار شدند. همانطور که دکتر باطنی فرمودند٬ علم انقلابی نمی شود!‬


 

Follow
Tumblr.

Posted by



Follow


ما ایرونی ها آدمای بدی هم نیسیم ، همه چیزمون به خودمون رفته !

دکتر حمیدی شیرازی :
ما ایرونی ها آدمای بدی هم نیسیم ، همه چیزمون به خودمون رفته ! مثلا میریم نمایشگاه نقاشی کر تابلوو می ایستیم سیل می کنیم مثل آدمای که تو کوچه درنرو /بن بست/ گیر کرده باشن ! شروع می کنیم از قابو تعریف کردن ! یعنی زحمت و هنر زبون بسه نقاشو هَیچی ، هی از قابو بگو هی از قابو بگو ! یعنی اومدیم نمایشگای قاب مگه ؟ !!!

دختری از امت "عیسا "گرفتارش شدم

دختری از امت "عیسا  "گرفتارش شدم
یا " محمد " همتی کن تا مسلمانش کنم / از نوشته ی روی یک تریلی در ان سال های دور

تورج پارسی
شنبه هیژدهم اپریل دوهزار پانزده

 آن سال ها که ایران  بودم از نوشته های پشت کامیون ها لذت می بردم و یاداشت بر می داشتم آنچه را به خاطر م مانده است :
ـ  خیلی خرده شیشه داشتم  عشق ازم بطری ساخت   !
ـ خودتی !!!
ـ دل ژیان خون مکن ، از عاقبت خودت بترس ! !
ـ   تریلی طعنه زد به ژیان عاقبت به خیر نشد !!!
ـ عشق عشرت داماد سر خونه ام کرد !!!
این نیز نگذرد !
این واژگان کوتاه اما با معنا برخاسته از فرهنگ مردمی است که با  سادگی بیان منظور می کنند ، دیشب بود که در یکی از یاداشت هایم برخوردم به تک بیتی که مرا برد تا شیخ صنعان عطار  که گویا برآیند ی  از آن همان  باشد ، یک جور هم سد راه عشق که همان دین باشد را نسانه می گیرد ؟
دختری از امت عیسا گرفتارش شدم
یا " محمد " همتی کن تا مسلمانش کنم !!!


این در واقع یک جور رسم خلاف عشق است ! چون در معیارهای عشق رو راستی حرف نخست را می زند ! عشق بی شرط است ! عشق به رنگ ، نژاد و قبیله و دین کاری ندارد اما آیین مسلمانی حتا پا توی کفش عشق هم می کند که دلدار می باید نخست مسلمان بشود ! یک جور اگویست دینی ! یک جور فساد فکری . یک جور زور گویی آن هم در قلمرو عشق !!! البته در مجموع عوام فریبی دینی است !

در همین کشور که زندگی می کنم هنگامی که زن مسلمان با مرد ترسا / مسیحی / ازدواج می کند  مرد می باید به اسلام بگرود و نام اسلامی هم بر خود بنهد !!! چون سفر به ایران بکنند زن مسلمان نشان بدهد که همسرش مسلمان است !!! و گرنه تن به هم خوابگی با کافر داده است !!!
توماس را علی محمد نام دادند و علی محمد از مسلمانی همین نام را داشت و گر نه آدم بسیار خوبی بود !! عاقبت از زن مسلمان جدا شد  ! در کتابخانه دانشگاه دیدمش صدایش کردم علی محمد !! پاسخ نداد دست گذاشتم روی دوشش و گفتم برادر علی محمد مگر کری !!!! خندید گفت کر نیستم چون علی محمد نیستم !!! و شرح داد...


صحنه ای که عطار می سازد /برگرفته  از نصیحت الملوک غزالی  /  یک جور  زن بازی شیخانه است زیر نام عرفان ، نخست  شیخ  را چنین   می نمایاند :


شیخ سمعان پیرعهد خویش بود

در کمال از هرچ گویم بیش بود
هم عمل هم علم با هم یار داشت  
 هم عیان هم کشف هم اسرار داشت
بر سر راه شیخ  که " کمالش از زمانه بیش بود " دختری ترسا را قرار می دهد :


دختر ترسا چو برقع بر گرفت             بند بند شیخ آتش در گرفت

عشق دختر کرد غارت جان او           کفر ریخت از زلف بر ایمان او
شیخ ایمان داد و ترسائی خرید          عافیت بفروخت رسوایی خرید


 دختر برای اینکه شیخ را بیازماید شروطی را می گذارد که شیخ سرانجام می پذیرد و درواقع به کام می رسد پس از کام گیری است  که باز شامورتی بازی آغاز می شود ! مریدان با زاری از پیامبر خواهان بازگشت شیخ  به اسلام می شوند !! و زاری اجابت می شود و شیخ دوباره پس از کام گیری طولانی !!! به اسلام باز می گردد !!!

حال کارگردان ، صحنه ی دیگری می سازد که " زن بازی شیخ  " را جوری دیگر جلوه دهد !!! دختر ترسا بی هوش می افتد  چون چشم باز می کند ، توبه می کند و درخواست می کند  که مسلمانش کنند !! خواستش قبول می شود اما  دست آخر هم به طور فیزیکی   نابودش می کنند که البته نام عرفانی اش  غرق شدن در " دریای  حقیقت " !!! است !  مرگ یا میراندن  دختر ترسا محو کردن   پرونده ی  زن بازی شیخ  است که " پیرعهد خویش بود " !!!  


گفت شیخا طاقت من گشت طاق             من ندارم هیچ طاقت در فراق

می روم زین خاندان پر صداع               الوداع ای شیخ عالم الوداع
گشت پنهان آفتابش زیر میغ                  جان شیرین زو جدا شد ای دریغ
قطره ای بود او در این بحر مجاز          سوی دریای حقیقت رفت باز
 پایان  فیلم یا به قول فرنگی ها :
ENd
!!!!  شیخ او را عرضه ی اسلام داد 

کمند صید بهرامی بیفکن !

کمند صید بهرامی بیفکن !
تورج پارسی
پنج شنبه شانزدهم  اپریل دوهزار پانزده
دوستی فرهیخته از خوابی که دیده بود گفت ، گوش کردم اما پاسخی نداشتم چرا که تعبیر نتوانم !!  گویا حافظ شیرین سخن ، کلام آن فرهیخته را شنید و کر گوشم آرام خواند ، من هم آنرا می نویسم شاید کمکی بکند :
کمند صید بهرامی بیفکن
جام می بردار !
که من پیمودم این صحرا
نه بهرامست و نه گورش !


دوستی دارم که او دوستی دارد به نام غلوم

دوستی دارم که او دوستی دارد به نام غلوم ! همیشه صفت کله پوکه پشت سر غلوم میاد ! یعنی غلوم بدون کله پوک معنا نداره ! خود غلوم هم ناراحت میشه اگه صفتش را بر نشمارند !
ای
Tom Cotton
که سناتور هم هست و من بهش میگم کارتون !! که نصیب نشه از اون کله پوکاست شتاب داره برای بمباران ایران !! گفته از همین امروز ایران را بمباران بکنیم !!!! سرمایه داری جهان را به کجا می برد !! البته بخشی زیادی از حکومتی ها ی ایران هم با این کله پوک هم صدا هستند ! این میان تکلیف مردم چیه !!!