کاش ، غمِ مان تنها
غمِ نان بود وُ دگر هیچ نبود
فرشید روزبه
نازنینی می گفت
:
کاش ، غمِ مان تنها
غمِ نان بود وُ دگر هیچ نبود ،
گفتم:
ای کاش چنین بود ، ولی
مشکل اینجاست
غم های دگر ، همگی
ریشه در نان دارند !
او که نان می برد از سفرهء ما
قل وُ زنجیر وُ سلاح
همه با هم دارد
و صدائی اگر از نایِ کسی بیرون شد
در گلو می شکند
او که غارتگرِ نانِ من وُ توست ،
وای
در می زند انگار کسی ؟
آی
کیست کین چنین بی پروا
محکم
بر درِ خانهء من می کوبد ؟
پیِ دزدیدنِ نان آمده اند ؟
اینجا نانی نیست !
قل وُ زنجیر وُ سلاح ؟
آه
پیِ دزدیدنِ اندیشهء من آمده اند ،
ای هوار ای داد ای بیداد ...
آی
همسایه کجائی ؟
به امدادم بشتاب ، بیا ،
هیچ کس اینجا نیست !
هیچ پنجره ای
حتی یک
رو به خانهء من باز نشد !
چاره ای نیست
بیائید
این شما
این هم من وُ اندیشهء من ،
یاران بدرود !
ترانه ی رعنا به دلیل زیبایی ملودی آن ،
مشهورترین ترانه ی محلی و اصیل گیلان به جلوه ی عرضه و استقبال عامه قرار
گرفته است . سلامت و روانی آهنگ در متن شعری عاشقانه و دلسوز همراه با
کنایاتی که مستغرق فرهنگ حیاء ، برگرفته از آئین روستا در آن جاری است .
گذشته از تمامی این منطقه در بخشی از غرب مازندران نیز زمزمه می شود .
از این سو منطقه ی تالش تا مرز آستارا هم با
ترانه ی رعنا آشنایی دارند و علاوه بر آن در هر کجای ایران حتی اقصی نقاط
خارج از کشور ، تداعی خاطرات فرزندان گیل و دیلم با یاد وطن ، به گاه ترنم و
زمزمه های غربتی از سرنوشت رعنا و ترانه دلنشین آن یاد می شود .
رعنا دختری رشید از تبار کوهستان و در شمار
زیباترین چهره ی روستای کلرود از توابع شوئیل بخش وسیع و خوش آب و هوای
اشکور است . این بخش قدیمی بزرگترین بخش از حیث تقسیمات جغرافیایی گیلان
است و به جرات می توان گفت در شمار بزگترین بشهای کشور است که 230 پرچه
قصبه و روستا دارد .
مراتع سرسبز اشکورات از اهمیت ویژه ای
برخوردار است . قدمت این بخش طبق آثاری که از دل خاکش بیرون کشیده اند تا
به دوره ی اشکانیان تخمین زده می شود .منطقه ی کوهستانی اشکورات از شمال به
رحیم آباد رودسر از جنوب به قزوین ، از شرق به تنکابی و رامسر و غربا به
منطقه ی منطقه ی دیلمستان و کلیشم رودبار زیتون متصل می شود .
اشکورات بستر حوادث مختلفی بود از تراژدی و غرور و تحسین و شادمانی ها است .
از " گبرخاک " تا معدن های مختلف و چشمه های
آب گرم و غیره بوی صدها حادثه و اتفاقات عدیده می آید ، که رخ دادند و رخ
برتافتند.
مردمانی چابک و پرتلاش و سخت کوش که از هوش و
استعداد خاصی برخوردارند ، دیار بکر خویش را با مانایی تاریخی حراست می کند
. گندم ، جو ، گردو ، گل گاوزبان ، فندق و بخشی دیگر از محصولات صیفی ،
نعمات خاکی حاصلخیز اشکور را چشمگیر و معروف کرده است . در گذشته بازار
قزوین از فراورده های فندق و گل گاوزبان این منطقه پربار و مزین بوده است
.
شوئیل مرکز بخش اشکور، مرکز تجمع خانه های
اشکورات بود . اشکرات تا زمان شکوفاییی انقلاب اسلامی ایران از جاده های
مواصلاتی محروم بود و پس از پیروزی انقلاب اسلامی ، کار احداث جاده ها به
سرعت دنبال شد و هم اکنون تعداد زیادی از قرای این منطقه دارای جاده می
باشد .
تشریح مواد مختلف و قابل ذکر از موقعیت
جغرافیایی ، اقتصادی و فرهنگی اشکور در صلاحیت مورخان خبره و صاحب نظر و
اهل تحقیق است . در این مقال به انگیزه ی تولد ترانه ی رعنا که بهانه ای
است به حواشی فضای زیست او نه به قدر حتی چاشنی شاید به ناخنکی از چگونگی
احوال او بسنده کرده ام .
" رعنا" در جمع عاشقان بی قرار خود به یک چوپان " کلرودی " دلبسته بود و
روزی نیز در مجلسی به همین مناسبت جشن نامزدی رعنا و چوپان محل را برپا می
دارند . در همین ایام یک نفر یاغی از راه دیلمان به اشکور می رسد که فردی
رشید و چهارشانه و قوی و در تیراندازی بسیار ماهر بود این غیر بومی تازه
رسیده روستای کلرود را برای سکونت خود انتخاب می کند کلرود برای او جالب
آمده بود، که از چهار طرف ، کوهای سر به فلک کشیده آن را محاصره داشت .
برای اهالی محل بعدها روشن شد که این شخص به
اشکورات تعلق ندارد و در معاشرت های محطاطانه با او در میابند ، که باید
تازه وارد از تبار کرد باشد . نامش آقا جان بود و بالخره به کرد آقاجان و
آقاجان کرد معروف شد ، به تدریج یک یدو تن از افراد شجاع روستای دیگر "
سورجان " اشکور به نام های امین علی و هادی معروف به هادی سورچانی به او
پیوستند ، این گروه چند نفره به سرکردگی آقاجان کرد در گذرگاه ها کمین می
کردند و بار قاطرهای این و آن را به یغما می بردند . گاهی به منزل ملاکین و
ثروتمندان اشکور دستبرد می زدند و پس از تامین حوایج خود به حد دلخواه ،
از اموال مسروقه مقداری هم بین فقرزا و طبقات کم بضاعت تقسیم می کردند .
آقاجان کرد با در پیش گرفتن این گونه رفتار
متضاد و ناهمگون در فرهنگ مرفهان اشکور به کرد آقاجان دزد معروف شد . اما
در برخی موارد و به نظر بعضی ها این لفظ به کار برده نمی شد ، مخصوصا
آنهایی که از وی مطمطع می شدند ، دلشان نمی آمد ، که واژه ی دزد را پسوند
نام او کنند .
از جمله گروه کم بضاعت و فقیر هم که به دفعات
از خیر اموال تقسیمی آقاجان و دار و دسته اش برخوردار می شدند از او کمتر
به بدی یاد می کردند .
تا اینکه آقاجان کرد ( آقا جان گیلانی و از
کردهای عمارلو گیلان بوده است . این کردها حدود چهار قرن است که در گیلان
مسکن گزیده اند ) به طور اتفاقی چشم به دختر زیبایی دوخت و با تحسین فراوان
این دختر ملیح و چابک را در گذار راهی که به مقصد خویش می رفت نظاره نمود و
رنگ از رویش پرید . مرتعش گردید و از یاور گروهی خود هادی سورچانی اصل و
نسب او را جویا شد .
هادی برایش گفت ، این دختر نامش رعنا است و
آماده ی انجا م عقد و عروسی با دیگری است . یعنی نامزد یک گالش کلرودی است .
گوسفن چوپان است ، بزودی مراسم عروسی آنها برگذار میگردد . آقا جان که
هرگز نمی خواست شکست در این عشق ، عشق تازه جان گرفته ی او را از پا در
آورد و رعنای زیبا ی دلستان کلرود را از دست بدهد ، مراوده و محبت های
دیدار خویش را به هادی سورچانی بیشتر نشان داد و کاملا اطمینان هادی را
نسبت به خود جلب نمود ، و بالخره دل به دریا زد و تمنای دل فتنه گرش را در
قالب سوزی ترحم انگیز برای وی برشمرد و از او در نیل به اهداف موذیانه اش
یاری جست . هادی سورچانی از سخنان آقاجان دچار تردید گردید اگرچه دلش بر
احوال او سوخت ، اما از جوانمردی بدور می دید که دختر قشنگ روستای خود را
به آغوش بیگانه پیشکش کند ، و از طرفی نمی خواست وعده های فریبنده ، همراه
با خواهش های مکررآقاجان را نادیده بگیرد و به سهولت از آن بگذرد ، چرا که
هادی جوانی سبک مغز ، طغیانی و لمپن در نفرت مردم غرق بود و از چشم توجهات
آقاجان افتادن پایگاهی برای او باقی نمی ماند . آقا جان هر چه بود برای او
در حکم فرمانده جلوه گر بود و میل داشت شجاعت و زبردستی اش را در جمع افراد
گروه متهاجم به نمایش بگذارد .
از این رو در پی مشاوره و مکالمات محرمانه
بسیار تصمیم گرفت ، به دستور آقاجان کرد رعنا را از خانه اش بدزدد و یک سر
به محل اقامت آقاجان برساند . آری سرانجام در یک شب موعود هادی سورچانی
رعنا را از خانه ی پدرش به جبر و با توشل به زور دزدید و شبانه به مخفی گاه
آقاجان برد !
زندگی آقاجان و گروه که در هاله ای از توهم
زندگانی مردم و تهاجم و سرقت گره خورده بود با دزدین رعنا که تعلق به یک
گوسفند چران کوه از اهالی کلرود داشت و قریبا می بایست جشن عروسسی آنها سر
می گرفت . اندک اندک مردم از ماوقع خبردار شدند و تعصبات قومی و حیای
روستایی نسبت به این آدم دزدی و جریحه دار شدن عفت عمومی که تصاحب به عنف و
زور از سوی آقاجان کرد موجب شد تا شمارش معکوس حیثیت اجتماعی آنها آغاز
شود و در این رابطه نیز خوانین منطقه با آزاری که از تجاوز آنها می دیدند ،
هیجانات مردمی منطقه را در باره ستمگریهای خیانت کارانه و ناموسی آقا جان و
هادی سورچانی دامن زدند و خواهیم دید کار به کجا کشید و چگونه باد کشته ها
، طوفان درو می کنند .
بهر روی در شرایطی که داشت وحشت و نگرانی
جایگزین آرامش خیال مردم می شد . هیچکس را جرات رویارویی با آقاجان کرده و
یاران بی باکش نبود ، از سوی دیگر مردم دچار تردید شدند که شاید رعنا راضی
به این رفتن بود و از نامزد رسمی اش بریده بود و بیوفایی پیشه کرده بود ،
چند روز بعد آقاجان کرده برابر مرسوم روستا خیاط را به محل سکونت خود برد
تا لباسهای عروسی رعنا را بدوزد .
در اشکورات وقتی قرار بود ازدواجی صورت بگیرد
یا جشنی از جمله جشن عروسی برقرار شود ، قبل از انجام عقد و عروسی خیاط را
به خانه عروس می بردند تا لباسهای عروس را دوخته و آماده برای استفاده در
روز عقد کنان یا عروس بران نمایند . معمولا این مراسم 15 روز بطول می
انجامید و این ایام را رخت سر می گفتند و امروز هم می گویند .
مردم روستا همین که آقاجان کرد را به انجام
این مراسم دیدند یقین کردند که رعنا هم راضی به وصلت با او باید شده باشد .
یعنی با این حساب بی وفایی کرده است و جوان چوپان را در فراق خود نشانده
است .
در همین موقعیت باران ملامت مردمی بر سر رعنا
ریخت و شکوه روستاییان در قالب آهنگی موزون و شیرین با اشعاری فی البداهه و
محاوره ای پا گرفت .
2
گیل آوایی: > سرودی در بیدادگاههای حکومت اسلامی با برداشتی از همین ترانه سینه به سینه مانده است که بصورت ویدئو تنظیم و همراه اصل ترانه ی رعنا با صدای زنده یاد فریدون پوررضا منتشر شده است. این ویدئو نیز در اینجا منتشر می شود
|
---|
متن ترانه ی رعنا با صدای زنده یاد فریدون پوررضا
|
---|
Ten years ago today, the National Iranian American Council (NIAC) was born. While I technically wasn’t there as a staffer to see it for myself, I’d like to say I was there in spirit. The reason being, as long as I can remember, I’ve wanted an organization that fights for the rights of the Iranian-American community. And, as long as I can remember, I’ve wanted our community to have a voice and be more than what the media and others define us to be.
I was born and raised in the Midwest, or as my home state’s motto says “The Heart of it All.” While I feel incredibly blessed to have been brought up in a warm and supportive community, a girl named Nobar sporting big brown hair and packing “cotelette” sandwiches for school lunch made me somewhat of an odd ball. I was asked if I “spoke Muslim” and was told I’d go to hell because of my religion. I remember also being told in elementary school that my friend could no longer play with me because I was “a Saddam Hussein.” (Ahem … Michelle, sorry, but I’m still bitter about this!)
I’m not complaining. I love my name, despite the fact that it was easy fodder for the jokesters in school. And, I love my heritage, despite the fact that I complained relentlessly about having to go to Farsi school as a kid. But, these differences didn’t make me weak or scared. They made me stronger, and left me wanting something bigger and better for our community.
And, yet, my story is not a unique one. We’ve all felt the dilemma of being proud of our heritage, but tired at times of feeling like we have to defend it. We’ve all felt the desire to be treated as one of “us,” instead of one of “them.” We’ve all wanted to be heard, rather than told what our community – and loved ones still living in Iran – should do/say/feel.
And, that’s exactly why I joined NIAC.
I started with NIAC as a member, but officially joined the team as the Director of Community Outreach & Programming in October 2010. While it’s been extremely challenging at times, this is hands down the most rewarding job I’ve ever had. It’s rewarding because I get to interact daily with Iranian Americans across the country. It’s rewarding because I know that we are making a difference in the lives of the thousands of people who constitute our membership.
For ten years now, NIAC has been proving itself time and time again by its actions and ever-growing list of accomplishments. Whether we are galvanizing our grassroots for letter writing campaigns, organizing briefings and conferences on Capitol Hill, working with our Ambassadors to plan events at the local level, scheduling in-district meetings between our members and their Representatives, giving Iranian-American students opportunities to intern on Capitol Hill, or shining the media spotlight on issues that matter to us most, the NIAC team is working hard to make sure our community has a voice here in DC.
While others have often tried to intimidate or prevent us from succeeding, we don’t back down because we know we have the support of the Iranian-American community. Our membership helps us determine our policies and priorities. But not only do our own internal polls show the support we have for our positions, external polls do as well. Ten years ago, the overwhelming majority of Iranian Americans who opposed war and wanted to stand up for human rights were not a part of the debate in Washington. And, now we are. Ten years ago, the overwhelming majority of Iranian Americans who wanted an organization to support our rights and help us learn about American democracy, had no place to go. And, now we do.
So … Happy birthday to us! We’re growing up fast, but thanks to our amazing leadership and membership, we just keep getting better and better with age.
And, only because I believe we deserve it … here’s a little diddy from me to us: (insert beautiful Googoosh-like voice here) “Tavalod Tavalod Tavalodet mobarak! Mobarak, Mobarak, Tavalodet mobarak!”
باد سواد ندارد *
واصف باختری
نوشته بر برگ های شقایق
که گل را نچینید
کاین کودک نازپرورده ز آغوش مادر نگیرید
و لیکن دریغا که باد
سواد ندارد .
این یک هایکوی ژاپنی است که شاعر افغانی واصف باختری آنرا به فارسی برگردانده است