کاش ، غمِ مان تنها غمِ نان بود وُ دگر هیچ نبود


کاش ، غمِ مان تنها غمِ نان بود وُ دگر هیچ نبود

کاش ، غمِ مان تنها

غمِ نان بود وُ دگر هیچ نبود

 

فرشید روزبه

 

نازنینی می گفت

:

کاش ، غمِ مان تنها

غمِ نان بود وُ دگر هیچ نبود ،

گفتم:

ای کاش چنین بود ، ولی

مشکل اینجاست

غم های دگر ، همگی

ریشه در نان دارند !

او که نان می برد از سفرهء ما

قل وُ زنجیر وُ سلاح

 

همه با هم دارد

و صدائی اگر از نایِ کسی بیرون شد

در گلو می شکند

او که غارتگرِ نانِ من وُ توست ،

 

وای

در می زند انگار کسی ؟

آی

کیست کین چنین بی پروا

محکم

بر درِ خانهء من می کوبد ؟

پیِ دزدیدنِ نان آمده اند ؟

اینجا نانی نیست !

قل وُ زنجیر وُ سلاح ؟

آه

پیِ دزدیدنِ اندیشهء من آمده اند ،

 

ای هوار ای داد ای بیداد ...

آی

همسایه کجائی ؟

به امدادم بشتاب ، بیا ،

 

هیچ کس اینجا نیست !

هیچ پنجره ای

حتی یک

رو به خانهء من باز نشد !

 

چاره ای نیست

بیائید

این شما

این هم من وُ اندیشهء من ،

یاران بدرود !

 

 

 

درباره ترانه گیلکی رعنا یا رانای

درباره ترانه گیلکی رعنا یا رانای

نوشتاری از استاد فریدون پوررضا

 


ترانه ی رعنا به دلیل زیبایی ملودی آن ، مشهورترین ترانه ی محلی و اصیل گیلان به جلوه ی عرضه و استقبال عامه قرار گرفته است . سلامت و روانی آهنگ در متن شعری عاشقانه و دلسوز همراه با کنایاتی که مستغرق فرهنگ حیاء ، برگرفته از آئین روستا در آن جاری است . گذشته از تمامی این منطقه در بخشی از غرب مازندران نیز زمزمه می شود . 
از این سو منطقه ی تالش تا مرز آستارا هم با ترانه ی رعنا آشنایی دارند و علاوه بر آن در هر کجای ایران حتی اقصی نقاط خارج از کشور ، تداعی خاطرات فرزندان گیل و دیلم با یاد وطن ، به گاه ترنم و زمزمه های غربتی از سرنوشت رعنا و ترانه دلنشین آن یاد می شود . 
رعنا دختری رشید از تبار کوهستان و در شمار زیباترین چهره ی روستای کلرود از توابع شوئیل بخش وسیع و خوش آب و هوای اشکور است . این بخش قدیمی بزرگترین بخش از حیث تقسیمات جغرافیایی گیلان است و به جرات می توان گفت در شمار بزگترین بشهای کشور است که 230 پرچه قصبه و روستا دارد .
مراتع سرسبز اشکورات از اهمیت ویژه ای برخوردار است . قدمت این بخش طبق آثاری که از دل خاکش بیرون کشیده اند تا به دوره ی اشکانیان تخمین زده می شود .منطقه ی کوهستانی اشکورات از شمال به رحیم آباد رودسر از جنوب به قزوین ، از شرق به تنکابی و رامسر و غربا به منطقه ی منطقه ی دیلمستان و کلیشم رودبار زیتون متصل می شود . 
اشکورات بستر حوادث مختلفی بود از تراژدی و غرور و تحسین و شادمانی ها است . 
از " گبرخاک " تا معدن های مختلف و چشمه های آب گرم و غیره بوی صدها حادثه و اتفاقات عدیده می آید ، که رخ دادند و رخ برتافتند.
مردمانی چابک و پرتلاش و سخت کوش که از هوش و استعداد خاصی برخوردارند ، دیار بکر خویش را با مانایی تاریخی حراست می کند . گندم ، جو ، گردو ، گل گاوزبان ، فندق و بخشی دیگر از محصولات صیفی ، نعمات خاکی حاصلخیز اشکور را چشمگیر و معروف کرده است . در گذشته بازار قزوین از فراورده های فندق و گل گاوزبان این منطقه پربار و مزین بوده است . 
شوئیل مرکز بخش اشکور، مرکز تجمع خانه های اشکورات بود . اشکرات تا زمان شکوفاییی انقلاب اسلامی ایران از جاده های مواصلاتی محروم بود و پس از پیروزی انقلاب اسلامی ، کار احداث جاده ها به سرعت دنبال شد و هم اکنون تعداد زیادی از قرای این منطقه دارای جاده می باشد . 
تشریح مواد مختلف و قابل ذکر از موقعیت جغرافیایی ، اقتصادی و فرهنگی اشکور در صلاحیت مورخان خبره و صاحب نظر و اهل تحقیق است . در این مقال به انگیزه ی تولد ترانه ی رعنا که بهانه ای است به حواشی فضای زیست او نه به قدر حتی چاشنی شاید به ناخنکی از چگونگی احوال او بسنده کرده ام .
" رعنا" در جمع عاشقان بی قرار خود به یک چوپان " کلرودی " دلبسته بود و روزی نیز در مجلسی به همین مناسبت جشن نامزدی رعنا و چوپان محل را برپا می دارند . در همین ایام یک نفر یاغی از راه دیلمان به اشکور می رسد که فردی رشید و چهارشانه و قوی و در تیراندازی بسیار ماهر بود این غیر بومی تازه رسیده روستای کلرود را برای سکونت خود انتخاب می کند کلرود برای او جالب آمده بود، که از چهار طرف ، کوهای سر به فلک کشیده آن را محاصره داشت . 
برای اهالی محل بعدها روشن شد که این شخص به اشکورات تعلق ندارد و در معاشرت های محطاطانه با او در میابند ، که باید تازه وارد از تبار کرد باشد . نامش آقا جان بود و بالخره به کرد آقاجان و آقاجان کرد معروف شد ، به تدریج یک یدو تن از افراد شجاع روستای دیگر " سورجان " اشکور به نام های امین علی و هادی معروف به هادی سورچانی به او پیوستند ، این گروه چند نفره به سرکردگی آقاجان کرد در گذرگاه ها کمین می کردند و بار قاطرهای این و آن را به یغما می بردند . گاهی به منزل ملاکین و ثروتمندان اشکور دستبرد می زدند و پس از تامین حوایج خود به حد دلخواه ، از اموال مسروقه مقداری هم بین فقرزا و طبقات کم بضاعت تقسیم می کردند . 
آقاجان کرد با در پیش گرفتن این گونه رفتار متضاد و ناهمگون در فرهنگ مرفهان اشکور به کرد آقاجان دزد معروف شد . اما در برخی موارد و به نظر بعضی ها این لفظ به کار برده نمی شد ، مخصوصا آنهایی که از وی مطمطع می شدند ، دلشان نمی آمد ، که واژه ی دزد را پسوند نام او کنند . 
از جمله گروه کم بضاعت و فقیر هم که به دفعات از خیر اموال تقسیمی آقاجان و دار و دسته اش برخوردار می شدند از او کمتر به بدی یاد می کردند . 
تا اینکه آقاجان کرد ( آقا جان گیلانی و از کردهای عمارلو گیلان بوده است . این کردها حدود چهار قرن است که در گیلان مسکن گزیده اند ) به طور اتفاقی چشم به دختر زیبایی دوخت و با تحسین فراوان این دختر ملیح و چابک را در گذار راهی که به مقصد خویش می رفت نظاره نمود و رنگ از رویش پرید . مرتعش گردید و از یاور گروهی خود هادی سورچانی اصل و نسب او را جویا شد .
هادی برایش گفت ، این دختر نامش رعنا است و آماده ی انجا م عقد و عروسی با دیگری است . یعنی نامزد یک گالش کلرودی است . گوسفن چوپان است ، بزودی مراسم عروسی آنها برگذار میگردد . آقا جان که هرگز نمی خواست شکست در این عشق ، عشق تازه جان گرفته ی او را از پا در آورد و رعنای زیبا ی دلستان کلرود را از دست بدهد ، مراوده و محبت های دیدار خویش را به هادی سورچانی بیشتر نشان داد و کاملا اطمینان هادی را نسبت به خود جلب نمود ، و بالخره دل به دریا زد و تمنای دل فتنه گرش را در قالب سوزی ترحم انگیز برای وی برشمرد و از او در نیل به اهداف موذیانه اش یاری جست . هادی سورچانی از سخنان آقاجان دچار تردید گردید اگرچه دلش بر احوال او سوخت ، اما از جوانمردی بدور می دید که دختر قشنگ روستای خود را به آغوش بیگانه پیشکش کند ، و از طرفی نمی خواست وعده های فریبنده ، همراه با خواهش های مکررآقاجان را نادیده بگیرد و به سهولت از آن بگذرد ، چرا که هادی جوانی سبک مغز ، طغیانی و لمپن در نفرت مردم غرق بود و از چشم توجهات آقاجان افتادن پایگاهی برای او باقی نمی ماند . آقا جان هر چه بود برای او در حکم فرمانده جلوه گر بود و میل داشت شجاعت و زبردستی اش را در جمع افراد گروه متهاجم به نمایش بگذارد . 
از این رو در پی مشاوره و مکالمات محرمانه بسیار تصمیم گرفت ، به دستور آقاجان کرد رعنا را از خانه اش بدزدد و یک سر به محل اقامت آقاجان برساند . آری سرانجام در یک شب موعود هادی سورچانی رعنا را از خانه ی پدرش به جبر و با توشل به زور دزدید و شبانه به مخفی گاه آقاجان برد ! 
زندگی آقاجان و گروه که در هاله ای از توهم زندگانی مردم و تهاجم و سرقت گره خورده بود با دزدین رعنا که تعلق به یک گوسفند چران کوه از اهالی کلرود داشت و قریبا می بایست جشن عروسسی آنها سر می گرفت . اندک اندک مردم از ماوقع خبردار شدند و تعصبات قومی و حیای روستایی نسبت به این آدم دزدی و جریحه دار شدن عفت عمومی که تصاحب به عنف و زور از سوی آقاجان کرد موجب شد تا شمارش معکوس حیثیت اجتماعی آنها آغاز شود و در این رابطه نیز خوانین منطقه با آزاری که از تجاوز آنها می دیدند ، هیجانات مردمی منطقه را در باره ستمگریهای خیانت کارانه و ناموسی آقا جان و هادی سورچانی دامن زدند و خواهیم دید کار به کجا کشید و چگونه باد کشته ها ، طوفان درو می کنند . 
بهر روی در شرایطی که داشت وحشت و نگرانی جایگزین آرامش خیال مردم می شد . هیچکس را جرات رویارویی با آقاجان کرده و یاران بی باکش نبود ، از سوی دیگر مردم دچار تردید شدند که شاید رعنا راضی به این رفتن بود و از نامزد رسمی اش بریده بود و بیوفایی پیشه کرده بود ، چند روز بعد آقاجان کرده برابر مرسوم روستا خیاط را به محل سکونت خود برد تا لباسهای عروسی رعنا را بدوزد .
در اشکورات وقتی قرار بود ازدواجی صورت بگیرد یا جشنی از جمله جشن عروسی برقرار شود ، قبل از انجام عقد و عروسی خیاط را به خانه عروس می بردند تا لباسهای عروس را دوخته و آماده برای استفاده در روز عقد کنان یا عروس بران نمایند . معمولا این مراسم 15 روز بطول می انجامید و این ایام را رخت سر می گفتند و امروز هم می گویند . 
مردم روستا همین که آقاجان کرد را به انجام این مراسم دیدند یقین کردند که رعنا هم راضی به وصلت با او باید شده باشد . یعنی با این حساب بی وفایی کرده است و جوان چوپان را در فراق خود نشانده است . 
در همین موقعیت باران ملامت مردمی بر سر رعنا ریخت و شکوه روستاییان در قالب آهنگی موزون و شیرین با اشعاری فی البداهه و محاوره ای پا گرفت . 

تو گوتی مو سوزن ونکم رعنا 
رفیق دزدان ونکم رعنا 
بدی تره سوزن چاکودن رعنا 
رفیق دزدان چاکودن رعنا 
راه سه زه رود سر به جیره رعنا 
قزاق بما دس به تیره رعنا 
بزابو تی آقا جان چپیره رعنا 
تی آقا جان کرد امشو میره رعنا 
اونه هفتمه کی بیگیره رعنا 
این بخش از ترانه در جریان غائله و دفع اشرار مخصوصا انتشار خبرتیر خوردن آقا جان بر سر زبانها افتاد و بعدها که از مرز اشکورات گذشت و معروف شد و به دیگر نقاط گیلان رسید . به جای ( سه زه رود ) سیاهکلرود ، سیگارود خوانده شد . آن هم به واسطه ی سرایت ترانه به سایر آبادی های رودسر و لنگرود و غیره بود . 
مردم برخی از روستاها و قصبات و بخشهای منطقه جاده های شیب دار محل خود را گذار حادثه به حساب آوردند و برای رعنای معروف اشعار مختلفی ساختند . در بسیاری از نواحی رعناهای دیگر روستاها مورد ملاطفت و گاهی مذمت طنز آلود قرار می گرفتند و هر جا سخن از زیبایی بود سرنوشت رعنا متداعی بود ، هر جا که سخن از بیوفایی بود ، یا وفا بود ، رعنا در چرخش ملامت تاب می خورد . رعناهای بسیاری نیز بار ملاطفت این و آ« شدند و از تحسین مردمی محروم نماندند . 
" رعنا گولا رعنا مره قبولا رعنا " سرزنشی است که درد در او جاریست " رعنا گولای رعنا گول سنبلای رعنا " در این مرحله رعنا به ناز زیبا بودن خود فخر می فروشد و با آن رعنا که در نگاه تلخ آسیمه سران اشکور سنگ باران لفظی می شد فرق فاحش دارد ، ببینیم چقدر ملامت و نیش ملامت ها چنگ و دندان تیز کرده است . 
" ای روسیا رعنا برگرد بیا رعنا " 
در حالی که محیط حادثه " سه زه رود" از توابع اشکور بوده است ، که آقاجان کرده را به رگبار بستند و ماجرا به این شرح است : 
در پانزدهمین روز یعنی آخرین روزی که کار خیاطی برای لباس های رعنا در خانه ی آقاجان کرد به اتمام می رسید و مراسم رخت سر به مرحله ی نهایی اش نزدیک می شد ، از مراکز تصمیم گیری به موجب گزارشهایی که دریافت شد ، حکم صادر می شود و قوای مسلح مامور قلع و قمع راهزنان مناطق اشکورات می شوند . 
به نقل از روستائیان کهنسال که بعضی از آنها نیز از نزدیک شاهد ماجرا بوده اند ، شخصی بنام نصرالله معروف به نصرالله خان ارتشی با جمعی از قزاقهای تحت فرماندهی خود وارد اشکور و در شوئیل منزل یکی از مالکین قدرتمند اشکور بنام قاسم غفوری ساکن می شود . 
بررسی قبلا از نکته نظر امنیتی انجام شده بود ، درست در پانزدهمین روز توقف رعنا در خانه ی آقا جان یا به زور نگهداشته شده ، این خانه محاصره می شود ، آقاجان کرد حلقه ی محاصره را با زیرکی خاصی شکست و با چند تن از یاران (کلرود) گریخت و به روستای " سه زه رود" از توابع اشکور رسیده و بطرف رودخانه ای که شعبه ای از " پلرود" اشکور است . گذشته از اقدامات تهاجمی و حساب شده ی آقا جان کرد علیه پولداران منطقه که به همیاری همدستان او انجام گرفت ، عناصر محلی وابسته به آقا جان گاهی نیز جدا از عملکرد و اطلاع او دستبردی به منزل روستائیان می زدند و موجب ترس و وحشت مردم می شدند . 
در این گونه موارد پول و کالاهای مسروقه را به نفع خود منظور می داشتند ، مردم که همه چیز را از چشم آقاجان می دیدند ، دفع شر او را طالب شدند و با ماموران دولتی همکاری کردند . با توجه به اینکه تعدادی تیرانداز محلی نیز از سوی صاحبان زمین در منطقه اجیر شده بودند و به گروه نصرالله خان ارتشی پیوستند . بالخره آقاجان کرد توسط شخصی بنام پیله آقا محمد علی زاده داماد قاسم غفوری یکی از ملاکین اشکور و در معنی میزبان ماموران دولتی در گذرگاه به اصطلاح امن خود هدف گلوله قرار می گیرد . شایع بود آقا جان پس از اصابت تیر که خون زیادی از او می رفت آخرین توانش را به کمک گرفته و به زحمت می نشیند و با آواز بلند ضارب خویش را می خواند که من عهد کرده ام ، هرکس که مرا از پای در آورد دستش را ببوسم . 
پیله آقا ضارب آقا جان بطرف او متمایل می شود آقا جان کرد که اسلحه اش به زمین افتاده بود ، انگشتان دست پیله آقا را ظاهرا به قصد بوسیدن می گیرد و با دست دیگر کارد آویخته به کمرش را بیرون می کشد و او را در موقعیتی قرار می دهد که فرصت شلیک گلوله دیگر از وی سلب می شود . 
اما در این موقع قزاق ها سر رسیدند و با رگبار آخرین تلاش محیلانه آقا جان را بی اثر کردند و به حیاتش خاتمه دادند . 
آقا جان کرد در حاشیه ی رودخانه ی " سه زه رود" چال شد و گور او در همین ناحیه با سنگ چین مشخص شده است .
متعاقبا یاران آقا جان کرد نیز با کشته شدن فرمانده خود تار و مار می شوند . آری رعنا به یاری معتمدان محل به خانه ی خود آورده می شود و او با تشریح گرفتاری از زمان دزدیده شدن و ذکر این نکته که حتی به لبخندی به دزد معروف یعنی آقا جان کرد تمکین نداده است ، خود را از تهاجم و خشم و نکوهش روستائیان می رهاند و از خشونت و بدرفتاری رباینده ی خود یعنی "هادی سورچانی " برای مردم داد سخن می دهد . 
مردم روستا از هادی سورچانی دل پر خونی داشتند و گذشته از ربودن رعنا و سپردن او به آقاجان کرد ، بعنوان یک آدم یاغی و بیرحم و علاوه بر دستیاری موثر با آقاجان در کل راهزنیها و سرقت های انجام شده – تکروی هم داشت و بعضی مواقع به تنهایی به غارت اموال این و آن می پرداخت و در آزار مردم کوتاهی نمی کرد و کسی هم به دلیل نزدیکی او با آقا جان کرد جرات شکوه و شکایت را نداشت . 
اینها زمینه ای شد و به تجری مردم انجامید و آتش انتقام روستائیان شعله ور گردید و در همین شرایط ، جمع کثیری از مردم دردمند با بغض های تلمبار شده ، متشکل و به هیجان آمدند و به سراغ هادی سورچانی رفتند ، بعد از دستگیری او ر می کشند و تکه تکه اش می کنند . 
با رسیدن رعنا به خانه ی پدری و کشته شدن هادی سورچانی خبر رهایی رعنا نیز به چوپان بخت برگشته ای که موسوم به نوروز و از فراق رعنا با ناله های نی و بع بع گوسفندان مراتع سبز اشکور راز و نیازها داشت می رسد .
عروسی رعنا با عاشق دیرینه اش سر می گیرد . رعنا به خانه بخت می رود در حالی که هنوز که هنوز است ! ترانه ای که در سرنوشت تلخ او گره خورده است ، در محافل و مجالس انس خوانده می شود و این قطعه ی فولکلوریک دانشین همچنان باقی خواهد ماند و در ادوار مختلف با آرانژمانهای مناسب زمانی عرضه خواهد شد و در سینه ی تاریخ ثبت است و هر جا که موسیقی فولکلور مطرح می شود و آواهای بومی این منطقه بخشی از آنها را شامل است جایگاه ویژه خود را دارد . 
شرح ترانه حکایتی از ابهامات و اتهامات ناوارد بر او است . یعنی بر رعنا که نمی دانست ، در دام شکار بیرحمی دانه می چیند ، نه می دانست و نه خواست که از هادی سورچانی برای رفتن به خانه ی غیر متابعت کند . اما مردم نیز نمی دانستند و اگر جانب او را نگرفتند ، فکر کردند رعنا بخواسته به رفتن با هادی تمکین کرده است و از یک سو نمزد رسمی یک گالشی زحمتکش بود و در روستا معمولا کسانی که به همسری یکی راه سرنوشت خویش را می یابند ، جدایی از تقدیر برایشان بمثابه ی جنگ با سرنوشت است و معمولا رضایت بر جدال با قضا و قدر نمی دهند . از این رو مردم او را نکوهش کردند و از او خواستند که از حیثیت روستایی خود دفاع کند و آنچه برایش دم گرفتند وخواندند . 
رعنا بعد از عروسی با جوان دلخواه خود بنام نوروز اهل کشایه از توابع اشکور حدود سه سال زندگی مشترک با او داشت و بدرود حیات گفت و در همان روستای کشایه مدفون گردید . 
از رعنا در دوره بسیار کوتاه زندگی بعد از ازدواج یک دختر پا بعرصه وجود گذاشت . نام دختر رعنا " کافیه " و اکنون نیز در قید حیات است ، کافیه در روستای ( لوسرا) از توابع روستاهای جنگلی رحیم آباد رودسر زندگی می کند . 
ترانه ی رعنا مستفاد از دو بیتی های جاری که برای حفظ ریتم و ضرب ترانه از بخش اندرز و ملامت بیوفایی دنیا در دوبیتی ها ناخنک زدند و وزن آن را معادل مقام آهنگی رعنا در آوردند . 
یک قسمت دیگر نیز دقیقا همانست ، که می شود گفت مربوط به سرنوشت رعنا و در بداهه سرائی برای سرزنش او سر دادند . بخشی دیگر بخاطر زیبایی رعنا که در تعریف از وجاهت او خاص و عام میان مردم منطقه با کلامی تحسین آمیز در باره اش گفته اند . و مشاهیر متمول اشکورات را عاشق سینه چاکش قلمداد کردند ، و با شعر او را ستودند .
برخی از ابیات نیز که در ترجیع بند ترانه ، آن قسمتی که بصورت ( واگیر) یعنی کر و همخوانی اجرا می شود ، حکایت از رعناهای دیگر شرق گیلان دارد که رعنای خاص خود و زیبایی آهنگ رعنا پیشکش او شده است . در اینگونه موارد با ذکر " رعنای گولای گول سنبلای ، مره قبولای رعنا – رعنا میشه – سیا کشمشه " و غیره از او حمایت می کنند و رعنای اصلی معمولا با ترجیع بند " ای رو سیا رعنا / برگرد بیا رعنا / آقاجان دوزه رعنا / تی کار قوزه رعنا " تعریف می شود و همه ی ابیات مترادف با وزن ترانه رعنا هر قدر هم به سخریه می گیرد ، رعنا را می شود گفت برای او ساخته اند . بهر منوال از اصل تا آنچه که رایج است بخشی آورده شد و مسلما با مطالعه ی تحقیقات مولف که آمده است اشعار رعنا به خواننده محترم خط می دهد ، که این رعنا بسته به کدامین شعر و در کدامین سرنوشتش رقم خورده است .(فریدون پور رضا – موسیقی فولکلوریک گیلان ص 131 )
-----------
آوازی به زلالی باران - هوشنگ عباسی

2

گیل آوایی: > سرودی در بیدادگاههای حکومت اسلامی با برداشتی از همین ترانه سینه به سینه مانده است که بصورت ویدئو تنظیم و همراه اصل ترانه ی رعنا با صدای زنده یاد فریدون پوررضا منتشر شده است. این ویدئو نیز در اینجا منتشر می شود

 

متن ترانه ی رعنا با صدای زنده یاد فریدون پوررضا

رعنا تی دامان گل کشا رعنا
تی قوصه آخر ما کوشا رعنا
دیل بدایی کورداخانه رعنا
حنا بنی تی دستونه رعنا
آقجان کوده رعنا
ایکار کوده رعنا
جانه من بوگو مرگه بوگو رعنا
دیشو تی واسی چی بوبو بو رعنا

رعنا بِگو با من
بی وفا تویی یا من

پارسال بوشو ایمسال بوما رعنا
تی بوشو را واش در بوما رعنا
تی لنگانه خاش در بوما رعنا

آی روسیا رعنا برگرد بیا رعنا
جانه من بوگو مرگه من بوگو رعنا
دیشو تی واسی چی بوبو بو رعنا

رعنا بگو با من
بی وفا تویی یا من

مشته عاشور مرده نره رعنا
دازا فاگید با تبره رعنا
بزا آقجانه کمره رعنا
آقجان بِکود داده خره رعنا
آقجان کوده رعنا
تی کار کوده رعنا
جانه من بِگو مرگه من بوگو رعنا
دیشو تی واسی چی بوبو بو رعنا

رعنا بوگو با من
بی وفا تویی یا من
رعنا بوگو با من
بی وفا تویی یا من
رعنا بوگو با من
بی وفا تویی یا من
.......

متن سرود رانای


رانای تو گی گب نزنای رانای
دردا بیدینو دم نزن رانای

رانای دانی من آتشم رانای
از می مرام دس نکشم رانای

رانای مرا بردان درید رانای
شکنجه جیر کوشتان درید رانای

رانای ویریز رانای
دره سر نینیش رانای
خانه نینیش رانای

آی ویریز پاکون تی چومانای رانای
نامرد دینه تی اشکانای رانای
زاکان یاد گیریدی تی کارانای رانای

رانای ویریز رانای
دره سر نینیش رانای
خانه نینیش رانای
رانا = رعنا
رانای = رعنای

 

به صفحه خود در فیس بوک پیوند دهید:Share11  

نامه‌ی عاشقانه / اسلاورهوف

نامه‌ی عاشقانه / اسلاورهوف

نامه ی عاشقانه حتی بهتر از خود معشوقه است:
وقتی کسی نامه‌ای دریافت می‌کند
آن را برای همیشه دارد، در حالیکه اغلب معشوقه
را به خاطر بی‌پولی یا نارضایتی از دست می‌دهی

آدمی می‌تواند نامه را روز، شب، هر لحظه
که آن را با خود دارد، پیش رویش بگیرد،
عشق را از آن بیرون بکشد تا بدرخشد،
واژه‌ها را بخواند، خیال کند: من این چنین‌ام!

زن نامطمئن است،نامه اما نه.
آدم می‌تواند بعد از دیدن واژه‌های سبکسرانه
لبخند بزند یا تلخ زار

اما اگر می‌توانستم، می‌خواستم از آب و خشکی گذر کنم
همیشه سوی واحه ها و بندرها بروم‌
به شرط آن که مطمئن باشم هر بار نامه‌ای بدستم می‌رسد.

J.Slauerhoff
برگردان: شهلا اسماعیل‌زاده
· ·

Tavalod, Tavalod, Tavalodet Mobarak NIAC

Tavalod, Tavalod, Tavalodet Mobarak NIAC!

Happy birthday to us!


Tavalod, Tavalod, Tavalodet Mobarak NIAC!
by Nobar Elmi
01-May-2012
 

Ten years ago today, the National Iranian American Council (NIAC) was born. While I technically wasn’t there as a staffer to see it for myself, I’d like to say I was there in spirit.  The reason being, as long as I can remember, I’ve wanted an organization that fights for the rights of the Iranian-American community.  And, as long as I can remember, I’ve wanted our community to have a voice and be more than what the media and others define us to be.

I was born and raised in the Midwest, or as my home state’s motto says “The Heart of it All.”  While I feel incredibly blessed to have been brought up in a warm and supportive community, a girl named Nobar sporting big brown hair and packing “cotelette” sandwiches for school lunch made me somewhat of an odd ball. I was asked if I “spoke Muslim” and was told I’d go to hell because of my religion. I remember also being told in elementary school that my friend could no longer play with me because I was “a Saddam Hussein.” (Ahem … Michelle, sorry, but I’m still bitter about this!) 

I’m not complaining. I love my name, despite the fact that it was easy fodder for the jokesters in school. And, I love my heritage, despite the fact that I complained relentlessly about having to go to Farsi school as a kid.  But, these differences didn’t make me weak or scared. They made me stronger, and left me wanting something bigger and better for our community.

And, yet, my story is not a unique one.  We’ve all felt the dilemma of being proud of our heritage, but tired at times of feeling like we have to defend it. We’ve all felt the desire to be treated as one of “us,” instead of one of “them.”  We’ve all wanted to be heard, rather than told what our community – and loved ones still living in Iran – should do/say/feel. 

And, that’s exactly why I joined NIAC.

I started with NIAC as a member, but officially joined the team as the Director of Community Outreach & Programming in October 2010.  While it’s been extremely challenging at times, this is hands down the most rewarding job I’ve ever had.  It’s rewarding because I get to interact daily with Iranian Americans across the country.  It’s rewarding because I know that we are making a difference in the lives of the thousands of people who constitute our membership.

For ten years now, NIAC has been proving itself time and time again by its actions and ever-growing list of accomplishments. Whether we are galvanizing our grassroots for letter writing campaigns, organizing briefings and conferences on Capitol Hill, working with our Ambassadors to plan events at the local level, scheduling in-district meetings between our members and their Representatives, giving Iranian-American students opportunities to intern on Capitol Hill, or shining the media spotlight on issues that matter to us most, the NIAC team is working hard to make sure our community has a voice here in DC.

While others have often tried to intimidate or prevent us from succeeding, we don’t back down because we know we have the support of the Iranian-American community.  Our membership helps us determine our policies and priorities.  But not only do our own internal polls show the support we have for our positions, external polls do as well. Ten years ago, the overwhelming majority of Iranian Americans who opposed war and wanted to stand up for human rights were not a part of the debate in Washington.  And, now we are.   Ten years ago, the overwhelming majority of Iranian Americans who wanted an organization to support our rights and help us learn about American democracy, had no place to go. And, now we do.

So … Happy birthday to us! We’re growing up fast, but thanks to our amazing leadership and membership, we just keep getting better and better with age.

And, only because I believe we deserve it … here’s a little diddy from me to us: (insert beautiful Googoosh-like voice here) “Tavalod Tavalod Tavalodet mobarak! Mobarak, Mobarak, Tavalodet mobarak!”

Share/Save/Bookmark
Share

باد سواد ندارد


باد سواد ندارد *

·

 

باد سواد ندارد *

واصف باختری

نوشته بر برگ های شقایق

که گل را نچینید

کاین کودک نازپرورده ز آغوش مادر نگیرید

و لیکن دریغا که باد

سواد ندارد .

این یک هایکوی ژاپنی است که شاعر افغانی واصف باختری آنرا به فارسی برگردانده است