در پایان آن نگاه

در پایان آن نگاه
تورج پارسی
نوزدهم اکتبر دوهزار چهارده

در پایان آن نگاه
خطی بود که خوانده نشد
تا سرانجام واژگانش
صبورانه همچون برگ های پاییزی
بر سنگ فرش های کهنه ی آن همه قرون  فرو افتادند .
در پایان آن نگاه محزون و خسته
خطی بود آشنا
خطی بود آشنا ...................

هیچ بهاری با خون ریزی نمی آغازد !

امروز نیاز دیدم که این نوشته را باز نشر بدهم چرا که بوی بهشت اسلامی آذارم می دهد ! بوی بد بهشت !!!!!!
بهار چند زنی عربی !


تورج پارسی

شنبه  هژدهم اکتبر دوهزار چهارده


هیچ بهاری با خون ریزی نمی آغازد ، بهار نوزایی است و نو خواهی !خون بها ندارد ! اصطلاح " بهار عرب " شک مرا بیش و بیشتر ساخت نتوانستم آنرا بپذیرم ،   به یاد کنفسیوسم انداخت که  پرسیدندش  اگر امپراتور چین می شدی  نخستین کاری که می کردی چه بود ؟ پاسخ داد دوباره سازی مفهوم کلمات !!!

کشتار دوجانبه ، هم از سوی مزدوران دیکتاتو ر و هم از سوی مردمی عصبی اسلحه بدست و هم ناجیان اروپایی!!! خون ریزان را رقم زد ، سرانجام دیکتاتوردیوانه و خودکامه پس از چهل سال خودمداری دستگیر و به جای دادگاه و "داد "ستانی به شکلی بی شکل قصبابیش کردند و جسدش را نیز به تماشا گذاشتند ! تماشایی که  نمایه ای داد از بهار آزادی !!
اینجا این قلم می خواهد " داد " را فریاد کند ! چرا که اگر داد میدان پیدا نکند " بی داد " بی داد خواهد کرد !
کشور مستقل ، یک روزه اعلام شد ، پایکوبی کردند ، مصطفی عبدالجلیل رییس شورای ملی انتقالی لیبی درمراسم اعلام آزادسازی لیبی گفت هر "قانون مغایر شریعت اسلامی" و از جمله قانون ازدواج فعلی لیبی - که طبق آن چندهمسری ممنوع است – لغو خواهد شد !!!   چهل هزار انسان کشته شد سرمایه ی های سرزمین از دست رفت تا تعدد زوجات رسمیت بیابد ! عصر بردگی جنسی زن بنا بر قوانین اسلامی  ! به راستی کنفسیوس به فروهرت  درود می فرستم : باید به "دوباره سازی مفهوم کلمات" دست بیازیم !
به راستی مغز پرچمداران " بهار عرب "  به گفته ای
خیلی پایین تر از دکمه چهارم جلیقه شان قرار دارد ،
فرقی میان قم یا ترابلس یا دمشق و...... نیست !
 در یاداشت هایم برخورد کرد م به نقل قولی از لوموند : در بیست ژانویه  ۱۹۷۹یعنی پس از فافجعه ی پنجاه و هفت در ایران ، لوموند  از قول آخوند قمی نوشت : اکثر اروپاییان معشوقه دارند چرا ما باید غرایز انسانی را "محدود " نماییم ؟ یک خروس چندین مرغ را ارضا می کند !!!! و یک اسب چندین مادیان را !!! تازه " زن " به لحاظ شرایط طبیعی گاهی نمی تواند از لحاظ جنسی فعال باشد در حالی که مرد همیشه می تواند !!!!!!!
البته این آخوند گپی از عضو علا البدل نزده است بلکه نالیده که " زن " به لحاظ شرایط طبیعی گاهی نمی تواند " !!!! اما شعارش نهان نیست آشکارست !!
هرگز در گاه نوشتن ، این اندازه عصبی نشده بودم ، در نوشتن آرامشی دل پذیر دارم چرا که بدون گوش کردن به موسیقی نمی توانم واژگان را بیابم ، اما  در این نوشته دهان به بد و بیراه باز کردم به طایفه ی جنسی اسلامی که چگونه " زن " را همچون مرغ ، مادیان و..... می نگرند تازه هوار می کشندکه دموکراسی هیچ مغایرتی با اسلام ندارد !!! زهی بی شرمی !
دیگر از این واژه ی دموکراسی هم وحشتم می گیرد ، وحشتی که مرا به نزد ملک الشعرا بهار برد ': پروانه دخترش می نویسد هنگامی که از بالا قبر ناپلئون را دید گفت : پروانه جان فقط یک دموکراسی در جهان وجود دارد و آن  هم مرگ است ! همین جمله ی ملک مرا وادار به تکرارگفته ی صادق هدایت کرد  : تنها مرگ است که دروغ نمی گوید !
اینان بی گمان نان به سفره ی پتی مردم نخواهند گذاشت ، دارا داراتر و نادار نادارتر خواهد شد ، همان طور که در ایران پیش آمد آخوند ماشین ضد گلوله سوار شد ، زندان ها پر، دارها برپا ، فحشا جاری و........و ملیاردها که چاپیدند که به تازگی یک قلمش را دیدیم و خواندیدم .
دیروز ازتلویزیون ، مردم لیبی را می نگریستم دخترکانی کوچک سن که شادی می کردند اما نمی دانستد که بهار با رخت اسلامی اش چه خوابی برای شان دیده است باید از گاه تولد بر نوزادان دختر در سرزمین های اسلامی گریست همان طور که هردوت شرحی از درباره ی مردم تروس می دهد :
هردودت در جلد پنجم و ششم تاریخش نوشت : هنگامی که کودکی به دنیا می آید پدر و مادر و بستگان این نوزاد گرداگرد او می نشینند و از ناگواری هایی که در آینده باید متحمل بشود می گویند و می گریند !!! حال زنان سرزمین های اسلامی هم باید بر نوزدان دختر خود چنین بکنند زار بزنند بر بردگی جنسی این دختر در آینده !
برآیند حرفم شعری از سعدی است :
صدا در دهل در فغانست دایم ولی
چه حاصل چو اندر میان هیچ نیست !

دیشب به اتفاق دوست ارجمندم آقای دانش سارویی


دیشب به اتفاق دوست ارجمندم آقای دانش سارویی عکاس نامور برای دیدن برنامه ی آقای سعید شنبه زاده رفتیم ! آقای دانش هم از ما خواست که بپریم تا عکس بگیرد !! با پالتو ریش و پشم و این کارها کمی سخت بود ، آمد به غیرت ما پرداخت که پیش از شما استاد شجریان هم پریده !! ما دیدیم اکنون لیستی جلوی ما می گشاید سرانجام پس از چندین نوبت پریدن مثل اینکه توفیقی حاصل شده است . سپاس دانش جان

در دوران مدرسه روی شاگرد متوسطی بودم !


       
در دوران مدرسه روی


تورج پارسی


پنج شنبه شانزدهم اکتبر دوهزار چهارده


در دوران مدرسه روی ! شاگرد متوسطی بودم البته متوسط رو به بد ، یک جور هم که با چندتا تجدید خود را سامان می بخشیدم اما هرگز تقلب نکردم چون حوصله اش را هم نداشتم ، البته ناگفته نماناد که از مدرسه رفتن زیاد خشنود نبودم به ویژه در کلاس اول  از معلم که چوب کتک زنیش زودتر از خودش به کلاس می آمد سخت دلخور بودم و حتا برخی هنگام خودم را یک جایی گم و گور می کردم که به مدرسه نروم ، یک جور بی تفاوت بودم !! بزرگتر که شدیم به انشا ، روان شناسی ، تاریخ و جغرافیا دل بستیم اما دو چیز دیگر که عذاب جانم بود مساله ی  حوضی بود که دو فواره داشت و..... یکی هم علم بهترست یا ثروت ! که بد بو ترین موضوع بود و هر سال که به کلاس بالاتر می رسیدیم این علم بهترست یا ثروت هم با ما به کلاس بالاتر می آمد و سرانجام هیچ کس حرف آخر را نزد بلکه به علم رخت اخلاق می پوشانیدند و چوب هفت جای ثروت می کردند ، البته همیشه جای خنده داشت ! حقیقت نهان می ماند !

امروز آقای آراکلیان میلی به من فرستادند که مارا از جا کند و به یاد حوض سه فواره ای و علم بهتر از یا ثروت انداخت ، ظرافتی در این نوشته هست  در جوامع طبقاتی خواه نا خواه آن  که دارد اگر بخواهد به علم هم می رسد آنکه ندارد اما با استعدادست خواه نا خواه ......
 با مهر همیشگی


> حکیمی درجمع مریدانش نشسته بود....
> یکی از شاگردان از وی پرسید:علم بهتراست یا ثروت؟
> حکیم بی درنگ شمشیری ازنیام بیرون آورد ومانند جومونگ شاگردبخت برگشته را
> به سه پاره ی نامساوی تقسیم نمود و گفت:
> سالهاست که دیگر هیچ احمقی بین دوراهی علم وثروت گیرنمی کند!!!
> دیگرمریدان درحالیکه انگشت حیرت به دندان گرفته ولرزشی تمام وجودشان را فرا گرفته بود گفتند:
> ای حکیم ما را دلیلی عیان ساز تا جان فدا کنیم!!
> حکیم گفت:درعنفوان جوانی مرا دوستی بود که باهم به مکتب میرفتیم
> دوستم ترک تحصیل کرد ومن معلم مکتب شدم.............
> ..
> حالا او پورشه دارد،من پوشه......!
> او اوراق مشارکت دارد و من اوراق امتحانی.....!!
> او عینک آفتابی،من عینک ته استکانی.....!!!
> او بیمه ی زندگانی،من بیمه ی خدمات درمانی.....!!!!
> او سکه و ارز،من سکته و قرض......!!!!!
>
> سخنان حکیم چون بدین جا رسید مریدان نعره ای جانسوز زدند
> و راهی کلاسهای آموزش اختلاس گشتند........!!!!!
> باشد که شما را پندی آموخته و به درد حکیم گرفتارنیاید.....!!!! 

           
 

در دین زرتشتی، آن‌چه اهمیت دارد، زندگی است نه مرگ / دکتر خطیبی شاهنامه پژوه


در دین زرتشتی، آن‌چه اهمیت دارد، زندگی است نه مرگ. در تعالیم دین زرتشتی می‌بینیم که در برابر مرگ موضع گرفته شده است. حتی اگر یک دشمن باشد، زندگی او مهم‌تر از مرگ اوست. دکتر خطیبی شاهنامه پژو