هیچ کنجی به اندازه ی تنهایی خلوت نیست خایمایکا


خایمایکا !


تورج پارسی

پنجم اکتبر دو هزار چهارده


خایمایکا !

هیچ کنجی به اندازه ی " تنهایی " خلوت نیست
چه ماه بتابد یا خورشید
یا حتا قیرگون شب های دراز .
یادم هست از آن دورهای افسرده ابر
تا به همین امروز
که به راستی هیچ کنجی به اندازه ی تنهایی خلوت نیست خایمایکا !
Lund

روان پریشی فرهنگی


روان پریشی فرهنگی


تورج پارسی


سیزدهم اکتبر دوهزار چهارده


مدت ها بود که از بازار بسیار شلوغ و پر خریدار " جوک " آن هم یک شیرازی یا یک ترک یا..... دلگیر بودم اما از منظر بالینی این هم یک پدیده ی بیمارگونه است ، البته برای خنده های بی معنا !

در واٰقع هجویه ها، دشنام ها ، واژه های رکیک خردکننده ای است که قومی یا مردمی را به هر شکل ملوث تر زیر لگدهای خود قرار می دهد تا نیاز روانی افراد یا خلا فردی و اجتماعی را پر بکند آن هم به چه قیمتی ؟ به قیمتی جبران ناپذیر !


این روان پریشی فرهنگی در یک جا می باید " درمان " بشود ! "من " خوبم و دیگری " بد " است پدیده ی مغز آشفته و بیمارست ، کسی که دیگری را به شکلی دست می اندازد تا سبب خنده بشود و آن کس را به گونه ای خوار بکند " بیمارست " و شوربختانه این بیماری اپیدمی شده است !

ادب ما از طنز فاخری برخوردارست اما شوربختانه امروز " جوک " شناسنامه فرهنگی ما شده که در واقع بیانگر " روان پریشی فرهنگی "ما است .

باشد که به خود آییم و این روان پریشی فرهنگی را چاره ای بکنیم ، با گفته ی سعدی شیراز سخن را پایان می برم :


یکی کرده بی آبرویی بسی

چه غم دارد از آبروی کسی ............. !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بیستم مهر ماه روز حافظ / سیزدهم اکتبر دوهزار چهارده


از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر !
 تورج پارسی

بیستم مهر ماه روز حافظ / سیزدهم اکتبر دوهزار چهارده


این بیت حافظ ، فریاد زمانه است ،مرا به کنار پیرزن روس برد که روزها در میدان سرخ مسکو با شاخه گلی در دست به انتظار می ایستاد و از رهگذران می پرسید: آنها به چه هنگام می رسند ؟ همسر این زن افسرده در جنگ جهانی در محاصره ی سه ساله ی لنین گراد کشته شده بود اما او هر روز با شاخه گلی در میدان سرخ به انتظارش می ایستاد !
این پیرزن افسرده ، این شاخه گل سرخ ، این انتظار دردناک ، این ... .این  و هزاران " این " دیگر همان صدای سخن عشق است که رند شیراز به ثبت تاریخش داد !


از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر

یادگاری که دراین گنبد دوار بماند


و به راستی که تا گنبد دوار می چرخد ، جهان از صدای عشق سرشار است

در بخش نخستین بررسی ترانه های ایرانی نوشتم :

" عشق شور و غوغا در میکده ی جانست ،  عشق جان است ،   عشق حرمت انسان است ، انسان با عشق جاودانه  می گردد . عشق بهانه ی زندگی است ، امابی بهانه چگونه می توان رویید ؟ به گفته ی سهراب :


و عشق ، تنها عشق ،
ترا به گرمی یک سیب می کند مانوس .
و عشق تنها عشق ،
مرا به وسعت اندوه ها برد ،
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن . / شعر مسافر


عشق توان زمینی انسان است بی آنکه بخواهی به بن بست های عارفانه خود را در گیر کنی ، عشق زمینی است به همین دلیل انسانی است ، آنچه را که بخواهیم به آن جنبه ی متافیزکی  بدهیم ، از دید من دیگر عشق نیست !

کسی رانمی یابی که عشق را زمزمه نکرده باشد . شاید بتوان گفت عاشقان  همه شاعرند ،  به همین سبب سرزمین ما پر از ناله های  عاشقانست ،  آنچنانکه بلبل را نیز محرم عشقش  دانیم چو ن دل در گرو گل دارد .  عشق جان بی قرار می خواهد . هستی  در گرو  عشق  است و این عشق است که مرز نمی شناسد ، پیر یا جوان ، یا به گفته ی عطار :


عشق را پیر و جوان یکسان بود

نزد او سود و زیان یکسان بود
بارگاه عشق همچون دایره ست
 صدر  او با  آستان  یکسان بود


بر خرابه ها می تابد به همانگونه که بر کاخ ها  . اگر آرامش ، فنای موج است ، فنای ما نیز در خاموشی زمزمه ی عشق است :

 

عاشقان را بگذارید بنالند همه

  مصلحت نیست که این زمزمه خاموش شود


ایران درودی نقاش ، عشق را با واژگانی چند چنین نقاشی می کند :

امروز من مرهمی جز عشق که ذات دردست برای زخم های زندگی نمی شناسم ، چه شگفت است عشق که هم زخم است و هم مرهم !


عشق را نمی توان رها ساخت حتا نمی توان به آخرش رسید به همین سبب امروز که سایه اش بر سرمان است بسنده می کنم به سخن زرین زنده یاد نادر پور که از دید این قلم یک مانیفست است !


"عشق از یاد بردن خود برای خاطر دیگری نمی تواند باشد ، بلکه به یادآوردن خود از برکت وجود دیگری است "

بیستم مهر ماه روز حافظ ، بر رندان جهان خجسته باد

گوته و حافظ

بر آیند آشنایی گوته با حافظ کتابی است است به نام دیوان شرقی که بخش دوم دوم  آنرا گوته حافظ نامه ، نام گذاشت . این شهر شصت و دوهزار نفری  Weimar دیدارگاه این دو ادیب است . عکس را پسرم روزبه گرفته است.

هنرو فراز و نشیب ها ی تاریخی

هنرو فراز و نشیب ها ی تاریخی


 تورج پارسی


دوازدهم  اکتبر دوهزار چهارده

پیر توس در گامی سی و پنج ساله ، کاخ زبان پارسی را آن چنان ساخت که از باد و باران گزندی نیابد . امروز اگر انسان ایرانی زبان پارسی را به عنوان یک بخش مهم از ملیت خود قلمداد می کند در واقع آری گفتن و پاسداری از آن کاخ بلند و میراث نیاکانی است که حضوری سرفراز دارد . موسیقی ما که با همزادش شعر در نقطه ای بس دورتر ، با گات های زرتشت می آغازد زبان دیگری است از فرهنگ کهن سال و کهن یاد ایرانی که بیانگر فراز و نشیب های تاریخی و حکایت گر همه ی دم سردی ها ی زمانه و همه ی پیروزی ها و به روزی ها ست . به همین نحو است که در آیین های ایرانی  ره به آتشکده و .....داشت و در رزم ندای حرکت و تهیج بود و در بزم مایه شادی و آرامش . هر گاه دمسردى ها، هنر را به معنای اعم  واژه و موسیقی به اخص به انزوا می کشاند تا بتواند به تدریج بر آن خط بطلان کشد ، هنر که بیانگر حالت و چگونگی درون مایه زیست اجتماعى است با یک قانون مندی درست از بن بست های گوناگون خود را بیرون کشانده و با زبان ویژه با اهل دل بیان راز کرده و از دریچه ای حتا بس کوچک دل به هم زبانان سپرده است . با مروری دیگر به تاریخ ، دست های آلوده ای را خواهیم دید که چگونه دست به یقه ی هنربوده اند  تا خفه اش کرده و خدا ی خود را خشنود سازند . در اینجا نیاز می بیند  که به گفته های رندانه ی سیمین دانشور    که در سال ۱۳۲۰ در شماره ۹دی ماه روزنامه ی مهرگان چاپ شده است نگاهی دوباره و چند باره بیندازیم _ به نقل از کیهان لندن شماره ی ۵۶۹ پنجشنبه ۱۷ اوت ۱۹۹۵ میلادى  _
: حالااگر خیلی اصرار داشته باشیم که هنر را به مفهوم کلى آن با مذهب آشتی بدهیم مى توانیم بگویىم هنر خود یک مذهب است ، مذهبی است که کشیش ندارد ، تعصب و خامی بدان راهی نیست کسی را تکیفر نمى کند و با کسی سر دشمنی ندارد ، مذهبی است که همه ى دنیا می شناسندش و از آن لذت می برند ، دایما در تغییراست و وقفه و سکون بدان راهی نیست . اکنون ببینیم از دست مذهب ها چه بر سر هنرها رفته است .در این فرصت به مذهب مسیح می پردازیم :همین که مذهب مسیح انتشار یافت نمایش را کار شیطان دانستند ، چون محرک احساسات  است . مجسمه سازی را منفور شمرده چرا که کار بت پرستانست .به پیروان توصیه شد که زیبایى های طبیعت را نادیده انگارند و آنهارا به زیر پا بنهند تا فرصت توجه به خداوند داشته باشند ، دروغ از مظاهر هنر برشمرده شد . آنگاه سیمین به رای نهایى یا در واقع تیر زهر آگینی که از  کمان سنت اگوستین (۴۳۰ _۳۵۴ ) رها می شود استناد می کند: شعر وشاعری دود و باد است . لذت موسیقی ، لذت بازاری و بیهودست ، تنها هنر بزرگ انجیل است و انجیل باید جای شعرها و افسانه ها ، دروغ های خطیبان و گمراهی فیلسوفان را بگیرد . سیمین حافظ وار آخرین کلام را جاری می کند : هنر در عهد مذهب  رو به افول می نهد و تحت الشعاع آن قرار می گیرد و از تعصب ها و محدودیت آن در رنج و عذاب می ماند . آنچه را سیمین دانشور دلیرانه در روزنامه ی مهرگان می نویسد هفده سال پس از نخستین کنسرت قمرست . کافی است از روی دقت نگاهی به مشکلات قمر بشود تا از رنج و عذابی که هنر از دست مذهب کشیده و می کشد آشناتر شویم . سیمین بی انکه نامی از اسلام عزیز ببرد مشابه ی آنرا به لابراتوار می آورد آنهم با رندی و طنزی شیرازی وار : در این فرصت به مذهب مسیح می پردازیم !!!! که در واقع می خواهد مشابه ی آنرا یاد آور شود .
و نیک آگاهیم  که مذهب و کینه اش با جنازه ی قمرآنهم در سال ۱۳۳۸خورشیدی برابر ۱۹۵۹میلادى چه کرد ! در حالیکه در سال ۱۹۹۱   وقتی که کلودیو آرو بزرگترین پیانیست جهان اهل شیلی که سال ها دور از میهنش زندگی می کرد در گذشت ، پینوشه ی نظامی دیکتاتور ، یک روز عزای ملی اعلام کرد یا هنگامی که مارچلو ماسترویانى  ( ۱۹۹۶ _ ۱۹۲۴ ) هنرپیشه ی نامدار ایتالیایى درگذشت  ریاست جمهوری وقت ایتالیا این ضایعه ملی _ جهانی را به ملت تسلیت گفت و پیکر این هنر پیشه که نامی در تاریخ هنر ایتالیا و جهان داراست به مدت ۲۴ ساعت در همان میدانى  که فیلم هشت و نیم فدریکوفلینی (۱۹۹۳ _ ۱۹۲۰ ) در سال ۱۹۶۳ در آنجا ساخته شده بود ، برای ادای احترام و بدرود ی به نیک یادی و سپاس قرار گرفت .
 حال به آخوند ایرانی نگاهی خردمندانه بیندازید . او که منتظر بودند به خیال خود   داد را به جای بی داد بنشاند و ساده لوحان  از خویش بیگانه ی گرفتار هیستریک ، مخوف چهره اش را در کره ی بی خبر ماه دیدند و شعبده بازان سیاسى هم از چپ و هم از راست  آتش بیار معرکه شدند دیدیم که با آمدنش برکت از زمین ها رفت و دیگر هیچکس به هیچ چیز نیندیشید . ( فروغ )  و پس ترشرمنده شدیم از خاکی که بر سرخود و برسر کشور ریختیم ، شرمندگان کم آزرمیم  !. این شخص در سى و یکم تیرماه ۱۳۵۸در ملاقات با اعضای رادیو گفتند : ازجمله چیزهایى که مغز جوان های ما را تخدیر می کند موسیقی است . موسیقی سبب می شود که مغز انسان وقتی چند وقت به آن گوش کرد تبدیل به یک مغز غیر فعال و غیر جدی می شود و انسان را از جدیت بیرون می کشد و به یک موجود هزل بیهوده می کشاند . جوانی که اکثر اوقاتش را پای موسیقی صرف بکند از مسایل جدی زندگی به کلی غافل می شود و همانطور که به مواد مخدر عادت می کند به آنهم عادت می کند . موسیقی فکر انسان را طورى می کند که دیگر نتواند در غیر محیط موسیقی و شهوت و اموری که مربوط به موسیقی است فکر بکند . موسیقی با تریاک فرق ندارد . تریاک یک جوری بی حا لی و بی حسی مى اورد و موسیقی هم همینطور اگر شما می خواهید مملکت شما مستقل باشد از این به بعد باید موسیقى را از تلویزیون و رادیو حذف کنید موسیقى خیانت است به مملکت ، خیانت است به جوان ها ...
او به حذف موسیقی بسنده نکرد ، بلکه تیر  به سوی سرچشمه ی بود و شد تاریخی مان رها کرد ، آنهم   در حالی  که مدعی شد تاریخ ایران با اسلام شروع می شود و خواست  که خط بر گذشته ی باستانی بکشد در نتیجه زیرکانه پرسید و در پرسش خود , پاسخ را نیز علم کرد :
ایران ما را کی از ننگ آتش پرستی و شرک مجوسیت ننگین بیرون می آورد جز فتح اسلامی ؟ ( کشف الاسرار رویه ی ۵۹ )
برای اینکه بتوان بعد فاجعه را  نمو دار ساخت باید  فتح خون آلود اسلامی !! را در راستای این هزاره و پس آیندهایش  پی جور شوید  ،  نا تمام