دکتر هوشنگ مجاهد هم رفت

درد ایام فزونست و تحمل اندک
مرهمی کو که نهم بر سر هر لحظه خویش


سر انجام به گوشم رسید و ... ، دکتر هوشنگ مجاهد هم رفت ، مردی که انسانیت را معنا می کرد ، مهربانی که جان و جهان"ش  مهر بود و دوستی  . چندین بار صدایش را شنیدم در این تاریکی لحظه ها ، تینا نزدش بود گپی زدیم به اندازه و هر دو آرزوی دیدار کردیم ! و خشنود شدم از شنیدن صدای تینا


و به راستی نگران خاموشی هوشنگ بودم ،  به تینا باز زنگ زدم  ، مهربان است این دختر ،مهربان ، گفت به خانه آمده بیشتر نمی توانم بگویم ، بیشتر نمی دانم !


با تینا بدرود گفتم چشمانم بارانی بود به دل گفتم اگرم خاموش بشود ، فراموش نمی شود ، بی گمان فراموش نمی شود مردی که " خودش " بود به مهر و دوستی ....


درد ایام فزونست و تحمل اندک

مرهمی کو که نهم بر سر هر لحظه خویش ....
تورج پارسی سوئد
یکشنبه  ۱۹ ژانویه  دوهزار چهارده

امشب چاره با شراب کردم


tps://www.youtube.com/watch?v=cFvyrdkqX98#t=197
امشب چاره با شراب کردم . گفتمان سقراط و آگاتون را درباره ی  اروس  خدای زیبایی خواندم / مهمانی جلد نخست دوره ی آثار افلاتون / شراب و رویاهای دور دست و چشمان بارانی و... تا رسیدم به یکی از نوشته هایم به نام اردی بهشت فصل بلوغ بهاری که در آن به این نتیجه رسیدم که حافظ غزل " حاشا که من به موسم گل ترک می کنم " در ماه اردی بهشت سروده است : آیا حافظ در بهار توبه شکن ،در اردی بهشت ، ماه می ، ماهی که خم ها به جوش می آیند و هوا شراب خواره می شود ازقیل قال مدرسه دلش می گیرد و فریاد بر می دارد که ما پژواکش را  می شنویم  :  
حاشا که من به موسم گل ترک می کنم   
من لاف عقل می زنم این کار کی کنم
مطرب کجاست تا همه محصول زهد و علم  
   در کار بانگ و بربت آواز نی کنم
از قیل قال مدرسه حالی دلم گرفت
 یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم
کو پیک صبح تا گله هاى شب فراق
 با آن خجسته طالع فرخنده پى کنم
چرا حافظ به یاد حکایت جم و کاووس کی می افتد و بی ترس و بیم "نامه ی سیاه " را به هیچ می گیرد ؟
کی بود در زمانه وفا ؟ جام مى بیار
تا من حکایت جم و کاووس کى کنم
از نامه ی سیاه نترسم که روز حشر  
 با فیض لطف او سد ازین نامه طى کنم
این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست
روزى رخش ببینم و تسلیم وى کنم
 آیا این همان فتوای "عقل  بر دانا " ست که پورسینا نیز آنرا مطرح کرده است ؟
می حلال گشت به فتوای عقل بر دانا
می حرام گشت به فتوای شرع بر احمق
در هواى بهارى پارس آنهم وقت گل ، چشم بستن بر جمال " دختر رز"  کار دیوانگانست :
من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها
 توبه از مى وقت گل دیوانه باشم گر کنم
شگفتا دسترسی یافتم به یوتوبی که نادر گلچین همین غزل را به همره ویلن بدیعی زنده یاد و به گمان سنتور ورزنده  وادارم به شرابی بیشتر کرد .

امروز امیلی از استاد جلیل دوستخواه گرفتم با سپاس از دکتر دوستخواه .....

امروز امیلی از استاد جلیل دوستخواه گرفتم با سپاس از دکتر دوستخواه .....

اگر چه اپسالا آفتابی است اما این قلم بر آنچه در میهنش می گذرد سخت گریان است ! سرزمینی که انسان ، کوه ، دره ، آب ، هوا ،دریا ، درخت ، چهارپا ، پرنده و آبزیان در آن ایمن نیستند ! سرزمینی که به گفته ای روزی " جهل بر ستم " پیروز شد و همگان حتا " حنا بستند " !!! به امید اینکه آن کس!!!!!!!!!!!!!! !!!!!!!!!!!!!!!!!!! :
نان را قسمت میکند
و پپسی را قسمت میکند
و باغ ملی را قسمت میکند
و شربت سیاه سرفه را قسمت میکند
و روز اسم نویسی را قسمت میکند
و نمره ی مریضخانه را قسمت میکند
و چکمه های لاستیکی را قسمت میکند
و هر چه که باد کرده است قسمت می کند
..................
و اینک هر روزه تراژدی به اوج می رسد و "جهل و ستم " با هم یکی می شوند و آن کنند که " انیران " نکردند ! به راستی انیران نکردند ! انیران ..........

شب



شب
تورج پارسی
چه تاریکی مهربانی است ،
زبان شیرینی دارد شب ،
دست هایت چه گرمند ،
زمزه ای در من جاری می شود ،
« یارب تو کلید صبح در چاه انداز» 1
مارس ۲۰۰۳
❊ از یک ترانه قدیمی

شب سردیست و من افسرده



شب سردیست و من افسرده

تورج پارسی

چهار شنبه پانزدهم ژانویه دوهزار سیزده

امروز در سایت بانو " الناز کیان " به آهنگی برخوردم با صدای علی رضا قربانی ! مقدمه ی آهنگ با ناله ضربه های سنتور و حزن بم کمانچه مرا به سوی " قاصدک " کشانید پس تر خواندم که این آهنگ یادمانی است برای پرویز زنده یاد ! آهنگ درست سامان یافته  ، در خود رشد کرده و هویت خودرا دارد !
از " تکرار " به دورست ، چرا که تکرار مرگ هنرست . موسیقی سنتی ایران گه گاه سخت تکرارست ، تکرار در هر مقوله ای نا خوش آیندست !
***

پیشتر نوشتم :
شب در ادبیات ما یک نهایت است ، یک مطلق که سنگینی آن بسیار عینی است .ادبیات ایمایی ما در راستای زمان همیشه به گونه ای با شب و زمستان رودررو گشته و چشم به راه "باد صبا " و " هاتف غیب " و " قاصدک " و داروک مانده و پرسان از هر رهگذری   : بود آیا که در میکده ها بگشایند ؟

نکته ی بسیار ظریفی در اینجا نهانست که در ادبیات ما با وجود  لمس شب یلدایى  و انزوای صبح امید  ، اما نخوت "باد دی و بهمن و شوکت خار " را پایانی قائل گشته و آنرا همیشگی  ندانسته و نمی داند  وهمین   "خردک شرر "  که دل را گرم و سامان می بخشد ، بی کرانه گی شب  ، شب روی شسته به قیر را که در ظلماتش نه بهرام پیداست نه کیوان و نه تیر ، کرانه مند ساخته و این گونه در راستای تاریخ اندیشه در جهت پیروزی " نور بر ظلمت قیر گون "گام برداشته است .

در این ترانه و آهنگ باز " شب " نشانه شده و گوشبانگ خردک شرری است ! اگر چه قاصدک اوج نومیدی زمانه است /تاریخ سرایش ۱۳۳۷/ همان زمانه ای که " هوا بس ناجوانمردانه سردست " و
 سرها در گریبان است /
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را.....

اما در ترسیم این  " شب " که سردست و باز سرها در گریبان "   و " راه هم دورست " و پا هم خسته است ، بانگی می شنویم ، بانگی که " صبر و سحر" را نوید می دهد  :
وای این شب چقدر تاریک هست
اندکی صبر سحر نزدیک هست !

بشنویم با صدای علی رضا قربانی

شب سردیست و من افسرده
راه دوریست و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده
می کنم تنها از جاده عبور
دور ماندند ز من آدم ها
سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غم ها
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر سحر نزدیک هست
هر دمی بانگ بر آرم از دل
وای این شب چقدر تاریک هست
آه این شب چقدر تاریک هست
وای این شب چقدر تاریک هست
اندکی صبر سحر نزدیک هست

http://www.aparat.com/v/La9lR
شوربختانه نام ترانه سرا و آهنگساز نوشته نشده است !!!!