اسب ِ سپید، شیهه مکش! (۱)


آن سال اندوهم را نوشتم و به دکتر دوستخواه فرستادم ، اندوه با نام " یادواره‌ای پُرآب ِ چشم برای جانْ‌باختگان ِ فاجعه‌ی ِ بَم " در سایت ‫CENTER FOR IRANIAN STUDIES - کانون پژوهشهای ایران شناختی
منتشر گردید . اینک به همین مناسبت که هنوز اندوه از چهر آن شهر ویران رخ بر نبسته است باز نشرش می دهم . با مهر همیشگی

اسب ِ سپید، شیهه مکش! (۱)

تورج پارسی

بم زیر و رو شد خاک چه بی دریغ و درد مردمان رادر آغوش کشید و چینی دیگربرپیشانی این کهن سال تاریخ نشاند و نخل های همیشه کریم ش (۲) را سرافکنده به زندان درد و غم کشانید. به سال۱۳۵۰خورشیدی برمی گردم ، شهریور ماه بود ، ارگ بر پا و به آسمانی که روز زلال بود و شب یک پارچه پولک دوزی می شد با سپاس و نیایش می نگریست . شهر مانند مردمش پر از حوصله بود و مهربان . تمام کوچه پس کوچه ها را گشت زدم ، غریب نبودم یعنی حس نکردم ، هر حرف و صدایى را نه تنها بلعیدم بلکه در ملودی واژگان بمی ، شیراز برایم تکرار می شد . در یکی از کوچه ها که مست بوی کاه گلش بودم مادری را دیدم که به دنبال کودکش که شاید شیطنتی کرده بود می دوید و می گفت : خدا به روز کویردچارت نکنه فرزند ! نفرین نبود ، نه نفرین نبود ، مادر تشکی - عصبانی - بود و  باوجود حال،هرگز روز کویر را برای فرزندش نمی خواست .

 تا آنروز چنین نشنیده بودم ، روز کویر جهنم است جهنمی که شب سرمایش کشنده است و روز گرمایش کشنده تر . آه اگر می گفت به روز کویر دچارت کند ، نه نمی گفت ، هرگز ، هرگز مادر چنین نمی گوید و چنین نمی خواهد.باز همچنان گشتم و گشتم و گشتم در میان آن همه دیوارهای خشت و گلی و نخل های کریم و متبسم .تا آوای دیگر مرا به خود کشاند : رختخواب مرا مستانه بنداز تو پیچ پیچ ره میخانه بنداز آنچنان غمگین می خواند که یادآور آوای همیشه عاشق داریوش رفیعی (۲) شد، آنکه در ۳۲سالگی سرنگ و کزاز پرپرش کرد . پیش تر رفتم جوانکی هفده و هیژده ساله بود ، دکانکی و اره ای و تیشه ای و مشتی بیش خاک اره و اسباب بازی کودکان که رنگ آبی آنها برتر بود ودر قابی کوچک عکسی از خواننده ی تک درختى تیره بختم که به دیوار آویزان بود. سلام کردیم و با گویش خودمان نخسته ای گفتیم ، از جایش برخاست و به مهر پذیرفت . گفتم بخوان ، گفت صدای خوشی ندارم ، گفتم از دل و جان می خواندی ، بخوان به خاطر دلت باز بخوان ! گفت تا حالا پیش کسی نخواندم ، گفتم بخوان به خاطر دل عاشقت بخوان ،. در نگاهش
یک پارچه عشق جاری بود ، عشق راه می رفت ، عشق شکر خدا می کرد ....
خواندم : اجل اومد که از من جون بگیره ندادم چونکه پابست تو بودم خدا به دردم ،
مگه چه کردم نیاد روزی که مو بی تو بگردم ....... اشک در چشمانش باران شد ، خواند و خواند تا باهم دریا شدیم .

از او یک اسباب بازی خریدم ، پرسید برای بچه ته ؟ گفتم ندارم تازه ازدواج کردم ، برای خودم می خوام ، می خوام کودک بشم می خوام ........گفت اگر رنگ آبی دوست داری تا آبیش کنم ، گفتم همین حالا هم آبیش می بینم . هرکاری کردم پول نگرفت ، گفت یادگارى است ! این یادگاری که دستان عاشقی آنرا پرداخته بود و روایتى از آسمان زلال بم و نخل های همیشه کریم و حضور تاریخی ارگ بود تا سال ها پیش آنرا داشتم ..بم زلزله شد و همه ی کوچه های خاطراتم زیر رو شد ، شاید نجار همیشه عاشق هم و. زیر خرمن ها خاک ، خشت و کاه گل خفته است اوکه عاشق بود و آبی . اسب سپید ترانه ی پر درد من در دشتی است که آنرا به همه ی کودکان بم یادگاری می دهم . به کودکان عاشق بم که همچنان صدایشان در زیر آسمانی که گویی همه ی ستارگان دنیا در آن جمع کرده اند ، به گوش می رسد . شاید صدای مادری که می گوید : خدا به روز کویر دچارت نکند فرزند، نفرین نبود ، نه نفرین نبود ... و شایدم صدای نجار عاشق که هم چنان می خواند : رختخواب مرا مستانه بنداز تو پیچ پیچ ره میخانه بنداز!
برای کودکان بم :

اسب سپید شیهه مکش چون که ناز من
بر برگ گل روی چمن تازه خفته است

دسامبر ۲۰۰۳


______________________
۱ - در برخی از روستاها و شهرهای ایران زمین هنگامی که اروس را به خانه ی شوی می برند ، در جلوی خانه ی شوی ، اسب سپیدی را می آورند تا اروس سه بار دستش را به پیشانی اسب بکشد و سپس به خانه در آید . شاید سه بار نشانواره ی نیکی هاى بنیادین آیین زرتشتی است . ۲ - گرت زدست بر آید چو نخل باش کریم ورت زدست نیاید چو سرو باش آزاد ۳ - داریوش رفیعى ۱۳۰۶- ۱۳۳۸. پرورده ى حسین یاحقى ، بدیع زاده ، حسین تهرانى ، مجید وفادار و یار همیشگى اش پرویز یاحقى است . او صداى محزون و خسته اما زنگ دار داشت ، صدایی که گویى کوکى همیشگى در دشتى و شوشترى داشت . محلى خوانى هاى او همچون بانو دلکش حضورى پررنگ وگامى تعیین کننده در موسیقى سد سال اخیر بود. او نیز از بى همدمى و تنهایى خواند ، ترانه هاى زهره ، مستانه ، گلنار ، به سوى تو ، محفل مستى از جمله ترانه ها یا فریادهاى ماندگار اویند . ۴ - سه تن از شعر بم به حق در عرصه ى موسیقى ایران جا پیدا کردند : داریوش رفیعى ، کوروس سرهنگ زاده و ایرج بسطامى . کوروس همچون داریوش از صدایى زنگ دار و غمگین برخوردارست و خوشبختانه زنده است اما گرفتار سکوت و خاموشى , از او ترانه هاى دلنشینى همچون آسمون ، شبگرد ، دشتستانى و.... همچنین بازخوانى آهنگ هاى رفیعى در آرشیو زندگى مردم ماندگار است . ایرج بسطامى را زلزله ى بم زود وآسان برد ، او در ۱۳۳۶ متولد شد ، ۱۴ سال کار هنرى کرد و یازده کاست از خود به جا گذاشت .. بسطامى از این جهت صداى استثنایی داشت که هم راست کوک ( مردانه ) و هم چپ کوک یعنى صداى بالا و زیر زنانه داشت "مشکاتیان او را خواننده ای می داند که در عین فقر خود را حفظ کرد و به سرودخوانی تن نداد"
http://iranshenakht.blogspot.se/

خاستگاه: رایاپیامی از دکتر تورج پارسی- سوئد

نیایش شب چله

نیکی همه را باد ، شادی همه را باد ، جهان را آبادانی باد