دل آشفته

دل آشفته

by Touradj Parsi on Saturday, 19 November 2011 at 17:15

دل آشفته

تورج پارسی

 

دلم آشفته بید آشفته تـــــر شد   

 ز خود آزرده بید ، آزرده تر شد

به خودگفتم که باید چاره ای کرد      

ولی از بخت بد ، از بد بتر شد .

فرودگاه آمستردام زمستان ۹۹

من فاتح کدام دشتم ؟


من فاتح کدام دشتم ؟

من فاتح کدام دشتم ؟              

   پیش کش می کنم به گ . م نگاره گر تاریکی ها !

تورج پارسی

من فاتح کدام دشت

کدام کوی و برزنم

من که با خود هزاران هزار خرمن حیرانی و تنهایی حمل می کنم !

دشت سبز کامیاب و جاری است

و بر رخش جای بوسه های شبنم پیداست

و چه خوش و به هنگام هم  آهو ماده ای بر آن لمیده

که با چشمان همه چشمش ، حیران و پرسشگر به من چشم دوخته است

و هوا هم با مهر نوازش می کند همه ی چشم اندازها را.

اما ، اما من فاتح کدام دشت

کدام کوی و برزنم

من که با خود هزاران هزارخرمن حیرانی و تنهایی حمل می کنم

من تنها این را می دانم که اگر ساعت هم ننوازد ترانه اش را

مرا با زمان کاری نیست

مگر من فاتح  کدام دشت

کدام کوی و برزنم

 من که با خود هزاران هزار خرمن حیرانی و تنهایی حمل می کنم !

۱۶ نوامبر دوهزار یازده اپسالا

هر چى هست تو اون چشاته

هر چى هست تو اون چشاته 

 

تورج پارسى

 

چش تو مثل یه سازه

پر رازه ،

 پر نازه ،

 دل پر گوى نیازه که همیشه مى نوازه .

وقتى دل زانوى غم بغل مى گیره

چش تو میاد سراغم

مى نخورده مى کنم مست

مثل مهتاب شب کارون میشم

خستگى هاى زمونه میره بیرون اتنم

مثل پاکى پس از بارون میشم

راستى ، راستى  خوب مى دونم

هر چى هست تو اون چشاته !

 

بعد از اینم  مى شینم

با دل شیدا توى باغم

تا چشات بیان سراغم

ساغر عشق پر از مى بکنن

ببرندم همون جا که نسیم گذر نداره

اینو مى تونم بدونم که دلم

اشک شوق اونجا مى باره .

 

ساغرم دوباره پر کن

ساغرم چند باره پر کن

من مى خوام اونجا بمیرم

دل من بر سر راته

من می دونم هر چى هست تو اون چشاته

آفتاب صبح بهاره که ازش نشاط مى باره

من مى دونم  ، خوب مى دونم

هر چى هست تو اون چشاته

هر چى

هست

تو

اون

چشاته

اپسالا/ ۲۳اکتبر۱۹۹۸

درتاریخ ۱۸ماه ژانویه ۲۰۱۰ بازنویسى شد

فصل های آبی

فصل های آبی

تورج پارسی

باید برای همه ی فصل های آبی

 دوباره در دفتر شعرم برویی

و با نگاهت بنوازی

 قافله ی انتظار را .

تا آمدنت رویاهایم را در شور و دشتی می نوازم

تا پونه ها نامت را

برای همه ی فصل های آبی

زمزمه بکنند !

ششم اپریل دوهزار یازده



من هم از همهمه اهل زمین دلگیرم .


 

صبر کن سهراب

گفته بودی قایقی خواهم ساخت.

قایقت جا دارد؟

من هم از همهمه اهل زمین دلگیرم .

 

اشکان کشت زر

Ashkan Kesht Zar