من فاتح کدام دشتم ؟
پیش کش می کنم به گ . م نگاره گر تاریکی ها !
تورج پارسی
من فاتح کدام دشت
کدام کوی و برزنم
من که با خود هزاران هزار خرمن حیرانی و تنهایی حمل می کنم !
دشت سبز کامیاب و جاری است
و بر رخش جای بوسه های شبنم پیداست
و چه خوش و به هنگام هم آهو ماده ای بر آن لمیده
که با چشمان همه چشمش ، حیران و پرسشگر به من چشم دوخته است
و هوا هم با مهر نوازش می کند همه ی چشم اندازها را.
اما ، اما من فاتح کدام دشت
کدام کوی و برزنم
من که با خود هزاران هزارخرمن حیرانی و تنهایی حمل می کنم
من تنها این را می دانم که اگر ساعت هم ننوازد ترانه اش را
مرا با زمان کاری نیست
مگر من فاتح کدام دشت
کدام کوی و برزنم
من که با خود هزاران هزار خرمن حیرانی و تنهایی حمل می کنم !
۱۶ نوامبر دوهزار یازده اپسالا