و به یاد خانه ی مادر بزرگم که درخت اناری داشت

و به یاد خانه ی مادر بزرگم که درخت اناری داشت و من در کودکی همه ی اندام درخت را درگلش می دیدم ! گلی که شعله ور بود ! گلی که آتش فروزانی بود !
که " آتشی " که نمیرد همیشه در دل ماست ! حافظ شیراز

عکس هم هدیه ی آقای ایران پورست از شهر زیبای سپاهان

آنچه بر زمین آورده شد !


ما گرفتار خرده عقلانیم 
   آورندی همه خرابی را
دستشان گر رسد همی شویند     
    پهنه ی آسمان آبی را !!

آنچه بر زمین آورده شد !
تورج پارسی
شنبه نوزدهم دوهزار پانزده
امروز هوا آفتابی بود هشت درجه بالا صفر  !! هوا هوای ماه مه آن هم در دسامبر که باید دست کم ده درجه زیر صفر و کوهی از برف بر زمین باشد !! اما دریغا دریغ که انسان اشرف مخلوقات ! بی شرم کائنات ! محیط زیست  را طویله ی خویش کرد اما طبیعت هم عرصه را بر او تنگ ساخت !
پیاده رفتم شهر و پیاده برگشتم باور م نمی شد که چیزی به پایان سال نمانده و برفی روی زمین نیست !
در پایان این سال بخشی از شعر بلند دوستم دکتر وندیداد گلشنی در اینجا می آورم :
ما که جزیی از این بلنداییم      /
  با طبیعت ستیزجو شده ایم
برگ ها بر بقای ما ورقی است   
 با خودی خصم و تند خو شده ایم
گرنروید به طارمی بن تاک              
 کو شرابی که نشعه ی جانست
از بن ریشه تا سر برگش    
  شهد سکارو عطر پنهانست
گر به روی چمن نروید گل      
  شور بر پا چرا کند بلبل
به چه تشبیه روی زیبا را     
 بی ریاحین و لاله و سنبل
گر نباشد به کشتزار درخت     
  زیر چتر چه آرمد دهقان
لب جوی ار نبود سایه ی بید   
 سر عشاق در کجا پنهان
گر بنفشه نبود و یاس نبود 
 شمعدانی و زنبق و شب بو
گل نیلو فر و شقایق سرخ          
 باغ و صحرا نه رنگ داشت نه بو
گردرخت بلوت و کاج و چنار    
 رقص ناکرده موی نفشاند
باد اگر در میان نلولد مست          
  دگر از زندگی چه می ماند
گر شباهت نداشت نرگس مست
 با دو چشم خمار دلبر من
عطر ناز ار نبود در تن او   
  به چه می ماند بستر من
گر نکاریم و گر نرویانیم     
 خشکی و خشم را ولو کردیم
آنچه بودست ارج ننهادیم    
 رسته ها را همه درو کردیم
گر درختان ز دشت بگریزند
  از زمین شان کویر می روید
کسی از آن ثمر نمی چیند   
  عطر ی از آن کسی نمی بوید
گر ببری دگر بسوزیشان        
سرو و کاج از جهان ما برود
طوبی و سدر بس عبث باشد    
 که به ابزار سخت خراب شود
ما گرفتار خرده عقلانیم 
   آورندی همه خرابی را
دستشان گر رسد همی شویند     
    پهنه ی آسمان آبی را

برای هی شو* دختر کردی که نمی شناسمش !

برای هی شو* دختر کردی  که نمی شناسمش !

تورج پارسی

پنج شنبه هفدهم دسامبر دوهزار پانزده

هی شو!
 خوشه ی  انگورهای جهان بخوان
برای دردها و اندوه ها
برای غرور شکسته ی  زمین !

 هی شو!
 دختر زیبای  سوگ وسکوت 
برای فصل های این همه منجمد بخوان
برای من هم بخوان که  دل  پری دارم از زمانه ...

هی شو !
دخترکوهساران افسرده و مایوس
برای اسب زین شده ی کهر بخوان
تا  هم سفر شویم
برویم ! برویم ، برویم !
کاش می دانستی که  چه متروکم !
دلم از این همه تاریکی پینه بسته گرفته است
 بی بیم  برویم! نمی دانم به کجا ، مپرس ! اما برویم !
 
هی شو !
بخوان !! بخوان ، بخوان !
هی شو اندوه گزار غرورشکسته ی آدمی
 نخواند ونخواند و  بغض همه ی دردها  و تازیانه های سکوت در من فریاد شد
و من فریاد شدم فریاد !
========================
*هی شو در کردی به  معنای خوشه انگورست !
سپاسگزار مهربانم کیخسرو باقر پورم ... با نام هی شو در فیلمی از بهمن قبادی آشنا شدم ،،،،،،،،