لعنت بر او باد که دروغ بگوید !
تورج پارسی
چهار شنبه شانزدهم دسامبر دوهزار پانزده
آن سال های دورتر ، چند ماهی در کوچه شیوا درمیدان بیست و چهار اسفند زندگی می کردم ، این کوچه یک مشکل داشت ! رهگذاران محترم پشت دیوار یکی از خانه ها بند شلوار می گشودند و می شاشیدند البته خوب هم می شاشیدند، یکی از اهالی محترم کوچه روی دیوار منطقه آزاد !! شاش نوشت : لعنت بر او باد که اینجا بشاشد ! یکی از رندان شاشو، بشاشد را نشاشد کرد و از لحظه نوشتن این عهد نامه تاریخی هر رهگدر از ره ثواب آخرت ، در زیر این شعار ملی کوتاهی نکرد و سنگ تمام گذاشت و قطره ای افشانید ! یکی از اهالی محترم که زنی زیبا و سر حال بود شکایت به ما آورد که می بینی چه دوره زمانه ای شده است ! سخت نالان بود ! عرض کردم حضور با سعادت و دل نشین شان که شانس آوردیم !! چشمان زیبایش شگفت زده ماندند ! پرسان شد که چرا ؟ گفتمش اگر زن ها هم سر پایی می شاشیدند ببین چه غوغایی می شد !! لبخند شیطننت آمیز ی فرمودند که هم چنان مرا گرم نگه می دارد !!
حال اگر به راستی بر همان دیوار بنویسند که : لعنت بر او باد که " دروغ " بگوید !!! قول محضری می دهم که هفتاد و پنج ملیون نفر ، واژه " بگوید را نگوید " خواهند ساخت !!! تا وظیفه تاریخی را بر اساس مسئولیت شخصی و دینی انجام داده که هم خود خشنود باشد و هم خدا را خشنود گرداند ! البته دیگر زن و مرد هم ندارد ! برابریم !!!
امروز نزدیک بود تروریست بشم !
تورج پارسی
دوشنبه چهاردهم دسامبر دوهزار پانزده
دیشب خوب نخوابیدم صب هم پرواز داشتم! / ازفرودگاه مالمو به سوی فرودگاه
آرلندا استکهلم / هفت بیدار شدم با روزبه ناشتا خوردم و با تاکسی از لوند
به سوی فرودگاه رفتم هوا سرد و تاریک بود در راه گپی با راننده تاکسی زدیم
ایشان هم نگران آینده دنیا و رو به رو با چه خواهد شد ، بود !
به فرودگاه رسیدم
Boarding pass
را گرفتم و رفتم برای کنترل !! این بار کنترل خیلی شدید تر شده ، گشت و
جون آدم را خوب وارسی می کنند ، لوی همه جا سرک می کشند !! یه جورایی دس
پلکو می کنند !! آش کشک خونه خاله است !!! از آنجا سرفراز آمدیم به سوی
گیت مورد نظر !!
اینجاست که گیجی مادر زادی کار دسوم داد !! رفتم داخل
هواپیما با عزت و سرفرازی نشستم و از فرط خشتگی چشمان مبارک را به خواب
دعوت کردیم ! که صدای خشن بانویی افریکایی چرت مان را دستکاری فرمود : این
صندلی من است ! بوردینگ پاس را نشان داد صندلی دی ۱۴ !! من هم همان
شماره را داشتم ! دوباره به چرت ادامه دادیم تا خلاصه کار به مقامات رسید
کنترل کردند دیدند پیر مرد ساعت پروازش ده و ربع کم است اما اشتباهی وارد
پرواز ساعت نه و ربع کم شده است !! خلاصه از هواپیما زدم بیرون و برنامه ی
تروریستی هم به هم خورد !! آونا صلوات فرستادند و من هم بلندتر صلوات
فرستادم ! جر نشد به هر جهت !!
خوب شد که جر نشد و گرنه از دو طرف خیلی آدم کشته می شد !!!!!!
همه ش از خودم می پرسیدم چتو بود که ایتو شد ؟ پاره ی وختا ایتو میشه !!
گفتم حال اگر این را جناب !!! فرهیخته بفهمد !! می زند به خنده که بین کی تروریست شده !! نصیب نشه !!