کنار دلداری ......


کنار دلداری

به دوست و همشهری گرامیم شاهرخ گلستان

 

        کنار دلداری

 

تورج پارسی

 

دلا خوش است نشینی کنار دلداری

لبت به جام لب آتشین دلداری

نوای ساز و آوای مخملین بنان

به زیر مخمل  ماه پر ❊ کنار دلداری

به قلب پاک نیایش ببر  گلستان  را

ثنا به خانه ی گل ها کنار دلداری

نسیم چو برقص آید و  ثناگویی

تو نیز دست بیفشآن کنار دلداری

"می مغانه " چو نوشی روی به سیل و سفر

ز هفت شهر گذر کن کنار دلداری

حدیث  عهد محبت شنو ز پیر مغان

رسی به  گنج سعادت  کنار دلداری

بنوش و فراموش کن  دعای سحر  ❊

که رحمتش همه جمع است کنار دلداری        

****************************

ماه پر = بدر ، شب چهارده

ای نسیم سحری بندگی من برسان         

که فراموش مکن وقت دعای سحرم -حافظ

اپسالا  -

۱۹۸۹ 

ایران شهر

http://iranshahr.org/?p=3283

روز کوروش بزرگ

فرستاده‌شده از سوی ایرانشهر در تاریخ ۵ - آبان - ۱۳۸۶

ایرانیم و هیچ حقوق بشرم نیست

هر چند خودم مبتکر این کلماتم (هادی خرسندی)

این سخن از هادى خرسندى است، خرسندى با یک حضورِ ذهنِ شگفت آور، زبانِ روان و آشکارى دارد. کسى که با جرات روى پشت بام وجدان آدمى دم مى گیرد و چه به جا هم. زبانى شیرین که تلخى ها را بر می شمارد: ایرانى و حقوق بشر!!

حقوق بشر یعنى “شناسایی حیثیت و کرامت ذاتی تمام اعضای خانواده ی بشری و حقوق برابر و سلب ناپذیر آنان که اساس آزادی، عدالت و صلح در جهان است.”

تعریفى است کامل و آشکار که به هر زبان و خطی که آنرا بنویسیم و بخوانیم  واژه کلیدى آن انسان است، انسانی در پیکره ى انسانیت که  نه جنسیت نه رنگ، نه نژاد، نه دین  و… نمى تواند “بر حیثیت و کرامت ذاتى او” سایه بیندازد. در این پیکره همه ى اضلاع با هم برابرند به همین دلیل اعضاى خانواده ى بشرى نام گرفته است. بنیان و اساس آزادى انسان و داد دادگسترى و صلح و آرامش جهانى بستگى به شناخت و رسمیت دادن حقوق طبیعى انسان با این پیکره دارد.

آیا چگونه مى توان با این همپارچگى و همپیکرى، انسان راخوار کرد و خوار شمرد، خوارکردن انسان جنگ با هستى است، آیا مجوزى براى این چنین درگیرى با نظام کیهانى وجود دارد.

رنگ ها و نژادها بنیان بیولوژیکى دارند و بیانگر هیچگونه امتیازى نیستند سیاه یا سفید یا … صرفا رنگند و معناىى جز رنگ را بیان نمى کنند. نژاد هم همچون رنگ از مجراى بی رنگى گذر دارد. برتریت مرد بر زن  نیز پندار واهى ماسیده اى است که از دورترها مانده و در برخى سرزمین ها هم چنان جارى است که باید آنرا لکه ى ننگى در کارنامه ى زندگى بشر دانست،

اصل برتریت و متاع بهتر به ویژه در دین و مذهب و تعبیر خودى و غیر خودى، ساخته ى اندوهبار کسانى است که با خرد، سال هاى نورى فاصله دارند. پدیده ى چنین اصول بیمارى جنگ هاى خونین مذهبى است که صفحات سیاه تاریخ را آفریده اند. انسان آزاد آفریده شده و هر بندی بر دست و پاى او از سوى دین و سرمایه  وجدان بیدار بشرى را آزرده مى سازد، به همین دلیل آشکار مى باید با حاکمیت قانون از انسان و حقوق مسلم او پشتیبانى بشود. بندها که اصولا برخلاف حقوق طبیعى انسانند فاجعه آفرینند. مى باید جهانى را بسازیم که انسان بى ترس و تلواسه بیندیشد، بنویسد و بگوید. دین و سرمایه انسان را به خوارى مى کشانند، خوارى انسان دفن فضیلتى است که در هستى جارى است … انسان ها با هم برابرند یا  به گفته ی Willy Kyrklund اندیشمند و ریاضى دان سوئدى در سفرنامه اش به نام به سوى طبس پس از شرحى که از بادگیرها و زرتشتیان شهر یزد مى دهد مى نویسد: خورشید نمى پرسد گبرى یا مسلمان، گرما بر همگان یکسان سنگینى مى کند.

gebr eller muslim frågar solen ej efter , hettan tyngar på alla(۱)

***

در ۱۳ ماه اکتبر برابر بیست و یکم مهرماه سال ۵۳۹ پیش  از میلاد کوروش بزرگ در حالى که فرزندش کمبوجیه در رکابش بود در راس ارتش ایران بابل را فتح کرد و به عمر حکومت مستبد نبونید آخرین پادشاه سلسله ى یازدهم پایان بخشید و در روز ۲۹اکتبر برابر با هفت آبان اعلامیه اى را صادر کرد که  به نام نخستین اعلامیه حقوق بشر یا the first declaratrion of human rights نامور گشت. استوانه ى کوروش یا Cyrus the great Cylander در سال ۱۸۷۹ توسط باستان شناس آشورى متولد موصل به نام هرمزد رسام Hormuzd Rassam که زیر نظر باستان شناس انگلیسى Sr A.H Layard در معبد مردوک واقع در شهر  اور کار مى کرد کشف شد. این سند فراتر از تاریخ، امروز در موزه بریتانیا در انگلیس نگاهدارى می شود و نمونه اى از آن در سازمان ملل متحد در سرسراى منتهى به شوراى امنیت قرار داده شده است. در هنگام جشن هاى ۲۵۰۰ ساله این سند تاریخى به مدت ۱۰ روز به میهنش ایران آورده شد.

در این سند تاریخى او انسان و اعتبارش را بدون در نظرگرفتن رنگ، نژاد، دین رسمیت بخشید  و رسم نابخردانه ى سپاهیان فاتح را برانداخت و بنیانى را ساخت  تا جهان را وارد دروازه ى تمدن بکند:

” این مرد پارسى  گر چه مى توانست ازحق فاتح بودن خویش  استفاده بکند، اما چنین نکرد، او نمى خواست هیچ چیزى را بر هم بزند.. هر آن این مرد خردمند ترجیح مى داد که همچون یک خدمتکار سلطنت کند. چه درس خوبى از بزرگوارى و انسانیت است که این مرد والا به دیگران مى دهد به کسانى که گمان مى کنند قدرت کم دوام خود را در میدان هاى جنگ و در میان کشتگان به دست مى آورند ” (۲).

چنین است که ازکوروش بزرگ به نیکى یاد می شود چرا که :

کزآباد کردن جهان شاد کرد          جهانى به نیکى از او یاد کرد


به بخشی از فرمان کوروش توجه را جلب مى کنم :

آنگاه که من (= کوروش) آشتی خواهان به بابل اندر شدم.

با شادی و شادمانی در کاخ شهریاری خویش، اورنگ سروری خویش بنهادم، مردوک، سرور بزرگ، مهر دل گشاده ام را که د{وستدار} بابل است به خواست خود به {خویشتن گروانید} (پس) هر روز پیوسته در پرستش او کوشیدم.

و (آنگاه که) سربازان بسیار من دوستانه اندر بابل گام برمی داشتند، من نگذاشتم کسی (در جایی) در تمامی سرزمین های سومر و اکد ترساننده باشد.

من (شهر) بابل و همه (دیگر) شهرهای مقدس را در فراوانی نعمت پاس داشتم. درماندگان باشنده در بابل را که (نبونشید) ایشان را به رغم خواست خدایان یوغی داده بود (؟) نه در خور ایشان، درماندگی هاشان را چاره کردم و ایشان را از بیگاری برهانیدم.

مردوک خدای بزرگ از کردارهای من شاد شد و (آنگاه) مرا، کوروش، پادشاهی که پرستنده وی است و کمبوجیه، فرزند زاده شده من و همگی سپاهیانم را با برزگواری، افزونی داد و ما به شادمانی، در آشتی تمام، کردارهایمان به چشم او زیبا جلوه کرد و والاترین پایه {خداییش} را ستودیم. به فرمان او (= مردوک) همه شاهان بر اورنگ شاهی برنشسته و همگی (شاهان) جهان از زیرین دریا (= دریای مدیترانه) تا زیرین دریا (= دریای پارس)، (همه) باشندگان سرزمین های دور دست، همه شاهان آموری، باشندگان در چادرها، همه آن ها باج و ساو بسیارشان را از بهر من؛ (= کوروش) به بابل اندر آوردند و بر دو پای من بوسه دادند.

از … تا (شهر) آشور و شوش آگاده، سرزمین اشنونا، (شهر) زمبن، (شهر) مه ـ تورنو، دیر تا (پایان) نواحی سرزمین گوتیان و نیز (همه) شهرهای مقدس آن سوی دجله که از دیرباز ویرانه گشته بود، (از نو باز ساختم).

(و نیز پیکره) خدایانی را که در میانه آن شهرها (= جایها) به جای های نخستین باز گردانیدم و (همه آن پیکره ها را) تا به جاودان در جای (نخستین شان) بنشاندم (و) همگی آن مردم را (که پراکنده بودند)، فراهم آوردم و آنان را به جایگاه های خویش بازگردانیم.

(و نیز پیکره) خدایان سومر و اکد را که نبونشید (بی بیم) از خشم سرور خدایان (= مردوک) به بابل اندر آورده بود به فرمان مردوک، خدای بزرگ به شادی و خوشی در نیایشگاه هایشان بنشاندم ـ جایهایی که دل آن ها شاد گردد ـ هر روز در برابر خداوند (= مردوک) و نبو زندگی دیریازی از بهر من بخواهند و هماره در پایمردی من سخن ها گویند، با واژه هایی نیکخواهانه. باشد که به مردوک، خدای من، گویند که ” به کورش، پادشاهی که (با بیم) ترا پرستنده است و کمبوجیه پسرش بی گمان باش، بهل تا آن زمان باز سازنده باشند.. با روزهایی بی هیچ گستگی. همگی مردم بابل پادشاهی را گرامی داشتند و من همه (مردم) سرزمین ها را در زیستگاهی آرام بنشانیدم. (۳)

ریچار فراى Richard Nelson Frye (c. 1920) ایرانشناس امریکایى مردی که هنوز کنار اسمش اضافه می کند “ایران دوست”، لقبی که علی اکبر دهخدا به او داده است در مصاحبه با روزنامه ى اعتماد گفته است: “هخامنشیان برای نخستین بار یک سلسله قانون های بین المللی درست کردند. قبل از آن قانون ها در خاورمیانه تعلق به دین و مذهب داشتند و به صورت منطقه ای و محلی بودند. مثلا در بابل یک خدای بابل بود به نام خدای ماردوک که ماردوک قانون محلی بابل بود. در مصر فرعون ها بودند. اما ایرانیان به علت بزرگی مجبور بودند که یک سلسله قانون های بین المللی از یونان تا هند و از آسیای مرکزی تا سودان امروز داشته باشند که این قانون ها خصلتی سکولار داشت. نام این قانون بین المللی داد بود. دادگستری امروز از آن گرفته شده است. تا امروز در زبان ارمنی داد به معنای قانون است و همین طور در زبان سوریانی که از ایرانیان گرفتند. البته امپراتوری هخامنشی فرمان داد که بابل و مصر و اسرائیل باید قانون محلی و مذهبی جمع آوری کنند که به نظر من این قانون های محلی و مذهبی اساس قانون های رومی بود. به نظر من رومی ها از ایران تقلید کردند. این را در کتاب های تاریخ نمی نویسند. اما برای تاریخ بشر خیلی اهمیت دارد که برای اولین بار یک سلسله قانون سکولار که به مذهب و دین تعلق نداشت، درست شد. از آن زمان در ایران همیشه دین و دولت از هم جدا بودند. می دانید که در پندنامه انوشیروان، در قابوس نامه، در سیاست نامه نظام الملک و نصیحت الملوک غزالی همه نوشته اند و نصیحت داده اند که دین و دولت همیشه جدا است و مثل خواهر و برادر. اما در بین اهالی بین النهرین و زبان های عبری و عربی این نظر بود که دین و دولت باید یکی باشند. مثلا خلیفه بنی عباس یا بنی امیه هم شاه ورئیس دولت بود و هم رئیس مذهب، اما در ایران اینطور نبود… ( ۴ )

در پایان این نوشته  شعر گویایی از یک شاعر یهودى که در میان اسیرانى که از اورشلیم به بابل آورده شدند آورده مى شود تا معناى آنچه که کوروش بزرگ به بشریت داد ملموس تر گردد:

بر کناره هاى شط بابل نشسته ایم و حتا با یادآورى از صهیون اشک ریخته ایم!

ما رباب هایمان را به شاخه هاى درختان بید آویخته ایم

اینک کسانى که ما را به اسارت آوده اند از ما خواسته اند که برایشان آواز بخوانیم

کسانى که همه ى دار و ندارمان را گرفته و و لخت مان کرده اند

از ما خواسته اند که لبخند بزنیم!

به ما مى گویند که یکى از آوازهاى صهیون خود را برایشان بخوانیم

ما چگونه مى تونیم سرود مذهبى ابدیت را در سرزمینى بیگانه بخوانیم؟

من اى اورشلیم، اگر تو را فراموش کنم مانند این است که دست راستم خود را فراموش کند

اگر دیگر از تو یاد نیاورم و اورشلیم را در راس همه ى شادى ها قرار ندهم زبانم به سقم بچسبد”  ( ۵)

آیا شعر خرسندى هم، صداى یک ملت نیست؟

سرچشمه ها

۱- Willy Kyrklund , Prosa , till tabbas.1995,p282

به سوى طبس توسط خانم فرخنده نیکو و ناصر زراعتى به فارسى ترجمه شده است.

۲ – آلبر شاندور، کوروش کبیر، رویه ى ۳۰۲، انتشارات زرین چاپ اول، ۱۳۷۱

۳ – ترجمه پرفسور عبدالمجید ارفعی در تارنمای

http://www.savepasargad.com/October/avalin%20tarjomeh%20manshur.htm

۴ -www.hanouz.com/archives/003089.html

۵ - آلبرشاندور، کوروش کبیر، رویه ۲۷۱


گاهی آرزو می کنم ....


گاهی آرزو می کنم ....

" گاهی آرزو می کنم ....

 

امروزدر سایت یلدا بانو میرزایی از خاک گل پرور و شاعر پرور شیراز به نوشته ای از ایشان بر خورد کردم که همگان را به خواندنش دعوت میکنم . طنزی ظریف و دل نَشین که از منظر جامعه شناختی نشانه ای از درد ژرف جامعه ی ماست که جوانان را سخت آزرده ، غمگین و ..............ساخته است . با مهر همیشگی

 

" گاهی آرزو می کنم کاش همه ی انگشتان دستم انگشت شست بود

تا همه را یکجا به زندگی حواله می کردم "

آن سیه چشم و سیه مو


آن سیه چشم و سیه مو

آن سیه چشم و سیه مو

تورج پارسی

 

تو دو تا چکامه داری ،

که نیامده به جنگی ،

نتوان شباهتش داد ،

به گفته های حافظ ،

نه به گفته های سعدی .

تو دوتا چکامه داری ،

که گهش غزل بخوانند ،

و گهش حماسه دانند ،

من سرگشته و حیران ندانم ،

تو دوتا چکامه داری یا دوتا میکده داری ؟

تو دوتا میکده دارى که ز گنج خانه ی عشق "می ارغوان " فروشند .

بیست و سوم اکتبر ۱۹۹۵ ........